درست یادم نیست، ولی اسم همشهری جوان را از چند وب لاگی شنیده بودم – عمدتا تهرانی – که تعریف می کردند و کلی حرف های قشنگ در مورد ش می زدند، با ایران جوان مقایسه اش می کردند و از این حرف های خوشگل. من هم یک بار لینک گرفتم و سایت شان را دیدم و یک شماره را هم ذخیره کردم برای آینده که بخوانم ش و هنوز هم نخوانده ام. سایت کندی داشتند و حوصله ام یک کم سر رفت تا مطالب کامل آمد. امروز صبح برای کاری رفته بودم بیرون و دیدم دکه ی روزنامه فروشی ِ کلاهدوز شماره ی جدید همشهری هفته را دارد.شصت و هشت صفحه به دویست تومان. خریدم و آمدم خانه. توی راه ورق زدم و دیدم طراحی صفحه ی قابل قبولی دارد. عنوان های مطالب هم متنوع و جالب بود. تا اینجا همه چیز خوب بود. آمدم خانه و ساعتی بعد شروع کردم به خواندن، یک دفعه دیدم کمی بیشتر از یک ربع طول نکشیده و من پانزده صفحه از مجله را خوانده ام
مطالب مجله چیز خاصی نبودند. یک جور هایی این احساس بهم دست داد که حیف دویست تومانی که با آن می شد یک ساعت در اینترنت چرخید. فکرم مشغول شد که برای چی یک مجلهی ضعیف باید مقبول شود؟
اول یک تاریخچه ی کوتاه بدهم درباره ی ایران جوان. هفته نامه ای که مدت ها است توقیف شده است، به خاطر دلایل واهی، مثلا چاپ عکس سمیرا مخملباف و این جور موارد که خودتان بهتر می دانید. وقتی هفته نامه ی ایران جوان توقیف شد یک صد هزار نسخه در هفته تیراژ داشت. تعداد قابل توجه ای از دوستان من مرتب آن را می خواندند. مجله ای قوی و پر کار بود. خواندنش چند ساعتی وقت می برد. بیشتر مطالب ش را می خواندی، جالب بود، به جوانان به همان شکلی که بودند نگاه می کرد، نویسنده های ش قدرت درک داشتند، سردبیری فعال و پویا در آن کار می کرد. همه چیز استثنائی بود. ولی خیلی نپایید. توقیف شد و من خاطره ی توقیف ش را فراموش نمی کنم، روزی که رفتم ایران جوان بخرم و فروشنده گفت توقیف شده، باور م نشد تا تیتر روزنامه ی ایران را دیدم. هنوز هم باورم نمی شود؛ هنوز هم
حالا هر مجله ای که در می آید اول با ایران جوان مقایسه اش می کند، چلچراغ که منتشر شد توی دلم گفتم شاید ایران جوان بشود، توی تاکسی به یکی از دوستانم که گفتم شبیه ایران جوان چیزی در آمده اینقدر خوشحال شد که شانه ام را گاز گرفت – من یک تی شرت فقط تنم بود دردم گرفت، حالا تو تاکسی که نمی توانستم داد بزنم از این خل بازی هامان – حالا هم همشهری جوان، اصلا در حدی نیست که بخواهد یک نشریه ی جدی تلقی اش کنم. شاید هم شانس من این شماره اش بیخود بوده است
دو تا نظریه برای مشهور شدن تقریبی همشهری جوان دارم
اول این که جوان امروز نیاز به مجله ای دارد که بتواند حوضه های مختلفی را که او می خواهد پوشش دهد، و این پوشش خیلی هم تخصصی نباشد، یک سری مطالب سبک برای پر کردن وقت، مثل وقت هایی که همین طوری بیخودی تو اتاق ت با یک آهنگ معمولی می رقصی و چرخ می زنی
دوم این که این قدر محدود شده ایم از هر سو که هر کو سوری را مهتاب می گیریم و به سمت ش جلب می شویم. همشهری جوان چیز خاصی ندارد، ولی خوش رنگ و خوشگل است، همین بس نیست؟
* * * *
امروز عصر تنها شماره ای از مجله ی فیلم را که هر سال می گیرم خریدم: ویژه نامه جشنواره ی فیلم فجر. دویست و ده صفحه به هشتصد و پنجاه تومان. خوبی این ویژه نامه این است که پر شده است از معرفی فیلم ها و در بخش معرفی فیلم های خارجی پلات داستان را هم می دهد و من کلی ایده هر سال از توش در می آورم. خواندنش را توصیه می کنم، هر چند خیلی وقت تان را خواهد گرفت اگر بخواهید همه اش را بخوانید. یک حسن دیگرش این است که کمک تان می کند فیلم هایی را که می خواهید سال بعد در سینما ببینید از الان انتخاب کنید. برای تهرانی های دنبال جشنواره هم که حسن های دیگری هم دارد که به کار ما شهرستانی ها نمی آید
* * * *
از وب لاگ فانوس که به من لینک داده اند ممنون، و از تمام کسانی که این روز ها به من لینک داده اند، از مطرود، میان برهای سی ثانیه ای و دیگران ممنون. فقط لطف کنید اگر به من لینک می دهید یک خبر هم به من بدهید که لینک تان را در وب لاگ بگذارم
من دیروز یک لینک را اشتباهی به جای بلاگ اسکای بلاگ اسپات زده بودم، ببخشید؛ الان درستش می کنم
سودارو
2005-02-02
هفت و سی و شش دقیقه بعد از ظهر
الان مهمان داریم پسر کوچک شان به من می گوید آقای کلاه دار، آخ من مردم از این اسم، آخ من حس گرفتم از این اسم ناناز، آقای کلاه دار