March 31, 2005

گربه رنگش خاکستری است. با راه راه هایی که کم رنگ پر رنگ می شوند. بزرگ است و چاق و قشنگ، مغرور، بی خیال. یار ش گربه است مخلوط رنگ ها؛ سفید، زرد، قهوه ای. زیبا است، آرام، دوست دارد در آفتاب ولو شود و کف پاهایش را نگاه کند. با صدای میو میو گربه ها بیدار شدم. چند روزی است دور خانه می گردند و سکسی، همه جا را سرک می کشند، دم هم را گاز می گیرند و توی آفتاب یک گوشه ولو می شوند

گربه ها را دوست دارم. دوست دارم چراغ اتاق خاموش باشد و پرده را بزنم کنار و بی حرکت بنشینم به انتظار. زمان زیادی نمی خواهد، یک گربه خواهد آمد روی دیوار. شروع می کند به لیس زدن خودش. من نشسته ام و دارم در نور محو شهر تماشای ش می کنم. فصل بهار و تابستان، و گربه ها و گربه ها و گربه ها

مورچه ها دارند روی تمام سطح اتاق قدم می زنند. نمی دانم، شاید مجبور به اعمال خشونت شوم، امیدوارم تا فردا بال دار های شان بروند سر زندگی شان، ول کنند وز وز های شان را. ظهر کنار پنجره پر بود از مورچه های بال دار. به من کاری ندارند. بعضی وقت ها یکی می آید بو می کشد مرا و وز وز می کند و می رود و من باز هم نشسته ام، کتابی در دست، یا یک مجله ی نیمه خوانده شده، یا فقط نشسته ام و دارم گوش می کنم. گوش می کنم و چشم هایم را می بندم
.
.
.
The Show must go on

* * * *

نشسته ام به تماشای فیلم های مانده روی هارد در این آخرین روز های تعطیلات. کازابلانکا را دیشب تمام کردم. چند روزی طول کشید تماشای ش. امشب نشسته ام بعد از یک ماه و خورده ای به تماشای ادامه ی فیلم کلئوپاترا. نمی دانم کی تمام می شود. امشب که سر انجام سی دی اولش را دیدم. نمی دانم چرا خیلی با فیلم های قدیمی خوب نیستم. فقط اشک ها و لبخند ها را، آن هم چون خاطره دارم از سال هفتاد و یک از آن
.
.
.
رفته بودم بیرون. فیلم ها آماده نبود، بیعانه را پس گرفتم و بی خیال شدم. شاید بعد ها . . . هنوز هم برای آخرین تانگو در پاریس دیر نمی شود. در عوض دو تا کتاب پیدا کردم محشر، ترجمه ی انگلیسی پدران و پسران ِ ایوان تِرگانِف را خریدم. و ترجمه ی انگلیسی کتاب اول آناکارنینا ی لِو تولستوی را. اول فکر کردم کامل است، ولی بعد دیدم کتاب پانصد و خورده ای صفحه ای فقط بخش اول آناکارنینا است. همین هم غنیمت است. خوب در هر صورت من که بیشتر برای داشتن این کتاب خریده ام ش، آخر سر هم می روم ترجمه ی سروش حبیبی را می خرم و می خوانم

کسل ام
امروز همه اش کسل م. صبح بیشتر نشسته بودم پای کامپیوتر و خسته ام کرد

سودارو
2005-03-31
یک و پنجاه و دو دقیقه ی صبح

چه می شود کرد وقتی سکوت دندان هایش گرد شده است بر تمام کوچکی هستی ای که داریم