تنها نشسته ام در خانه. رفته اند بیرون. من گفته بودم فقط برای دیدار های عید به سه جا می روم. و امشب رفته اند برای آخرین دیدار عید . . . امروز اول آوریل بود، روز شوخی اول آوریل و این پست منتشر که بشود سیزده فرودین است. روز دروغ سیزده . . . نشسته ام و برای این که سکوت نباشد دارم آهنگ گوش می کنم. صدایش تا حدی که مرغ عشق ها غر غر نکنند بلند است
سال قبل تقریبا هیچ جا نرفتم. مهمانی حوصله ام را سر می برد. حرف ها عصبی ام می کند. تقریبا تعداد محدودی آدم ها هستند که دوست دارم به دیدار شان بروم. مثل امروز که یک دوست و فامیل قدیمی مان بعد از مدتی به مشهد آمده بود و به دیدارمان آمد و از تمام دقایق ش لذت بردم
چنان دارم میان گذشته موج می خورم . . . در زمان ی که به چشم های خودم هم اعتماد ندارم
و نه به هیچ کس
جز شاید تنها کسی که الان در یک گوشه تنها با دندانی که به تازگی کشیده اند
.
.
.
انگار یک فاصله هست. یک دیوار که بین من کشیده شده با تمام چیز هایی که زندگی ام را پر می کنند. الان ساعت دوازده و دوازده دقیقه شب است. همه برگشته اند خانه. خواهر زاده ی دومی هم آمده و دارند شام می خورند هنوز. امشب برای ساعت هایی همه اش طولانی بود نشسته بودم در اتاق. یا راه می رفتم. راه می رفتم و دست هایم روی هوا موج می خورد. اتاق تاریک بود. فقط نور مانیتور بر همه چیز می تابید. نور سبز مبهم. دارم بتهوون گوش می کنم. یک تک نوازی پیانو که خیلی زیبا است. خیلی زیبا است
نشستم. بار ها نشستم و زل زدم به ردیف کتاب ها. بنفش، زرد، قهوه ای، سیاه، سیاه، سیاه، و تمامی نداشت. این حس که تمام این بیست سانت فاصله من با کتاب ها یک دیوار است. که هیچ کدام را توانایی نداشتم بردارم. نه طاعون ِ کامو را. نه داستان های کوتاه ِ ایتالیا را. نه گزیده ی اشعار معاصر را، نه حتا فروغ را
.
.
.
دیوار سرد بین من و تمام اتاق. بین من و تمام زندگی. بین من و تمام احساس هایم
رفتم و کیف سامسونت را آوردم رو به روی نگاهم. برای اولین بار در سال جدید رفتم سراغ تنها چیز هایی که از گذشته مانده اند. نقاشی ها. یادداشت ها. عکس ها. و نتوانستم. من نمی توانم. من دیگر نمی توانم
دست هایم سرد شده اند
خیلی سرد
خیلی
* * * *
پاپ ژان پل دوم در بستر مرگ نشسته است. امروز حتا تلویزیون ایران هم خبر بیماری رو به وخامت پاپ را منتشر کرد. در بی بی سی خواندم که برای پاپ دعای مردمان در بستر مرگ را خوانده اند. دعایی که برای کسانی می خوانند که امیدی به زنده ماندن شان نمی رود. شاید تا الان پاپ این دنیا را ترک کرده باشد
خدایش بیامرزد
* * * *
این را بخوانید
http://www.ketablog.com/archives/000073.php
می خواهم در مورد ش حرف بزنم. ولی نه الان. فقط بگویم با موضوع دوم و چهارم مخالفم و بقیه را، مخصوصا اولین و آخرین موضوع را قویا تایید می کنم. من هم سعی می کنم مواردی که موافق هستم در این وب لاگ رعایت کنم. هر چند، چند تا شان را چند وقتی است دارم رعایت می کنم
سودارو
2005-04-02
دوازده و بیست و سه دقیقه شب