دوستی داشتم که هر بار با هم تلفنی صحبت می کردیم، وقتی می گفتم چطوری می گفت: بد، حالا من لجم می گیرد هر بار که توی حرف ها، توی چت، توی تلفن تو جواب همه می گوییم خوبم، خوبم، خوبم
امروز بالاخره یازده دقیقه هم تمام شد. دیشب اگر حالم مزخرف نبود تمام ش می کردم. دوست دارم چند خطی از آن را این جا بگذارم. هر چند می دانم کپی رایت آن را ندارم. بگذارید به حساب تبلیغ برای این کتاب که هر کس شعور ش را دارد و زبان انگلیسی هم می فهمد حتما بخواند، که من قویا توصیه می کنم ش
Original sin was not the apple that Eve ate, it was her belief that Adam needed to share precisely the thing she had tasted. Eve was afraid to follow her path without someone to help her, and so she wanted to share what she was feeling.
Page 210
I made my first mistake when I was eleven years old, when that boy asked me if I could lend him a pencil; since then, I’ve realized that sometimes you get no second chance and that it’s best to accept the gifts the world offer you. Of course it’s risky, but it is risky any greater than the chance of the bus that took the forty-eight hours to bring me here having an accident?
Page 26
In the street again, in the cold again, and again that desire to walk. The man was wrong, it wasn’t necessary to know your own demons in order to find God. She passed a group of students coming out of a bar; they were all happy and slightly tipsy, they were all good-looking and bursting with health; soon they would finish university and start what people call ‘real life’. Work, marriage, children, television, bitterness, old age, the sense of having lots many things, frustrations, illness, disability, dependence on others, loneliness, death.
Page 152
* * * *
نشسته بودم و داشتم یک لیست کتاب را تماشا می کردم. ده تایی را از بین ش انتخاب کردم تا بخرم و بخوانم. خسته می شوم وقتی فکر می کنم به محدودیت هایی که دامنگیر زندگی شده است: پول به اندازه ای که تمام کتاب هایی را که می خواهی بخری نداری و اگر هم داشتی فرق ش چی بود؟ زمان به آن اندازه ای که می خواهی برای تمام کتاب هایی که دوست داری بچشی نداری، لعنتی است همه چیز، محدودیت ها
محدودیت ها
کاش خود انسان ها این قدر هم را محدود تر نمی کردند
محدود تر
محدود تر
سودارو
2005-04-19
یک و چهل دقیقه شب