April 14, 2005

زنده باد گروه شوالیه

از وقتی آمده ام به دانشگاه به آدم های مختلفی رو به رو شده ام. آدم های مختلف با قیافه ها، افکار و عادات مختلف، معمولی، عجیب و غریب، خل و چل، همه جور آدم ی را می شود در دانشگاه پیدا کرد

از اولین گروه های دوستی ثابت که در کلاس مان درست شد سه سالی می گذرد. اول از همه شاید گروه چهار + یک بودند که تشکیل شدند و گروه والت دیزنی، یک کم پیر شده ایم برای دوباره ایجاد گروه کردن ولی از سه شنبه یک گروه از بچه های رادیکال کلاس در یک راه یک سان قدم برداشتند که بلافاصله امروز – چهار شنبه – گروه شوالیه نام گرفتند

من هم این را اینجا می نویسم که همه بچه های دانشگاه بدانند که بیخودی سر کل کل با گروه شوالیه بر ندارند که یک جور اتفاقاتی براشون می افتد، ماجرا از آن جا شروع شده است که در راه پرومته خدای یونان باستان که اولین کسی بود که گفت نه، و آتش را به عنوان وسیله ی آگاهی برای انسان ها آورد و سال ها – تا وقتی هرکول آزاد ش کرد – در بند کوه قفقاز بود و کرکس ها کبد ش را هر روز می خوردند، چهار نفر از بچه ها هم رسما روز سه شنبه خطاب به یکی از استاد ها گفتند نه – حالا اون هم به کی – و گفتند دو و نیم نمره ی این بخش مال خود درس، ما نمی خوایم

کاری به این که کار شان چه بود و نتیجه اش چه ندارم، آن چه برایم مهم است این است که چند نفر پیدا شده اند که برای نظر شان اهمیت قائل اند و از موضوعی مثل نمره – اون هم تو این کلاس جماعت خر خون عشق نمره - می گذرند و رو در روی استاد هم قرار می گیرند، حالا حق با هر کدام که هست باشد، مسئله این است که کسی برای خودش ارزش قائل شده است، کسی آمده است که می تواند بگویید نه

و این یک کم توی کلاس ما غریب است. همه عادت دارند سر شان را پایین بیاندازند و حالا هر چی آمد خوش آمد. من نمی دانم کجای این رفتار آکادمیک است، لابد یک جایی ش هست من نمی بینم

در هر صورت، به افتخار گروه شوالیه: زنده باد گروه شوالیه

* * * *

اگه امروز تو دانشگاه یک پسر دیدید که یک ساک خاکستری با خال خال های درشت آبی دستش گرفته بود که نصف آدم ها پرسیدند این چیه و یک پاکت سفید فروشگاه البسکو که توش دو جلد کتاب نورتن تپل بودند و کیف کوله ی سبز طوسی اش هم پر کتاب بود و داشت راه می رفت و بلند بلند حرف می زد و شب قبل اش هم مثل خل ها ساعت چهار و ربع صبح تا نزدیک شش خوابیده بود و صبح صحر آمده بود دانشگاه برای امور خیر در کتابخانه مستقر شده بود و تا عصر همین جوری وول وول می خورد، احتمالا من رو دیدید – نه، فقط بعد از نهار آدامس جویدم، خیلی جونده ی خوبی نیستم – زیر چشم هام هم کبود بود یا اینکه نشون نمی دادم چقدر خوابم می یاد؟

سودارو ی گیج منگول خواب آلو
2005-04-14
یک و سی و دو دقیقه شب