November 08, 2004

؟ نمی نویسی

چشم هایم را می بندم و خیره می شوم در میان تاریکی به تصویر رو به روی دیوار خالی، به تمام خاطرات، باید بخوابی، باید بخوابی، و چقدر خسته ام، خطی از درد از چشمانم شروع می شود و جایی میان مغزم تمام می شود، کجا، کجا بودم، و چشم هایم را می بندم

نفس هایم آرام می شود و جایی در دور دست یک نفر دارد ماشین ش را روشن می کند، تنها صدایی که در دنیا هست

؟ نمی نویسی

و پاراگراف اول در ذهنم شکل می گیرد، و بعد طرح داستان، کارکتر و نمی دانم کلی چیز دیگر، نمی نویسی؟ و نگاه می کنم به شعر بلند ِ سر گودین و شوالیه سبز پوش و مثلا نمی شنوم که، و این داستان هم تلنبار می شود جایی میان تمام خاطرات

می خواستم برای آقای امیری میل بزنم، نرسیدم، خوب احتمالا این متن را می خوانند
می خواستم برای آقای امیری میل بزنم و کلی تشکر کنم

روز پنجشنبه ای که گذشت آقای امیری کلاس واژگان ادبی را کنسل کردند و خوب، من هم مثل بچه های معصوم صبح پنجشنبه مثل تمام بچه های درس خوان وسایلم را جمع کردم و هنوز هفت نشده زدم بیرون، سوار اولین اتوبوس شدم و خودم را پرت کردم میان سکوت و تنهایی ِ زرد رنگ درختان پارک، چقدر پارک ملت خلوت بود و چقدر سرد، گذاشتم تمام تنم یخ بزند و میان شونصد کلاغ قار قار کنان نشستم و گاهی پرنده ای دیگر هم می آمد جیغ کشان، نشستم در تنها جایی که آرامش دارم، نشستم و به درخت دوست داشتنی خودمان نگاه کردم، هوای قشنگ را نفس های عمیق کشیدم، گوش کردم به صداهای اطراف، به کلاغ ها، پرنده هایی که دوست شان دارم، و چقدر قشنگ بود دور باشی از همهمه محو شهر که از دور می آمد، کسی در پارک نبود، جز چند آدم میان سال که هر از گاهی می گذشتند، نشستم و چیزهایی در دفترم نوشتم، مثل عادت جدیدم نه به فارسی که به زبان دوست داشتنی انگلیسی، چشم هایم را بستم و کلی خاطرات را زنده تصویر کردم، چقدر من در این قسمت پارک خاطره دارم
.
.
.
مرسی آقای امیری

یک سال بیشتر بود که نمی رفتم، که نمی توانستم، آماده نبودم، آخرین بار پارسال بود که پرستو را کشان کشان با خودم بردم که بیا بریم یه جای قشنگ، و کلی خوش گذشت به همون و آخر سر هم دوان دوان و ده دقیقه دیر خودمان را رساندیم کلاس روش های مطالعه و یادگیری ِ این بار هم آقای امیری، که پرستو یک کاج ناز پیدا کرده بود که بعد از کلاس داد به آقای امیری و مثل همیشه فکر نکرده برگشت گفت: امیدوارم درک این هدیه را داشته باشین، یا یک چنین چیزی و ما هم یک کم به سقف نگاه کردیم، دو ساعتی بعد یادش آمد که با استاد ش حرف می زده، که خوب، آقای امیری هم کاج برایش کلی خاطره بود

توی پارک گشتم و یک کاج کوچک بسته پیدا کردم که یک ساعتی میانه مشتم بود تا بعد از کلاس زبان شناسی دادم به پرستو، و یک کاج کاملا باز شده که مثل یک گل میان ِ گیاهی مثل شبنم بود، آن را هم دادم به فرشته

نفس های عمیق کشیدم
و دور دست درختان زرد رنگ و کلاغ ها که انگار حضور من توهین کرده بود به آرامش قلمروشان، شهر دیوانه داشت زوزه می کشید

سودارو
November 8, 2004
4:32 AM