November 27, 2004

There is a difference between teachers of university, some of them are Masters, and the rest are Misters.

چهار شنبه کنفرانس را شروع کردم و هنوز تمام نشده است، ذهنم نا آرام است، هنوز هم که روز ها گذشته است، هنوز هم دلم می خواهد خودم را در نوشته ای غرق کنم، شاملو، حافظ، شکسپیر، سلینجر و جبران خلیل جبران، از هر کدام چند خطی می خوانم و مجله هفت هم، تا یادم نیاید، از اینکه کار کرده باشم و آماده باشم و آخر سر نفهمم که من قرار بود کنفرانس بدهم و یا استاد که مرتب حرفم را قطع می کرد تا مواردی را اضافه کند و حس می گرفت می رفت چند قرن جلو تر، و من که مرتب باید حرف های گفته شده را از کنفرانس جدا کنم و لجم در آمده بود

فقط یک پنجم کنفرانس ارائه شد و بقیه اش ماند برای دوشنبه، روزی که دلم می خواهد نباشد، دوباره تحمل آن فضا را ندارم، خسته و آشفته باشم و بیایم خانه شب آشفته بخوابم و بیدار شوم، آهنگ های تند مایکل جکسون گوش کنم و فایل هایم را بخوانم و بعد هم سلینجر پرینت کنم و شام هم نتوانم بخورم و ... دوست دارم فراموش شود و دوباره با آرامش بروم سر مکبث، دوباره بروم سر داستان جیمز جویس، که چقدر آزارم می دهد هر خط اش، و داستان خانوم صابر که آن طوری جواب ندهم، سرم خم روی یک کتاب و بگویم هیچ نظری ندارم و خسته ام و حرفی نزنم

آن هم برای یک داستان از پرل باک

What’s the use of being superior, when both men and women are completely idiot?

Soodaroo
2004-11-27
6:05 AM