June 28, 2005

نمی دانم چقدر می شود به تلویزیون اعتماد داشت، ولی دیشب تبلیغ یک برنامه را دیدم که ظاهرا امروز – سه شنبه – ساعت 23 قرار است از شبکه ی سوم سیما پخش شود، اسم ش فکر کنم: خاموش کننده های پنهان، باشد و موضوع اش هم اکس و اکس پارتی است. تبلیغ کوتاهش جذاب بود، اگر تحمل برنامه را دارید به تماشای ش بنشینید، هر چند من خیلی چشمم از این صدا و سیما آب نمی خورد ولی همین قدر هم که حاضر شده اند اسم اکس را بیاورند جای امیدواری دارد

* * * *

بو های خوش و گرم تابستان دارند نزدیک می شوند. پس فردا چهارشنبه ساعت ده و نیم سر آخرین جلسه ی امتحان می نشینیم و بعد هم تمام . . . نمی دانم کسی توجه کرده است یا نه، ولی انتخابات ایران خوب توانست روی سطح نمرات ما تاثیر بگذارد، من سطح پایین تر نمرات این ترم را در درس هایی که داده شده است را بیشتر به حساب ذهن آشفته ی بچه ها می گذارم تا درس نخواندن، استاد ها هم کم نگذاشتند، مخصوصا امتحان نمایشنامه که دو روز بعد از دور اول برگذار شد و همان طور که پیش بینی می کردم استاد آشفته تمام ذهنیت مشغولش را در برگه آورد و پدر همه مان محترمانه در آمد

خوب، هر چه بود امتحان ها هم به نقطه ی پایان خود رسید، من هم پیشاپیش می نشینم توی اتاقم و کتاب هایی را که منتظر ند خوانده شوند را بو می کشم، کلی کتاب خوشگل ناناز دارم که می خواهم بخوانم، یک کتاب توپ هم دستم آمده که اول از همه خواهم خواند، دلتون بسوزه: متن انگلیسی ِ هری پاتر و محفل ققنوس، نسخه ی اصل ِ چاپ ِ بلامزبری که خوب فرصت دارم بخورمش، البته زودی باید پسش بدم، هوووووووم؛ جلد ششم هری پاتر هم در کمتر از یک ماه به بازار می آید و لابد کمتر از دو ماه هم تمام کتاب فروشی ها پر می شود از جلد های رنگارنگ ِ با ترجمه های مختلف ِ هری پاتر، من چقدر این کتاب با حال خانوم رولینگ را دوست دارم

* * * *

من یک جور هایی فکر کرده بودم که یک کم وب لاگم را عوض کنم، به این نتیجه رسیده بودم که فقط یک وب لاگ ادبی باشد که فقط متن های ترجمه شده روی آن بگذارم، بعد هم کمی فکر کردم و خوب، فعلا همین جوری که توی این پانزده ماه بوده باشد تا ببینم که چه تصمیمی می گیرم، یک کم می خواهم اینترنت بازی ام را کم کنم، یک کم زیادی دارد وقتم را می گیرد، عادت کرده ام کلی متن را هر روز بخوانم، اصلا خوب نیست هر روز این قدر جلوی مانیتور نشستن

توی وب لاگ امیر مهدی حقیقت خواندم که یکی از روزنامه ها تیتر زده: از عبرت ها درس بگیریم – چقدر فارسی است این جمله، من که کف کردم، حالا من هم می گویم یک کم از درس عبرت بگیریم از تجربه ی دیگران

توی دفتر آقای امیری بودیم و آقای امیری هم یک کم دلشان پر بود که خانوم به کامپیوتر به چشم هوو نگاه می کنند، من همان جا که آمدیم بیرون به رونالد گفتم یاد بگیر، از اول عاشق کسی شو که خودش بد تر از تو با کامپیوتر و اینترنت و این جور چیز ها اخت باشد، یعنی یک جوری که همیشه تو مسنجر هم چراغ تون روشن و نورانی باشه، خودم تابع این شرط هستم، شما را هم دعوت می کنم از الان با چشم های باز به افق های آینده تان زل بزنید که یک وقت دچار احساسات دل پری نشوید

* * * *

می بینید من دارم مراحل روان شناسی را رد می کنم، در برابر یک واقعه ی شک آور، اول مرحله ی انکار را پشت سر گذاشتم و حالا دارم به مرحله ی قبول می رسم، این پست آشفته ی امروز هم می گوید که من دارم دوباره خوب خل و چل می شوم، یعنی مثل قبل ها، مثل همون روز که مونا آمد سر کلاس رفع اشکال آقای صباغ، همین چند هفته پیش، و تا من را دید که آمده ام و کسی دیگر نیست – کلاس سه نفر شد آخر سر هم – گفت: آمدم دانشگاه خل و چل ها را بشمرم می بینم که خودم دومم

امروز آخر چت به یک دوست گفتم: خواب های خوشگل سکسی ببینی، شما هم

این آخرین نوشته را هم از وب سایت خوابگرد عینا کپی پیست می کنم اینجا، می دانم خوابگرد روزی هوار تا خواننده دارد، ولی اینجا می آورم چون فکر می کنم ممکن است چند نفری باشند که اینجا بیایند و خوابگرد را نخوانند

* * * *

وقتی سعيد ابوطالب و همکارش، مستندساز گمنام تلويزيون حدود دو سال پيش در عراق بازداشت شدند، راديو و تلويزيون خودش را به در و ديوار کوبيد و آن‌قدر پی‌گير ماجرا شد تا اين که خوش‌بختانه اين فيلمساز ملقب به عنوان «بسيجی» و دوست همکارش آزاد شدند. سر و صدای تلويزيون آن‌قدر مؤثر بود که بلافاصله در انتخابات مجلس، ابوطالبِ مشهورشده شغل و تخصصش را فراموش کرد، کانديدا شد و با رأی حداقلی طيف راستگرايان سنتی در تهران راهی مجلس شد. اکنون اما بيش از يک ماه است مستندساز مستقلی به نام «فرشيد فرجی» همراه دوست همکارش «کورش کار» هنگام تصويربرداری بخش آخر فيلم مستندی با نام «در جستجوی کورش کبير» در عراق توسط نيروهای آمريکايی بازداشت شده، و هيچ صدايی از صدا و سيما ـ دستِ‌کم واحد مرکزی خبر و يا شبکه‌ی خبر ـ در نمی‌آيد
کورش کار سال‌ها در آمريکا زندگی کرده، نامش در فهرست صليب سرخ ثبت شده و خانواده‌ی او در آمريکا پی‌گير آزادی اويند. از فرشيد فرجی اما هيچ خبری نيست. خبر بازداشت او را هم خانواده‌ی کورش داده‌اند و جای بسی خوشحالی‌ست که ابوطالب رگ معرفتش جوشيده و دست‌ِ‌کم ماجرا را به اطلاع وزارت خارجه رسانده. به روايت مرجان رياحی، فرشيد پدر و مادر پيری دارد که مادر دردمند او خبر بازدشت پسرش را هنوز به پدرش نداده مبادا که به دليل بيمارى، زندگى‌اش به خطر بيفتد. پس از اين که مادر فرشيد از همه‌ی نهادها و گروه‌های مسئول تقاضا كرد تمام تلاش خود را برای آزادی پسرش كه فيلمسازی آزاد و بدون گرايش سياسی‌ست انجام دهند، جمعی از فيلمسازان نامه‌ای به مسئولان کشور نوشتند و آصفی هم اعلام کرد که هفته‌ی گذشته موضوع را پی‌گيری کرده‌اند ولی هنوز نتيجه‌ای نگرفته‌اند. صليب سرخ ايران هم هيچ اطلاهی از او ندارد

اکنون کورش کار و فرشيد فرجی مستندسازان ايرانی مستقلی‌اند‌‌ گرفتار در بازداشتگاه آمريکايی‌ها که در اين ميان فرشيد وضعيت بالقوه خطرناک‌تری دارد، خصوصا که هيچ پشتوانه‌ای هم ندارد. پشتوانه‌ی بين‌المللی به درک، او حتا از کم‌ترين پشتوانه‌ی وطنی و ملی هم محروم است. مسئولان خبری صدا و سيما (رسانه‌ی ملی) اگر بر اين باورند که تعهد و وابستگی شرط حمايت از مستندسازان بازداشت‌شده است، دست‌ِکم می‌توانند به زعم خود برای فحش دادن به آمريکايی‌ها هم که شده از اين دو هم‌وطن هنرمند حمايت کنند. خبرنگاران روزنامه‌ها هم اگر خستگی روزهای انتخابات از تنش‌شان بيرون رفته کمی همت کنند و دست‌به‌کار شوند و نشان دهند که رسالت‌شان تنها حمايت دست و پا شکسته از زندانيان سياسی داخل ايران نيست. در وبلاگ‌شهر هم خواهش می‌کنم آن‌ها که به انگليسی وبلاگ می‌نويسند
(خصوصا حسين درخشان) اين خبر را در وبلاگ‌های‌شان بياورند

خوابگرد

* * * *
تا به حال چند باری خواسته ام که اگر کسی به من لینک می دهد لطف کند و به من خبر بدهد، نمی دانم چرا خودم هم زورم می آید وقتی به کسی لینک می دهم خبر ش کنم، در هر صورت، چند روز پیش کشف کردم که این وب لاگ لطف کرده اند و به من لینک داده اند، ممنون
http://tanhaee.blogspot.com
سودارو
2005-06-27
یازده و بیست و نه دقیقه ی روز دوشنبه