June 12, 2005

نشسته ام و پنجره را گذاشته ام باز باشد و باز هم مارک آنتونی گوش می کنم که . . . که دوباره تمام صدا های گذشته باشد. نشسته ام و می ترسم کسی در بزند من بزنم زیر گریه

فکر می کنم تهران لابد میان هوایی که گرم است داری جایی قدم می زنی
شاید نشسته ای توی خانه و داری کتاب های کامپیوتر ت را ورق می زنی و می خوانی
و می خوانی و آماده می شوی تا امتحانات شروع شود

شاید هم داری آهنگ گوش می کنی، یک آهنگ کوچک و از پنجره بیرون را نگاه می کنی

شاید داری فکر می کنی به کابوس آن روز که باز داشت شدی
به تصویر خشن مردمان سیاه
به تصویر درد ناک بهترین دوستت که رو به روی چشمانت داشت از ضربات باتوم خون بالا می آورد

که گفته بود چرا گرفته اند تان؟

شاید همه چیز را فراموش کرده باشی بعد از تمام روز هایی که تب کرده بودی بعد از آن روز

یادت هست؟

یادت هست؟ تمام آن روز عصر را من آشفته میان کوچه ی خاکستری ِ پر از گرد و خاک
انتظار کشیده بودم

تمام آن روز عصر را قدم زده بودم در یک خط چهار متری و مشت زده بودم به هوا و در انتظار
انتظار
انتظار
.
.
.

پوچ، مثل نفس های شهر پوچ

آخرین عصری بود که می شد انتظار کشید. آخرین عصری که برای من گذشت

وقتی تو رفتی تهران تا چند ماه نگذاشتند من بفهمم

وقتی توی پارک باریک بین خیابان راهنمایی و بخارایی آرام قدم می زدیم و داشت برایم تعریف می کرد پسرک . . . که . . . که یعنی . . . که یعنی همه چیز تمام شده است

نشسته ام و می گذارم مارک آنتونی بخواند و فکر می کنم که تمام روز ها درونم زنده می شود
تمام خاطرات درونم نفس می کشند
من لبخند می زنم و سرم را بالا می گیرم و یک قطره اشک دیگر را روی صورتم حس می کنم که غلت می خورد و پایین می آید و روی لبانم خشک می شود
من لبخند می شوم و تو دور می شوی . . . دور می شوی

و خاطره ی باتوم های سرد پلیس ها می شود عکس مسخره ی مردی که دروغ می گوید

دروغ می گوید و نشسته است و لبخند می زند و دروغ می گوید و دروغ می گوید

من لبخند می زنم و صفحه ی مانیتور را نگاه می کنم همین امروز صبح، و فکر می کنم چرا پسرک با موهای سیخ سیخ کوتاه ش مرا نمی فهمد

که من نمی خواهم دوباره روزی باشد که صبح ش بیدار شوم و هیچ
هیچ
هیچ

لیلا ی من نباشد

نمی خواهم صبحی بیدار شوم و خبر برسد که مختاری را کشته اند
نمی خواهم ببینم که کسانی که دخترک مرا بازداشت کرده بودند به بهانه ی زندگی

حالا دارند با کت شلوار های سفید دروغ گویان رای می آورند

من نمی توانم باور کنم که رای ندادن کمکی می کند

یعنی اگر من رای ندهم لیلا را شکنجه نمی کنند؟
یعنی اگر من رای ندهم دیگر بار سدریک زیر ضربه ی باتوم خون بالا نمی آورد؟
اگر من رای ندهم دیگر مختاری را نمی کشند؟

دکتر زرافشان دارد با اعتصاب غذا دست و پنجه نرم می کند. دکتر محمد ملکی می ایستد و به یاد مان می آورد از شب های دهه ی شصت که در زندان شب ها تا ششصد تیر خلاص را می شمرده است

ذهنم آشفته است. در هم ریخته ام. می نشینم و برگ های جزوه های درسی و کتاب ها را می چینم رو به رویم. خیره می شوم و چند صفحه می خوانم و . . . . و بلند می شوم و شروع می کنم به دوباره قدم زدن بی پایان

هزاران خاطره درونم بیدار می شود

چهار سال پیش همین روز ها که برای اولین بار افسانه را دیدم
و چهار سال چنان درد ناک گذشته است که قلب دیوانه ی من توان بالا رفتن از سه طبقه ی دانشگاه را ندارد بدون به نفس نفس افتادن

که
.
.
.

من می ایستم و رو به رویم از پل هوایی امیر دارد می آید. لبخند می زند و چیزی در گوش افسانه می گوید و من ایستاده ام و عکس خاتمی را در دست دارم

من می ایستم و شبح روز ها از من می گذرد
وقتی نفس می کشم نگار یک تصویر دیگر
انگار یک تصویر دیگر زنده می شود

و من می خندم. من دارم دوباره می خندم. برای تمام کسانی که روزی بودند و امروز
.
.
.
امروز من سردم است
امروز من می ترسم. از روزی که ترجمه هایم توقیف شوند می ترسم. من از روزی که به خاطر عقاید م شکنجه شوم می ترسم. من می ترسم از روزی که کسانی که کت شلوار سفید می پوشند دوباره اونیفورم ها و باتوم های شان را دست شان بگیرند

من لیلا را از دست دادم در طوفان آدم بزرگ ها
نمی خواهم دیگران لیلا ی شان را از دست بدهند

من می خواهم رای بدهم

هر چه قدر دوست دارید می توانید به من فحش بدهید. من نشسته ام اینجا و دارم
به لیلا
به لیلا ی خودم فکر می کنم

به لیلا که شاید نشسته است و به تحریم انتخابات فکر می کند


سودارو

2005-06-12

یازده و چهل و هشت دقیقه ی صبح

اکبر گنجی دیروز به زندان بازگشت و رسما اعلام کرد که از صبح شنبه در اعتصاب غذا به سر می برد. فردا متنی در وب لاگ منتشر خواهم کرد به نام: مدل اکبر گنجی

از فردا تا روز انتخابات متن های تند ِ سنگینی را خواهم نوشت – اگر انرژی اش را داشته باشم

مازی قول داده است که چهار شنبه جواب نوشته های انتخاباتی من را بدهد و از تحریم انتخابات دفاع کند. با علاقه مندی تمام چهار شنبه را انتظار می کشم