چهارشنبه ظهر سوار اتوبوس گرما زده ی ظهر شدم تا مسیر دوازده کیلومتری تا دانشگاه را طی کنم، نشسته بودم روی یک صندلی و داشتم آفتاب می خوردم که دو نفر که پشت سرم نشسته بودند با بغل دستی ام شروع کردند به صحبت کردن. موضوع قتل های پاکدشت بود، یکی شان روزنامه خریده بود و نمی دانست جریان چیست، جوانک ی که کنار دست من نشسته بود اطلاعات کافی داشت و توضیح می داد که دو نفر بوده اند و یک نفر معروف به بیجه مسئول اصلی است و توی شهرک های اطراف تهران زندگی می کرده و بچه کارگر آجر پزی بوده و به حدود بیست، سی بچه تجاوز و بعد آن ها را کشته است
دیروز روزنامه شرق را خریدم – هر چند وقت یک بار روزنامه می گیرم که چشم هایم زبان فارسی یادشان نرود- و در صفحه اول عکس بیجه را دیدم، جوانک بیست و دو ساله که همین طوری می توانست صورت یک دانشجو ی مهندسی باشد و امروز منتظر حکم دادگاهش است، با پنج کلاس سواد
توی اتوبوس آن دو مرد که سنی هم ازشان گذشته بود شروع کردند به نفرین کردن بیجه که اگر پدر مادر دار بودی دیگر تجاوز کردی کشتن ت چه بود و نمی دانم دیگر چه، و من توی آفتاب تند ظهر مشهد نشسته بودم و داشتم حرص می خوردم
نمی خواهم از چیزی دفاع کنم، تجاوز به یک کودک – قابل توجه که مطابق اعلامیه جهانی حقوق کودک تمام انسان های زیر 18 سال کودک محسوب می شوند – معنای ش نابود کردن تمام زندگی آینده آن فرد است، می دانم، ولی چه خوب سر مقاله نویس شرق نوشته که اگر فقر نبود، اگر برنامه ریزی تفریحی وجود داشت، کودکان مقدس این سرزمین در میان خرابه ها رها نبودند برای بازی یا نمی دانم چه، و این جوان هم این گونه نبود که رها باشد که بتواند این کودکان رها را بیابد و تجاوز کند و خفه کن یا با سیانور به قتل برساند
شاید درد ناک ترین داستان، مال آن پسر 15 ساله ای است که از خانه اش فرار می کند چون پدرش آزارش می داده و گیر بیجه می افتد و وقتی سوزن سیانور در بدنش می شکند می پرسید چه شد، و بیجه اول می گوید این چیزی است که آرام ت می کند و بعد می گوید که سیانور است و جوان راضی می شود که تزریق انجام شود و سوزن این بار سینه را انتخاب می کند، چقدر ساده است به مرگ راضی شدن
نه بیجه که این کار ها را کرده، نه کودکان معصومی که نابود شدند – مطابق خبر رسمی شرق، بیجه به تجاوز و قتل هفده کودک پسر، دو زن و یک مرد 50 ساله اعتراف کرده است- و نه مادران ی که وحشتناک عکس را مقابل دیدگان خوانندگان شرق قرار می دادند، نه، هیچ کدام در ذهنم نخواهند ماند، فراموش می شوند چند وقت دیگر، ولی من نمی توانم، هیچ وقت نمی توانم فراموش کنم که قرار بود فرزندان این سرزمین سربازان امام زمان باشند، هیچ وقت نمی توانم فراموش کنم
سودارو
2004-10-15
پیشواز ماه مبارک رمضان در ایران
پنج و هفت دقیقه صبح