October 04, 2004

f

از عصر نشسته ام و کتاب فرانی و زویی ِ سلینجر ِ عزیز را دستم گرفته ام و دارم دور خانه می چرخم و واژه ها را می بلعم، گور پدر فرانسه لعنتی و بخش های ادبیات قرون وسطی که مانده است با متن کامل حماسه باستان بیوولف که بخوانم و نمی دانم بقیه کارهایی که لیست شده اند، دوست دارم یک آهنگ ریتمیک شنگولی گوش کنم و دور و ورم تاریک باشد، در شب . . . چقدر خوابیدم این تعطیلی سه روزه را، و کتاب های قشنگ، کتاب های قشنگ رویایی ِ ناز

زن فرودگاه فرانکفورت ِ منیرو روانی پور را خواندم و اولین داستانش کافه چی دیوانه ام کرد، هر چند داستان های آخرش را دوست نداشتم، کتاب ارزشمندی است، مخصوصا خود داستان زن فرودگاه فرانکفورت

دارم روی داستان گربه زیر باران همینگوی کار می کنم که در روز پنجشنبه ای که می آید در کلاس داستان کوتاه بحث شود، چقدر این همینگوی خل و چل را دیوانه وار دوست دارم، مخصوصا وداع با اسلحه را که در ساعت هایی که ترم پیش باید فرانسه می خواندم دست گرفتم، کتاب کوچک با خطوط ریز را، حالا این داستان و هفته ی دیگر ش هم یک داستان دیگر از همینگوی، مبحث داستان کوتاه مثل کلاس های انشاء قشنگ است و دوست داشتنی

فارنهایت یازده سپتامبر کسل کننده را دیدم و فارست گامپ شاهکار که با تمام وجود من عبوس و اخمو را خنداند، نمی خواهم فارست گامپ را با نقد ادبی ضایع کنم، ولی خیلی با حال بود، تقریبا تمام فیلم دوست داشتنی نا ناز بود و از این جور حرف ها

وزیر راه را هم امروز مجلس هفتم از کابینه با اردنگی انداخت بیرون، مرده شور هر چی سیاسته
Hip Ha ho, and a bottle of Rom

برای بیان شفاهی داستان احتیاج به یک کلت دارم، و یک دسته ورق و یک سیگار، کلاه و کت مدل اوایل قرن بیستم در ایرلند و خوب، مشروب ش را سانسور می کنم، مسئله کلته، اگر از دوستان کسی دارد لطفا مرحمت کند، مرسی

سودی توچولوئه
2004-10-03
ده و سیزده دقیقه شب