December 09, 2004

سخنگاه تفکرات حسين منصور

این لینک را بخوانید تا مفصل بنویسم


* * * *

آرزو


هجمه چون زمزمه ی مخروبه ای بر سرم آوار می شود
در میان گرد باد های تو در تو ی افسانه های پی در پی تاریخ هامان
و لبان همیشه افسوس بر صورت و چشمان همیشه سرخ از همه اشک های سرد

فریاد چون اندوه ِ تمام شب های دراز میان دستانم لیز می شود
پریده از دل میان آسمان ابرهای در آغوش هم
ابرهای سفید ِ فراموشی، ابرهای آروزهای غریب
. آسمان شب های سرد، روزهای سرد و شهر های سرد

چشم هایم را می بندم . . . لحظه ای . . . و به خلاء گوش می کنم
به تمام پهنه ی خالی داستان هامان
به تمام آدم هایی که در یک روز ِ سرد میانه ی میدان های خاکستری
فریاد بی صدا می کشیدند و خون آلود لبخند هاشان هنوز هم
ملموس بود
چشم هایم را می بندم و به صدای قلب ام گوش می کنم
. . . که هنوز هم محسوس بود

* * * *

نا به گاه ستاره ای از آسمان فرو افتاد
غلتید و در فضای شب محو شد
آروز ای نکردم
به پنجره چنگ زدم و میان صداهای آواز
و لبان لرزان
نگاه کردم تمام آسمان ستاره هایش را فرو می ریزاند
. . .


سودارو
هشت دسامبر دو هزار و چهار میلادی
هشت و پنجاه و هشت دقیقه شب


بعد از آن که با چشمانی سرخ صفحات اینترنتی را ورق زدم و اخبار دیدار رئیس جمهور خاتمی را با دانشجویان خواندم، نمی دانم خود آقای خاتمی درست فهمید آن چه را اتفاق افتاد یا نه، روز دوشنبه شانزده آذر در صفحه سیاست روزنامه ی شرق مقاله ای چاپ شده است به قلم دکتر صادق زیبا کلام با نام ِ " 16 آذر"ی از جنس دیگر. آن را بخوانید تا بدانید دوشنبه چه اتفاقی در دانشگاه فنی افتاد، هیچ چیز خاصی نبود، رئیس جمهور از در شرقی دانشگاه معروف به آناتول فراتس وارد شد و از در شانزده آذر بیرون رفت و دانشجویان را دید، همان طور که دکتر زیبا کلام توصیف شان کرده است، بی تفاوت، سر خورده، با احساس پوچی، بی هدفی و بی ایمانی و . . . نمی دانم آقای رئیس جمهور تصاویر رو به رویش را دید یا نه، نمی دانم، فقط می دانم تمام تصاویری را که اتفاق افتاد با تمام وجودم درک می کنم، همه شان را