شب شده است، ساعت نه، نشسته ام و گوش هایم را سپرده ام به یک آهنگ وحشتناک که روحم آرام گیرد، سه سال قبل به امروز که فکر می کردیم دلم می گرفت و قلب تو هم، حالا . . . . حالا امروز شده است روزی که می خواستی
که می خواستی بروی و دور باشی و همه چیزی محو باشد، شاید بتوانی نفس بکشی
امروز
.
.
.
الان شروع شده است، که تا سه ماه نیستی و بعد هم . . . بعد هم که بیایی لابد من نیستم، که من . . . نشستم و مثل همیشه که می خواهم کاری را شروع کنم این روزها یک کتاب برداشتم که چند خطی شعر بخوانم، بعد از یک روز ِ سرد و غمزده که تمام روز اش را گیج توی رختخواب افتاده بودم و محبوس در اثرات سینوزید و تمام ذهن ام بسته بود و تمام روز به خودم می گفتم امروز نیست و فردا است، شاید دیروز بوده است . . . شاید
رفته ای و برای ماه ها نمی بینم ات
سیاه مشق ه الف سایه را باز کردم و تمام وجودم آشفته شد
تمام هستی ام هم
.
.
.
گریه شبانه
شب آمد و دل ِ تنگم هوای خانه گرفت
دوباره گریه ِ بی طاقتم بهانه گرفت
شکیب ِ درد ِ خموشانه ام دوباره شکست
دوباره خرمن ِ خاکستر ام زبانه گرفت
نشاط ِ زمزمه زاری شد و به شعر نشست
صدای خنده فغان گشت و در ترانه گرفت
زهی پسند ِ کماندار ِ فتنه کز بُن ِ تیر
نگاه کرد و دو چشم ِ مرا نشانه گرفت
امید ِ عافیتم بود روزگار نخواست
قرار ِ عیش و امان داشتم زمانه گرفت
زهی بخیل ِ ستمگر که هر چه داد به من
به تیغ باز ستاند و به تازیانه گرفت
چو دود بی سر و سامان شدم که برق ِ بلا
به خرمنم زد و آتش در آشیانه گرفت
چه جای گل که درخت ِ کهن ز ریشه بسوخت
ازین سموم ِ نفس کش که در جوانه گرفت
دل ِ گرفته من همچو ابر ِ بارانی
گشایشی مگر از گریه شبانه گرفت
قرار بود . . . هزار بار سر هر چیری قرار گذاشتیم، نفس هایم آرام شده بود این روز ها که دیده بودم ات، حالا، دوباره قرار است تمام پریشانی ها شورع شود؟ که من بعد از این هم قرار است از هر خیابانی که رد شوم . . . به هر لبخندی که نگاه کنم . . . سر همه کلاس های دیوانگی و جنون . . . که
.
.
.
حالا که من نمی دانم وقتی که از این سفر دراز بر گردی من هستم . . . این جا هست، این اتاقک پوسیده ام هست و تمام کتاب ها و نوشته ها، فکر می کنم تا بگردی سه تا از کتاب هایم را از توی ذهن ام بکشم بیرون
نمی دانم وقت دارم یا نه
نمی دانم
تمام روزهایم شده است آشفته از این آهنگ روی آن آهنگ کلیک کردن و این فکر که باید این کار را می کردم و آن کار را و هنوز
.
.
.
شب آمد و دل ِ تنگم هوای خانه گرفت
دوباره گریه ِ بی طاقتم بهانه گرفت
سودارو
2004-12-08
نه و بیست و سه دقیقه شب
شاید اگر من از اول این همه احمق نبودم دنیامان یک جور دیگری بود
خواب می دیدم، الان یادم هست، خواب می دیدم کنارت توی ماشین تان نشسته بودیم و من چنگ زده بودم به کیف ِ کوله ام و داشتم از آن روزهای سیاه ی مرگ آلود ِ پارسال حرف می زدم، از تمام روزهایی که هنوز کابوس شان هر جایی میان قلبم چنگ می اندازد، می گفتم و تمام تنم می لرزید، همه حرف هایی که بار ها به تو گفته ام و هنوز نشنیده اید، همه شان را، می گفتم و داد می زدم و تو آرام داشتی گوش می کردی
این روزها همه اش خواب خای پر ماجرای دوست داشتنی می بینم و همه شان اعصابم را می خورند، همه شان
. . .