خوشحالم که کلاس مان کم کمک دارد در دنیای اینترنت خودش را نشان می دهد، اول از همه سورئالیست بود که از بین ما شروع به وب لاگ نویسی کرد، بعد استاد مان آقای امیری به این راه کشانیده شدند و بعد من هم دیدم زغال خوب است نوشمک هام را غلاف کردم و آمدم به وب لاگ نویسی، حالا چهار روزی است که یکی از دوستان دارد وب لاگ می نویسد، البته فعلا ناشناس تشریف دارند ولی قول داده اند خود شان را لو بدهند
http://rouznevesht.blogfa.com
حالا من امروز مسنجر را باز کردم و دیدم یک پیغام دارم از حامد حسن زاده، از دوستان در کلاس، لینک ی بود به وب لاگ نویسنده ی جوان پاکستانی، امیر سلیم، باز کردم و هنوز نخوانده یک کامنت گذاشتم از خوشحالی که این نویسنده ی توانا یک وب لاگ هم دارد، بعد دیدم زیر متنی کامنت گذاشته ام که عنوان اش این است: گفتگویی با حامد حسن زاده، بخوانید و کیف کنید، البته متن به انگلیسی است
http://amirsaleem.blogspot.com/2005/01/talking-to-hamed-hassanzadeh_18.html
* * * *
اول از همه بگویم که من امروز یک پست آماده کرده بودم که نمی دانم چرا صفحه پابلیشینگ بلاگر را نتوانستم باز کنم و متن ماند و بعد هم دیدم که زمان آن متن گذشته است و از خیرش گذشتم
الان از سر جلسه ی امتحان داستان کوتاه آمده ام، خسته ام، ولی هنوز خوابم نمی آید، رسیدم چایی داغ با حلوا ارده ی یزدی خوردم، نفس راحتی کشیدم، درست است که امتحان آن طوری نشد که می خواستم، ولی خوب، ده واحد تمام شد و مانده است سه تا امتحان برای هفته ی دیگر
شش صفحه و نیم برای امتحان نوشتم، و توی سوال های اول یکی را با خواهرش اشتباه گرفتم و شوهر یکی را با دوست خانوادگی یکی دیگر و همین جوری شد که من دو مورد را غلط نوشتم و داغ بیست گرفتن از این درس تو دلم می ماند – همان طور که داغ بیست گرفتن از درس درآمدی بر ادبیات یک بر دلم مانده، خوب من آن روز حالم خوب نبود و نخوانده بودم و همین جوری نوشتم و نوشته هایم را هم چک نکردم و شدم هیجده، ولی داستان کوتاه را خیلی دوست داشتم برایش نمره کامل بگیرم، خیلی برایش در طول ترم زحمت کشیده بودم، ولش، حالا برای کی مهم است این نمره ای که من بگیرم یا نگیرم – من همیشه یک کم احساس کمبود می کردم از وضعیت درسی ام، هیچ وقت نمره هام آن قدر خوب نبوده که بتوانم جزو شاگرد های ممتاز باشم، حالا این را بگذارید کنار این که برادرم با معدل هجده و نیم و به عنوان شاگرد اول کل دوره مهندس برق است و خواهرم با هفده و نیم و شاگرد اولی در رشته ی اپتومتریست، کلا توی فامیل خیلی ها بوی بیست و شاگرد اولی می دهند و خوب، من هم همیشه بی خیال بوده ام، و این ترم می تواند موقعیت ام کمی بهتر شود، برای همین این قدر برای امتحان ها ارزش می گذارم، جدا از این، من بر خلاف نظر پدرم به رشته ی زبان آمده ام، و او هم فقط نگاه می کند به نمره هایم، ترم پیش نمره هایم را کامل نگفتم چون پایین تر از چیزی بود که انتظار داشت، این ترم مجبورم جبران کنم که توی خانه آرامش بماند
تا آخر هفته ی دیگر این وب لاگ از حماسه ی امتحانات جدا می شود و من هم می توانم نفسی بکشم
* * * *
نازنین ِ نظام شهیدی را نمی شناختم، ولی خواندن این خبر برایم دردناک بود، ایشان از داوران جایزه شعر کارنامه بوده اند و چند ساعتی بعد از مراسم اعطای جوایز این دنیا را ترک کرده اند
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2005/01/050118_pm-pa-nezam-shahidi.shtml
شريکم ناليد روی ساز . . . و من دادم در آمد . . . مولانا با شمس رفته بود و من بودم و شريك: من داد مي زدم و شريک ساز مي زد . . . وب لاگ آئورلیانوی اول قشنگ می نویسد، امشب چند دقیقه ای را با هم سر گرم بودیم
http://poriiafallah.persianblog.com/
شعر های این وب لاگ هم قابل تامل بودند برای لحظه های تنهایی میان اتاقی که من در آن هستم
http://amen1.blogspot.com/
Soodaroo
2005-01-19
دو روز می شه که برام پیغام نگذاشتی، ببین من به اندازه ی کافی خودم خل و چل هستم، نمی خواهد بیشتر دیوانه ام کنی