تمام صبح را نشسته بودم رو به روی مانیتور. از حدود پنج صبح. مرتب آن لاین و دی سی شدن تا کار کلاس اصطلاحات تمام شود، بین ش هم مطالبی را که می گرفتم می ریختم روی فایل ورد. خنده دار بود. کارتم تمام شد و از یک کارت دیگر آن لاین شدم. سایت ی که برای واژگان بود را هم صفحه هایی داشت که برای مشترک گرامی فیلتر شده بود. آخه بابا این سایت داشت به من تاریخچه ی اصطلاحاتی را می داد که غالبا مال قرون وسطی هستند، به خدا هیچ ربطی نه به سکس دارند و نه به سیاست که فیلتر شون کردین
بعد هم نشسته بودم به درست کردن یک تحقیق سی و سه صفحه ای از یک فایل کمتر از پانزده صفحه ای برای درس معارف. عملیات درست کردن – دقت کنید که می گویم درست کردن، نه انجام دادن – تحقیق هم به سلامتی به انجام رسید و من پنجشنبه می توانم سر بلند و سر افراز بروم و برای سه نمره این مقاله را تحویل شیخه بدهم
نتیجه اینکه وقتی رفتم به مهمانی پیشاپیش کسل کننده از خستگی داشتم می مردم. تا نزدیک ساعت یک کامپیوتر روشن بود. رفتم و گیج و ویج یک گوشه نشستم تا امیر آقا آمد و حرف خصوصی مان به کتاب و نمایشگاه کتاب و فیلم و موسیقی و دانشگاه های خارج از کشور و . . . رسید. بعد از ناهار رسما سر گیجه داشتم، خوب خلی دیگه، الان هم تقریبا از صدای کیبود حالت های جالبی به معده ام دست می دهه
بعد هم یک ساعتی بعد از ناهار جیم شدیم و آمدیم خانه ی ما سی دی رایت زدیم و بعد هم برگشتیم، داشتند از سیاست و انتخابات حرف می زدند
و من چیزی را برای چندمین بار در این چند وقت دیدم که هیچ وقت ندیده بودم، واینکه خیلی ها، با وجود اینکه نمی خواهند رای بدهند، ولی دارند با علاقه مسائل انتخابات را دنبال می کنند. توی جلسه ی امروز هم همین جوری بود، البته من ساکت با مو های ژل زده و تی شرت و جین تو یک جمع کاملا مذهبی کلا تو حس سوسول بی خبر از تمام دنیا بودم و لب هم تر نکردم، ولی خوب، دو تا از نمایندگان مذهبی افراطی بودند و در مقابل هم کسان دیگر و بحث می کردند. خدا را شکر که یک ساعت را رفته بودیم، خیلی بحث خفن ی بود، اگه بودم خیلی تند حرف می زدم. دعا می کنم روز دوشنبه هم پام به جلسه ی بحث انتخاباتی بسیج نرسد که اگر برسد وای به حال خودم – دوشنبه است یا یکشنبه؟
ولی این موضوع جالب است. دارند حرف می زنند، نظر می دهند، هیچ وقت چنین اتفاقی به این آسانی نمی افتاد. توی دانشگاه ما که سیاست را نمی دانیم با کدام س می نویسند، پنجشنبه صبح با دو تا از خانوم های کلاس حرف سیاست شد و روزنامه ی روز را معرفی کردم و خودم هم جا خوردم که یعنی آره؟
این شاید همان حرفی باشد که بلغور می کنند به عنوان نتیجه ی هشت سال سبح اصلاحات. که یعنی عوض شدن تدریجی جامعه. ولی واقعا عوض شده ایم؟ چندان این حس را ندارم، شروع کرده ایم به فرق کردن، ولی هنوز راه دارد تا بخواهی بگویی که ایرانی ها عوض شده اند
سودارو
2005-05-28
سی و چهار دقیقه ی بامداد