There is so much beauty in this world
.
.
.
دارم سعی می کنم ذهنم را آزاد کنم. چند لحظه پیش بالاخره امریکن بیوتی – امریکایی ِ زیبا – را دیدم. هم نام گفته بود که فیلم را حتما تا فردا ببینم و من هم نشستم امشب و تقریبا تمام شب را تماشایش کردم – تمام شب ِ من، نه تمام شب ِ آدم های دیگر – حالا، نمی دانم. فقط گذاشته ام آهنگ دوست داشتنی را گوش کنم
Maybe I am blind
می دانی، سخت است برایم که سرم را بلند کنم و نگاه کنم بیرون از قفس تنگ افکارم را. می دانی، امشب سرم را گذاشته بودم کنار کیبورد – مثل همیشه – و با هدفون داشتم یک آهنگ پاپ تند را گوش می کردم. چشم هایم را بسته بودم و داشتم فکر می کردم که یعنی چه، چرا می گذاری این طوری همه چیز در خودت نابود شود؟ که خودت . . . نمی خواهم بیشتر فکر کنم. نمی خواهم بیشتر بگذارم همه چیز در هم بریزد. و می دانی، من هیچ قدرتی ندارم، من هیچ قدرتی ندارم که بگذارد آرام شوم. من مثل یک بادبادک دارم میان باد می لغزم و هیچ چیز، هیچ چیز
می دانی دیشب جیمز جویس که می خواندم یک جایی می گفت که بین دنیا و هیچ چیزی که دورش را احاطه کرده باید یک چیزی باشد، نه یک دیوار بلند، شاید یک خط که بگویید اینجا دنیا است و اینجا هیچ چیز
می دانی، یعنی اینقدر سخت است این خط را پیدا کردند؟
من دست هایم را که دراز می کنم فقط یک باد تند است که حس می کنم ش. فقط یک لحظه ی تنها. فقط
.
.
.
من خوابم می آید. بد جوری خوابم می آید و فکر می کنم و دارم فکر می کنم و دارم فکر می کنم. بیست دقیقه مانده است به ساعت چهار صبح. لابد سه سات دیگر موهایم را ژل می زنم و اطلاح می کنم و عطر می زنم و می روم دانشگاه و امروز عکس است که می گیریم
و من . . . من . . . من دلم می خواست پرده را می زدم کنار و می گذاشتم یک آهنگ از شوپن باشد – یک تکنوازی پیانو مثل قدیم ها – و می گذاشتم فقط نور های خیابان باشد و می نشستم و منتظر می ماندم، یک کم منتظر می ماندم و یک گربه می آید می نشست روی دیوار و می نشست و باد می وزید و موهایش را بهم می زد و او فقط می نشست و خودش را لیس می زد و من آرام فقط نگاهش می کردم. شوپن پیانو می زد و من گربه را نگاه می کردم و شب بود و من گریه ام می گرفت
خیلی آرام آرام گریه ام می گرفت و حس می کردم یک خط را که از پلک هایم نا لبم کشیده می شد و لب هایم شور می شد و من همین طور که اشک هام رو می مکیدم فکر می کردم. به هزار تا تصویر قشنگ فکر می کردم و آرام آرام لبخند می زدم
خیلی خیلی آرام
می دانی دخترک، خوابت را دیدم بعد از ماه ها، مبهوت و آشفته و خسته و دوان دوان
.
.
.
There is so much beauty in this world
So much
.
.
.
Soodaroo
2005-05-17
3:44 AM