از شنبه پیش از ظهر تا سه شنبه پیش از ظهر چهار کتاب دویست صفحه ای را می خوانم، هوم، چشم هایم میان کلمات سرد می شوند و سعی می کنم به هیچ چیز فکر نکنم، کتاب های مزخرفی را انتخاب کرده ام برای این روز ها، سه تا کتاب در مورد قتل های زنجیره ای و خاطرات کارمن بن لادن که بیشتر در مورد نحوه ی زندگی زنان در عربستان سعودی است که حال آدم به هم می خورد از تعصب و سنت های پوچ و تقریبا تمام چیز هایی که در هم جمع می شوند و می شوند طالبانیسم
این روز ها بیشتر می نشینم و موسقی گوش می کنم، شاید بیشتر از همیشه گوش می کنم، این قدر ذهنم مغشوش است که امسال پیشرفت کرده ام به لرزش های عصبی هر دو پلکم، دیروز وحشتناک بود، صبح ش را با یک دعوا ی پیش از صبحانه با برادرم آغاز کردم که نتیجه اش این بود که با تمام وجود ش شروع کرد سر من داد کشیدن و من هم که طبق معمول در آن مکان نبودم و ذهنم چیز دیگری بود ختم شدم به یک گریه ی هستریک ِ شدید برای یک خاطره ی قدیمی، عصرش مسجد را نرفتم، امروز هم نمی خواهم بروم، فقط یک جمله از قول پسر عمه به من گفته اند که شاید نظرم را عوض کند، یعنی اینقدر بیشتر از توانم شده است که شاید کلا تمام مراسم ِ باقی مانده از ختم را کنسل کنم
پیش از ظهر تلفنی تنها کسی را که این روز ها می خواستم پیدا کردم، ساعت دوازده پرواز داشت، ساعت دوازده که شد مشهد برایم شد پوک، دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت، حتا برای بار دوم که برادرم دوباره شروع کرد به داد کشیدن خیره شدم، نه به صورتش، آن قدر که آخرین فریادش گفت دیوار بهتر از تو است
بیشتر دیروز کار مفیدم جواب دادن به تلفن ها بود، یک چیزی هست در مورد تسلیت گفتن، ما خیلی جمله های خوبی داریم برای تسلیت گفتن به بازمانده گان، من خودم ساده فقط می گویم تسلیت می گم، همین، یکی از جمله های رایج هم این است: ان شاء الله آخرین غم تون باشه، از یک نظر معنی ِ این جمله این است امیدواریم دیگر غم در شما نبینیم، خوب، شاید شما هم بایستید و چند نفری پشت سر هم این جمله را به شما بگویند از این دید به این جمله نگاه کنید: امیدواریم شما نفر بعدی باشید که می میرید و تا آن موقع هم کسی دیگر نمیرد. در هر صورت، این نظریه از من نیست، از کسی شنیده ام و تجربه که می کنم می بینم که چقدر این جمله ی تسلیت دردناک است
سودارو
2005-07-13
پنج و بیست و هشت دقیقه ی صبح
مرسی از تمام کسانی که با جمله های قشنگ به من تسلیت گفتند، مخصوصا تمام کسانی که برای آف لاین های زیبا گذاشته بودند، تنها آرامش این روز هایم بودند، مرسی
این روز ها بیشتر می نشینم و موسقی گوش می کنم، شاید بیشتر از همیشه گوش می کنم، این قدر ذهنم مغشوش است که امسال پیشرفت کرده ام به لرزش های عصبی هر دو پلکم، دیروز وحشتناک بود، صبح ش را با یک دعوا ی پیش از صبحانه با برادرم آغاز کردم که نتیجه اش این بود که با تمام وجود ش شروع کرد سر من داد کشیدن و من هم که طبق معمول در آن مکان نبودم و ذهنم چیز دیگری بود ختم شدم به یک گریه ی هستریک ِ شدید برای یک خاطره ی قدیمی، عصرش مسجد را نرفتم، امروز هم نمی خواهم بروم، فقط یک جمله از قول پسر عمه به من گفته اند که شاید نظرم را عوض کند، یعنی اینقدر بیشتر از توانم شده است که شاید کلا تمام مراسم ِ باقی مانده از ختم را کنسل کنم
پیش از ظهر تلفنی تنها کسی را که این روز ها می خواستم پیدا کردم، ساعت دوازده پرواز داشت، ساعت دوازده که شد مشهد برایم شد پوک، دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت، حتا برای بار دوم که برادرم دوباره شروع کرد به داد کشیدن خیره شدم، نه به صورتش، آن قدر که آخرین فریادش گفت دیوار بهتر از تو است
بیشتر دیروز کار مفیدم جواب دادن به تلفن ها بود، یک چیزی هست در مورد تسلیت گفتن، ما خیلی جمله های خوبی داریم برای تسلیت گفتن به بازمانده گان، من خودم ساده فقط می گویم تسلیت می گم، همین، یکی از جمله های رایج هم این است: ان شاء الله آخرین غم تون باشه، از یک نظر معنی ِ این جمله این است امیدواریم دیگر غم در شما نبینیم، خوب، شاید شما هم بایستید و چند نفری پشت سر هم این جمله را به شما بگویند از این دید به این جمله نگاه کنید: امیدواریم شما نفر بعدی باشید که می میرید و تا آن موقع هم کسی دیگر نمیرد. در هر صورت، این نظریه از من نیست، از کسی شنیده ام و تجربه که می کنم می بینم که چقدر این جمله ی تسلیت دردناک است
سودارو
2005-07-13
پنج و بیست و هشت دقیقه ی صبح
مرسی از تمام کسانی که با جمله های قشنگ به من تسلیت گفتند، مخصوصا تمام کسانی که برای آف لاین های زیبا گذاشته بودند، تنها آرامش این روز هایم بودند، مرسی