July 23, 2005

ساعت دو نیمه شب است که ژوزفینا را خاموش می کنم، تا یک ربع به دو داشتم چشم هام را کور می کردم خیره در متن پی دی اف ِ هری پاتر و شاهزاده ی ناتنی، نسخه ی غیر قانونی ِ بدون ِ کپی رایت که همان صبحش از اینترنت دانلود کرده بودم و فصل نه که تمام شد دیدم که واقعا دیگر نمی توانم ادامه دهم به خواندن، یک نگاهی کردم به فایل های اینترنتی که روی هارد بود و کمی موسیقی گوش کردم و بعد دو گذشته بود که در سکوت شب منتظر خاموش شدن ژوزفینا بودم و فکر می کردم چقدر خسته ام، چقدر زیاد

تمام صبح را خواب می دیدم، یک کابوس سرد وحشتناک، تمام تنم آشفته بود، بدی اش این است که وقتی خواب می بینم بین اش از خواب می پرم و دوباره که می خوابم دوباره ادامه ی همان کابوس را می بینم، دنبال می شود حالا هر چند بار هم که از خواب بپری
.
.
.

بیدار که می شوم صبح است، مثل همیشه خواب بریده بریده ی عصبی پر از فکر و خیال، چشم هایم را می بندم و سعی می کنم به کابوس فکر نکنم، به کابوسی که چهار سال است دارد دنبالم می کند، از دو سال پیش به اوج خود رسید و هنوز هم ذهنم که نا آرام باشد صدای فریاد ها را در گوش هایم می شنوم

هری پاتر هم نمی تواند نجاتم دهد از این زندگی وحشی ام، هر چقدر هم که کتاب جدید وحشتناک توپ و خوشگل باشد، باز هم نمی تواند نجاتم دهد

هیچ چیز نجاتم نمی دهد

ژوزفینا را روشن می کنم همین طور خواب آلو، تا ساعت ده بیشتر اینترنت ندارم و ساعت نه گذشته، می دانم که برادرم هم لابد می خواهد آن لاین شود، و می خواهد، فقط سی و یک دقیقه وقت دارم آن لاین باشم، روزنامه ی روز را می گیرم و گویا و بی بی سی و ایران امروز و وب لاگ هایی که برنامه ی هر روز م است، کامنت هایم را نگاه می کنم و چشم هایم را می بندم، بعد از کابوس تمام شب لبخند می زنم در خطوطی که عباس معروفی برایم نگاشته است، لبخندی تلخ که تمام آشوب های ذهنی ام را دور می کند، دور می کند و می توانم نفس بکشم، بعد ش فکر می کردم هوشنگ گلشیری برای من یک اسم است برای عباس معروفی هر اشاره ی به هوشنگ گلشیری می شود یک خاطره، می شود یک گفتگو، می شود یک تصویر
.
.
.

نمی توانم بنویسم، هزار چیز توی ذهنم آماده شده اند برای نوشتن، نمی توانم بنویسم، نمی توانم


* * * *

کسانی که وبلاگ می خوانند حتما این روز ها که گذشت داستانی که بر نوشی و جوجه هایش گذشت را شنیدند، باباهه، توانسته بود یک هفته ای بچه ها را از مادرشان بدزد و چهار روزی فقط طول کشیده بود که نوشی بتواند این موضوع را ثابت کند

می دانید از آن روز ها یک چیزی توی ذهنم مانده است که می خواهم اینجا بیاورم

می دانید، قانون های کشور ما یک جوری برای همه جالب نیست، ولی توی همین قوانین می شود چیز های جالبی پیدا کرد، یکی از آن ها هم این است که موقعی که می خواهند دو نفر زن و شوهر شوند زن می تواند تعدادی خواسته را رسما در دفتر ازدواجش وارد کند که شوهر مجبور است به آن عمل کند، یکی از آن ها مهریه است، یک تعدادی هم خواسته است که زن می تواند بخواهد ولی قالبا از کنارش رد می شوند و صفحه سفید می ماند، نمی دانم چند نفر از کسانی که ازدواج کرده اند از وجود چنین چیزی خبر دارند؟ فقط می دانم که می شود از آن استفاده کرد، مثلا خورشید خانوم از آن استفاده کرده است و چیز هایی مثل اجازه ی سفر و کار را از شوهر ش پیشاپیش گرفته است

چند سالی است که دارم فکر می کنم که احتمالا یک روز هم من می خواهم ازدواج کنم، احتمالا باید با قوانین ایران ازدواج کنم، خوب فکر کرده ام که چه می خواهم توی این لیست باشد؟

اول بگویم که وقتی من با کسی ازدواج می کنم این قدر قبولش داشته ام که همه چیزم را با او قسمت کنم، پس برای این موضوعات هم به خودم تردید راه نمی دهم

می خواهم همسر آینده ام

بتواند هر وقت خواست از من طلاق بگیرد، همان طور که من می توانم
می خواهم اگر طلاق گرفتیم بچه های مان – اگر بچه ای داشتیم – با توافق خودمان و نظر خود بچه ها وضعیت شان مشخص شود
می خواهم اگر برای من اتفاقی افتاد، مثلا مردم، دیوانه یا بیمار شدم، حضانت بچه ها دست مادرشان باشد، نه اینکه پدر بزرگ یا عمو ی بچه ها همه کاره شود
می خواهم همسرم این اجازه را داشته باشد کار کند، درس بخواند، به سفر برود

بقیه اش را هم بعدا با اون خانومه تصمیم می گیریم

می دانید این را نوشتم تا خانوم هایی که اینجا را می خوانند و هنوز ازدواج نکرده اند به نوشی یک نگاهی بیاندازند و همین الان یک کم بیاستند تا بعدا راحت تر باشند، همان اول که کسی می آید خواستگاری، وقتی می روید توی اتاق با هم حرف بزنید بگویید که چه می خواهید، برای آینده تان نگران باشید، لازم است که کمی بی خیال نبود

* * * *

برای بچه های کلاس

ترم آینده 16 واحد خواهیم داشت، از همان روز های اول بعد از پایان امتحان ها این امکان بوده است که دو بار به دیدار آقای کلاهی بروم و در مورد واحد های ترم آینده صحبت بکنیم، به سرم زده است یک لیست از استاد هایی که دوست دارم برای واحد های ترم آینده اینجا بیاورم، شاید بشود در مورد یک لیست به توافق رسید و آقای کلاهی هم قبول کند این لیست برای ترم آینده باشد، در مورد این لیست با من حرف بزنید

نقد ادبی 1: آقای صباغ
رمان 1: خانوم تائبی
نمایشنامه 2: آقای امیری
ترجمه ادبی 1: آقای کلاهی
نامه نگاری: آقای اسراری
اصول و روش تحقیق 2: آقای کدخدایی – این استاد برای این درس مشخص شده اند
بررسی آثار ترجمه شده ِ اسلامی: آقای قاسمی – این استاد برای این درس مشخص شده اند
انقلاب اسلامی و ریشه های آن: آقای قبولی – می دانم آقای عمویی به این درس علاقه بسیاری دارند، ولی این آخرین فرصتی است که می شود یک بار دیگر در خدمت آقای دکتر قبولی بود

منتظر هستم نظر بدهید

سودارو
2005-07-22

یازده و نیم شب