April 01, 2007

تمام ِ داد و قال های ده نمکی بودن: توهمی به نام اخراجی ها


اول – خبر هایی که می رسد می گوید بعد از آنکه سال قبل، آتش بس توانست رکورد یک میلیارد تومان فروش تهران را بشکند، اخراجی ها امسال می خواهد این رکورد را بی سابقه تر بشکند: در هفده روز اول پانصد میلیون تومان فروخته اند و کار به جایی رسیده است که سیانس های فوق العاده در سینما ها اضافه شده است. این را باید سینما بروید تا بفهمید یعنی چه، وقتی سیانس سه تا پنج بعد از ظهر روز شنبه – البته با بلیط نصف قیمت اش – لبریز از آدم باشد و برای سیانس های بعدی، صف آدم ها توی خیابان پیچ بخورد – البته فیلم مهمان هم صف طولانی ای داشت، هفته ی پیش این فیلم بدون پیرنگ، بدون داستان و لبریز از کلیشه را دیده ام، خواهر زاده های پنج ساله کلی کیفور شدند – و باید توی سینما به خنده های آدم ها گوش کنید تا بفهمید که فیلم موفق است، بله: فیلم موفق است، یک فیلم موفق ِ ضعیف ِ کلیشه ای ِ ملال آور و البته، موفق

دوم – یک ساعت و خورده ای قدم زدن لازم بودن تمام صحنه های فیلم را از ذهنم پاک کند، فیلم صحنه های عالی هم دارد، یکی صحنه ای که وارد دهکده ی بمباران شیمیایی شده می شوند و دیگری وقتی که کاروان حمل سربازان را یک جا هواپیما های عراقی در یک ثانیه می زنند. در کل فیلم را کنکاش کنید، بیست درصد صحنه های عالی، بیست درصد صحنه های قابل تحمل، ده درصد صحنه هایی که بود و نبودش چه فرقی می کرد؟ و پنجاه درصد کلیشه و دروغ است

سوم – دو دسته آدم نباید این فیلم را ببینند

یکی روشنفکر ها، چون مثل من ِ خر تمام مدت فیلم به حماقتی به اسم جنگ فکر می کنی و تمام وجودت بهم می ریزد که این همه آدم برای چی خود شان را به کشتن دادند؟ و ضمنا ضعف های ریشه ای فیلم بدجوری آزار ات می دهد و کلی بحث توی سرت راه می افتد و آخر سر هم بر می گردی خانه، میگرن می گیری و لرزان توی رختخواب می افتی

دوم کسانی که جنگ بوده اند، صحنه هایی که از جنگ نشان می دهد دارای اشکال های تکان دهنده ای هستند: مثلا ماسک ضد گاز را نمی توان روی صورتی که ریش دارد نصب کرد، چون اصلا فرقی با ماسک نزدن ندارد. نمی شود توی فاصله ی نیم متری آدم بمب منفجر شود و سرت را بیاوری پایین و تمام شود، بمب چیزی دارد به اسم ترکش، محض نمونه یک نفر باید زخمی شود. اصلا مگر می شود توی یک فضای بسته یک تانک توی فاصله ی چند متری آدم بیاید و محض نمونه چند تا شلیک هم نکند و با آرامش صبر کند تا آر پی جی بزنید تکه پاره اش کنید؟ اصلا مگر تانک به همین سادگی منفجر می شود؟ مگر نه اینکه فقط و فقط نقاط خاصی از تانک را می شود زد، نه هر نقطه ای از آن را؟ فیلم پر بود از این دسته گاف ها

چهارم – فیلم مشکل فاجعه باری در فیلم نامه دارد. شخصیت پردازی ها در یک سوم اولیه ی فیلم خوب هستند، بعد فاجعه می شوند. هیچ روند منطقی در داستان دنبال نمی شود. در فیلم های غربی، از یک تکنیک ساده ای استفاده می کنند به اسم چند ماه گذشت. اینجا می خواهد بگوید همه چیز در چند روز اتفاق افتاد، همه چیز به طرز مضحکی، بی هیچ منطقی، متناقض و غیر حرفه ای هستند – البته اینجا یک کم ایراد از ایده آل گرایی من است، فیلم کوهستان بروکنبک را به خاطر طرزی که دو شخصیت اصلی فیلم در دو نیمه ی فیلم کلاه های شان را سر شان می گذارند، از لحاظ روان شناسی رد کردم: اینجا مشکل حاد تر است، چه انگیزه ی غیر احساسی برای کار های این مجید سوزوکی ارائه شد؟ کلا جز احساسات چه چیزی در فیلم ارائه شد؟


پنجم – مسعود ده نمکی نماد جناح راست افراطی ایران، وابسته به گروهی به نام انصار حزب الله، متخصص در بر هم زدن تجمع ها در دوران اصلاحات ناکام محمد خاتمی و پیش از آن؛ صاحب امتیاز مهم ترین نشریات افراطی دو دهه ی اخیر در ایران و یک چهره ی به معنای واقعی تند رو است. صرف حضور ایشان در صحنه ی سینما خود به خود به معنای مواجه ایشان با چیزی شد به نام جامعه آن شکلی که هست. چون برای دیدن فیلم باید آدم های واقعی بیایند، نمی شود با رانت آدم جمع شود – یعنی نمی شود بیشتر از یک حدی آدم جمع کرد. و کار ایشان موفق بوده است. یعنی وقتی در کنار ده ها برنامه ای که هر سال اجرا می شوند به منظور جذب و جلب ملت شهید پرور به ارزش های جمهوری اسلامی، مثلا برنامه های تلویزیون، ناکام نبوده که موفق هم عمل کرده است، باید تبریک گفت. مخصوصا که حمله های تندی هم به آدم های دو رو جنگ دارد – که البته ظاهرا مثل آقای شریفی نیا، در آخر فیلم توبه نکرده اند

اما در این میان یک نکته ی دردناک با تماشای این فیلم در مقابل بیننده قرار می گیرد: اینکه به جز پشتوانه ی احساسی، چیز دیگری در میان نیست. یعنی که تمام داد و قال های آقای ده نمکی می شود مانفیستی به نام اخراجی ها؟ فیلم بی در و پیکری، بدون منطقی، بدون شخصیت پردازی ای که صرفا بر پای احساسات، شهوت و فضا سازی عمل می کند؟

یعنی واقعا تمام داد و قال شما سر همین بود؟ تمام این سال ها سر همین سر و دست می شکستید آقایان؟

ششم – خنده دار ترین مسئله در برابر فیلم اخراجی ها، داد و قال آقای ده نمکی در اختتامیه ی جشنواره ی فیلم فجر بود، وقتی که چون فیلم شان سیمرغ نگرفته بود، هیاهو راه انداختند. آقای ده نمکی، باید برای گرفتن سیمرغ یک فیلم خوب بسازید؛ شما فقط یک فیلم فارسی مضحک ساخته اید که آدم ها را می خنداند. لطفا یک کم کتاب هایی که در مورد جنگ نوشته شده و کتاب های خوب و معرفی هستند را بخوانید، مثل سه گانه ی خانوم سیمین دانشور – جزیره ی سرگردان، ساربان سرگردان، کوه سرگردان – و کتاب های احمد محمود را. شما که توی مصاحبه تان گفته اید در جبهه ی غرب خبری نیست ِ اریک ماریا ریمارک را خوانده اید، باز هم کتاب بخوانید. نه یک بار که چند بار کتاب بخوانید. ببینید چگونه داستان بر پا می کنند، بعد اگر توانسته اید یک اثر قابل تحمل ارائه بدهید، انتظار سیمرغ هم داشته باشید و بیخودی هم با داد زدن وقت ما را تلف نکنید

هفتم – چرا فیلم را با لیلی با من است مقایسه می کنید؟ فیلم در حد تولیداتی است مثل شام عروسی یا سوغات فرنگ یا همین فیلم مهمان که الان اکران است. نمی دانم چرا بیخودی فیلم را بزرگ می کنند؛ فیلم فقط یک فیلم فارسی امروزی است که خوب هم می فروشد، چون هم لبریز از ستاره های سینما است، هم پر است از تیکه. همین. این دو تا را از فیلم حذف کنید، چه چیزی، واقعا چه چیزی باقی می ماند؟

سودارو
2007-03-31
یازده و سی و هفت دقیقه ی شب

به زودی به خانه ی جدید می روم، دو ماه پیش اصلا فکر نمی کردم که بعد از سه سال کامل نوشتن در سودارو، اسباب کشی کنم به خانه ای که تصویر فیلترینگ را از زندگی ام، حداقل برای مدتی، دور کنم