June 30, 2005

وبلاگ ِ ساده تر از آب می خواهد جایزه ی وب لاگی مانی را برگذار کند

یک سری به این سایت بزنید و بیشتر آشنا شوید

هم وبلاگر ها و هم خوانندگان وبلاگ

http://www.roborend.com/

ممنون

سودارو
تمام شد. روز آخرین ترم شش هم رفت و ما ماندیم و تمام روز هایی که مانده اند. دوست ندارم. امروز را دوست ندارم. سرد بود و افسرده. نمی توانستم برای آخرین امتحان درس بخوانم. آمدم دانشگاه شاید بشود درس خواند و به زور درس ها را تمام کردم، آخرین درس را 45 دقیقه قبل از امتحان شروع کردم

مهم نیست. بعد از امتحان هم همه چیز مثل سایه گذشت. بچه ها رفتند و آخرین تصویر توی ذهنم، توی ماشین مجید بودیم، من عقب نشسته بودم و الیا جلو و مجید می راند و من فقط گذاشته بودم موسیقی در گوش هایم باشد و باد که از پنجره می خورد توی صورتم و مو هایم و خیره بودم در جایی که نمی دانم، نمی دانستم
.
.
.
آمدم خانه و یک و نیم بعد از ظهر گذشته بود که بی خیال در کانال های تلویزیون می گشتم، کالان چهار را گرفتم، یک برنامه داشت در مورد نمایشنامه های قرن بیستم امریکا، نشستم به تماشا، یک مرد بود با موهای به زور مرتب شده ی خاکستری و عینک گنده و آرام نشسته بود و حرف می زد، اول فکر کردم یک گفتگو بین دو منتقد است، بعد فهمیدم مرد بزرگی را دارم تماشا می کنم

ادوارد البی. نمایشنامه نویس شهیر امریکا، که دانشجویان ادبیات حتما نمایشنامه ی جعبه ی شن او را خوانده اند، من یک بار فارسی و دو بار از روی متن اصلی خوانده ام و سیر نمی شوم از این نمایشنامه. البی نشسته بود و لبخند می زد و به سوال ها جواب می داد

فوق العاده بود، صحنه هایی هم از یکی از نمایشنامه های البی نشان دادند، من دیوانه ی دارما داشتم خل می شدم از زیبایی این تصاویر

بهترین چیزی بود که بعد از امتحان می توانست پیش بیاید. برنامه را تا آخر دیدم، کوتاه بود، ولی مزه اش زیر دندان هایم تا مدت ها می ماند

* * * *

چشم هایم را باز کردم و تلو تلو خوران و گیج رفتم توی آشپزخانه و آب خوردم، مثل همیشه در یک کاسه، دوست دارم آب سرد را در کاسه های چینی بنوشنم نه در لیوان یا استکان، انگار کاسه گذشته را به وجود آشفته ام پیوند می زند. برگشتم و روی تخت دراز کشیدم و سعی کردم آرام باشم. عصبی بودم. ضربان قلبم باز بالا بود. چشم هایم را بستم و سعی کردم به هیچ چیز فکر نکنم

امتحان ها تمام شده و تمام فشار شان از رویم برداشته شده بود. یک نقطه ی پایان ِ بی اهمیت ِ آزار دهنده
.
.
.

تمام عصر، تمام شب را آشفته می گشتم میان چیز هایی که نمی دانستم

* * * *

صبح یکشنبه، ساعت نه و نیم یک سری از بچه های کلاس می خواهند بروند دیدن دکتر بزرگ نیا رئیس دانشگاه و می خواهند در مورد کلاس ها، استاد ها و یک سری مطالب صحبت کنند

خانوم پرنیان رسما از من خواسته است بیایم، من دلم تیره است خانوم. می دانید، من اعتقاد دارم به حرف استاد مان خانوم ... که می گفتند دانشگاه را آب ببرد، دکتر بزرگ نیا را خواب می برد

می دانید خانوم، هر حرفی هم که بزنیم، تا وقتی که وجود انسان دو رویی به نام جناب آقای دکتر طیرانی در دانشگاه است بی مورد است

دکتر طیرانی با ذهن بسته و پوک خود شان فکر می کنند دانشگاه تشکیل شده است از چند تا ساختمان و چند تن کارکنان، همین

شعور شان در همین حدی است که می بینید، کلاس 44 نفری برای درس سیری در تاریخ ادبیات انگلیسی. فکر می کنند می خواهیم معارف بخوانیم

می دانید، این آقا این قدر کوته فکر است که کتابخانه ی دانشگاه به لطف ایشان فلج شده است

به لطف شخصیت ایشان است که آقای کلاهی هر روز عصبی تر می شود. استاد ها در خود فرو رفته تر

می دانید کسی که ... تومان پول ما را می گیرد و نمی گذارد حقوق اساتید به موقع پرداخت شود تا بتواند به اسم گسترش دانشگاه زمین های بیشتری را بخرند، ایشان هیچ وقت نخواهند گذاشت کاری در گروه زبان پیش برود

می دانید ما بچه های خوب و درس خوانی هستیم. در حالی که بیشترین تعداد دانشجو را در دانشگاه خیام داریم، از کمترین حد امکانات استفاده می کنید

ما خوب درس می خوانیم و بالاترین حد معدل را در دانشگاه می آوریم و دانشگاه، گروه معماری را حمایت می کند چون پول ساز تر است و پرستیژ بیشتری دارد

ما خوب در ارشد قبولی می دهیم و افتخار ش را شخص آقای دکتر طیرانی به نام دانشگاه می نویسد و پولش را هم دانشگاه هنر می سازد

می دانید خانوم، این آقا و دست بوسان شان راه را می بندد، هر وقت بشود ذهنیت دکتر طیرانی را عوض کرد می شود در دانشگاه کاری کرد

وقتی بفهمند این چهار تا دیوار دانشگاه نیست
وقتی که بفهمند این پول ما است که خرج دانشگاه را می دهد نه ارث پدری شان
وقتی بفهمند که ما مهم تر از هر چیزی هستیم، ما دانشجویان اصل هستیم، تمام هدف دانشگاه باید برای به وجود آوردن فضای درس خواندن باشد برای ما

نه هیچ چیز دیگر

و می بینید که آقایان چه می کنند

من اگر همین جوری عصبی و خسته باشم در دیدار شما شرکت نخواهم کرد. چون می دانم حرف هایی خواهم زد که حق دکتر بزرگ نیا است که از خجالت آب شود

اگر بهتر بودم حتما می آیم

تا یکشنبه ساعت نه و نیم صبح، ببینیم چه می شود

سودارو
2005-06-29

یازده و چهل و هشت دقیقه ی شب

پیوست: صبح وقتی میل جوابیه را دیدم، همان قدر وقت داشتم که آن را در وبلاگ منتشر کنم، ظهر خواندم ش، درصد قابل توجه ای از حرف ها را قبول دارم و بیشتر انتقاداتی را که در مورد شخص من است قبول می کنم، و فکر می کنم این بحث تمام شده باشد، امیدوارم وبلاگ کمکی باشد تا اعضای جدید ی برای باشگاه پیدا شوند

June 29, 2005

این متن ِ میلی است که در جواب یادداشت من در مورد باشگاه ادبی هاپکینز رسیده است. نخوانده در وب لاگ می گذارم

سودارو

* * * *


دوست عزیز پاسخ شما به دعوت نامه ء باشگاه هاپکینز را در وبلاگتان خواندم و چون شما در آن جریده که در معرض عرض عموم می باشد از بنده و باشگاه انتقاد کردید درخواست می کنم که این دفاعیه را هم - بنا بر نگرش خودتان در راستای پرهیز از یک سو نگری - در وب لاگتان مندرج کنید تا خوانندگان خود در مقام قضاوت بر آیند. علت نخستین شما برای نپذیرفتن این دعوت یعنی مشخص بودن برنامهء علمی و روند مطالعاتی و پر بودن وقت و الخ... عذری ست شخصی و بنده بدان نمی پردازم - هر چند که با تمام این اوصاف، شایسته تر آن بود که به صورت آزاد و به عنوان میهمان دست کم برای یک جلسه در باشگاه شرکت می کردید تا هم احترام و پیگیری بنده را پاسخی هر چند مختصر داده باشید و هم رویاروی و از نزدیک با باشگاه و فعالانش آشنا شده باشید تا در قضاوتتان دچار شتابزدگی و سوء فهم نشوید. اما می پردازم به سایر انتقاداتی که مطرح کردید

1. عنوان کرده بودید که این گروه ادبی چگونه گروهیست که نه ای میل مشخص دارد، نه سایت ادبی و اصلا ً معلوم نیست که اعضایش کیستند و در کجا فعالیت دارند. بنده در راستای معرفی گروه به شما مقاله ای مشخص را در روزنامه ء ایران نیوز معرفی کردم که در آن مضاف بر اینکه اطلاعات مُکفی در رابطه با باشگاه داده شده بود، اعضاء باشگاه نیز معرفی شده بودند و آدرس ای میل گردانندهء باشگاه هم در آن ذکر شده بود. اما بنده فرض را بر این می گذارم که شما به هیچ نحوی دسترسی به این شماره از نشریه ء پیش گفته نداشتید. باز این سؤال برای من بر جای می ماند که آیا نمی توانستید مشخصات دقیقتر باشگاه را از طریق مکاتبه با بنده جویا شوید پیش از آنکه چنین فرضیه ای را در وبلاگتان مطرح کنید؟ آیا این عمل شما نوعی قضاوت شتابزده را به ذهن متبادر نمی کند؟ به هر حال بر خلاف شبهه شما هم مشخص است که این گروه متشکل از چه کسانیست و پایگاه فعالیتش در کجاست و هم اعضاء آن و گردانندگانش یکایک آدرس مشخص اینترنتی دارند و سایت ادبی آن هم ظرف یک ماه آینده افتتاح خواهد شد که محتویات و داده های علمی آن نیز کاملا ً پیریزی شده و معیّن است. علل اصلی تأخیر در افتتاح سایت هم یکی مشکل در طبقه بندی انبوه مطالب فراهم آمده و دیگری به درازا انجامیدن جمع آوری برخی پایان نامه های ارزنده دانشجویان مقطع کارشناسی ارشد و مقالات شماری از اساتید بود. با این همه بنده حتما ً به محض افتتاح پایگاه اینترنتی ِ باشگاه آدرس آن را برایتان ارسال خواهم کرد . به هر حال باز هم برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد باشگاه می توانید از طریق این آدرس ای میل با مسؤول باشگاه تماس بگیرید

amir_azizmohamadi@yahoo.com

انتقاد دوم شما متوجه جمله ای بود - به زعم شما آزار دهنده - که مُبیّن یک سو نگری راوی آن است. جمله ای که به "جوّ خشک و منجمد دانشگاه" اشارت داشت. گرچه من از خود می پرسم چطور می شود با اتکاء به یک جمله در دعوت نامه ای نیمه رسمی به کنه نگرش افراد پی برد؟ (شاید همان گونه که دیالکتیک تنهایی اکتاویو پاز را مطالعه کردید!) اما بر فرض هم که چنین امری محتمل باشد و بنده شخصی یک سو نگر باشم و یک طرفه بیندیشم – که این به زعم من فرضیست محال چرا که بنده شاعرم و ناگزیر از تفکری متطوّر و چند سویه * - آیا این تلقی شما خود نشان دهنده ء ارزیابی و تفکری یک جانبه و دور از تدقیق نیست؟ آیا این یک سو نگری نیست که شما صرفا ً حضور یک جمله در آن دعوت نامه ء - تأکید می کنم - نیمه رسمی را کافی دانستید برای تعیین و توجیه نگرش بیش از بیست تن ازفارق التحصیلان رشته های مختلف - اعم از ادبیات فارسی و انگلیسی، مترجمی، فلسفه و جامعه شناسی در سطوح کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری - که یقینا ً نمایندهء خصائص و سلایق گونه گون نیز می باشند؟ آیا این طرز تلقی شما با استدلالی که در دفاع از دانشگاه و کیفیت علمی و جوّ اجتماعی آن کردید تناقض ندارد؟ دوست عزیز! بنده به هیچ وجه کلی گویی نکردم و با ذکر آن جمله هم مطلقا ً قصد نفی حضور گرانسنگ اساتیدی چون خانم دکترنیوشا احمدی، دکتر پاینده، دکتر طبیب زاده و اساتیدی از این دست را نداشتم. بنده هم چون شما به درک محضر اساتید متعهد به ارزشهای معنوی و انسانی نائل آمده ام و دوستانی متعالی در عرصهء شعر و داستان و هنر دارم که تنی چند از آنها را علی الخصوص در همین فضای منجمد و خشک یافته ام و از حضور و مددشان نیز بهره به وفور برده ام و می برم. اما به نظر شما آیا ما مُحقیم که با استناد به آنچه که در تقابل با جریان و اندیشه ء غالب دانشگاه هامان نام اقلیت و استثناء به خود می گیرد اشکالات و نقصان های اظهرُ من الشمس ِ وضعیت کنونی در ساختار دانشگاهی کشور را ندیده بگیریم؟ آیا تجربه نکرده اید حضور در کلاسی را که میان بیش از چهل نفر از دانشجویان ترم آخرش در رشته ء ادبیات انگلیسی حتی یک نفر هم یک رمان انگلیسی کوتاه را تا به آخر نخوانده است و حتی نمی تواند یک شعر انگلیسی را از رو ی متن صحیح بخواند؟ آیا می توانید حضور پر رنگ استاد نما هایی را منکر شوید که مشغلهء دائمیشان تحقیر و تحضیض دانشجویان است و با مُحول کردن پروژه ها و ترجمه های شخصیشان به دانشجوها با تهدید و لعن و صلوات نمرهء پایان ترم می دهند؟ آیا بر سر آنید که سایهء سنگین سانسور و اختناق بر تمام نشریات دانشگاهی را انکار کنید؟ آیا انفعال و تلخ اندیشی حاکم بر اذهان دانشجویان را ندیده اید؟ آخرین نمونه اش هم عدم شرکت در صد بالایی از دانشجویان رشته های انسانی در دور اول انتخابات. آیا قلت و کمبود کتاب و نبود پایگاه های اینترنتی و محدودیت های پر شمار برای دسترسی به کتب و مقالات معتبر روز را نمی پذیرید؟ آیا این پذیرفتنی ست که به جای تلاش و اتحاد برای حلّ معضلات و مصائب کنونی با قضاوت های دلسرد کننده ای - از آن دست که شما کردید - و با پشت کردن به آنهایی که بی هیچ تأمین مالی و اعانتی از جانب مراکز دانشگاهی و دولتی با تقبّل مَشقات و هزینه های بسیار عزم دواندن خون تازه به رگان فسردهء دانشگاه را دارند - آنگونه که شما پشت کردید - خود را با آوردن چند مثال و ذکر چند نام - آنگونه که شما آوردید - دلخوش کنیم ؟ و بسیاری "آیا" های دیگر
. . .

انجام سخن آنکه اگر ناخواسته توهین و تعریضی بر ساحت دانشگاه روا داشته ام طلب پوزش می کنم. (علی رغم اینکه خصلت ناشایست کلی گویی را در خود سراغ ندارم و تفکر یک سو نگر را در قبال خود نمی پذیرم و البته پرهیز قاطع شما از همکاری با اشخاص یکسو نگر را نیز مالا ً نمایانگرِ گونه ای دیگر از یک سو نگری می دانم به همان سیاق که پای فشاری بر مرگ ایدئولوژی خود گونه ای از ایدئولوژیست
باری ... با این قطعه از زنده یاد مهدی اخوان ثالث مطلب را به پایان می برم


آنکه در خونش طلا بود و شرف
شانه ای بالا تکاند و جام زد
چتر پولادین نا پیدا به دست
رو به ساحلهای دیگر گام زد
در شگفت این غبار بی سوار
خشمگین ما نا شریفان مانده ایم
آبها از آسیاب افتاده، لیک:
باز ما با موج و طوفان مانده ایم



*

فرناندو پسوآ پدیده ء بی بدیل ِ ادبیات مدرن (شاعر بزرگ پرتغالی) می گوید: همواره به دو چیز می اندیشم. گمانم تمامی مردم چنین باشند، اما من همیشه این اندیشه ها را توأما ً دنبال می کنم تا به آخر و به گمانم همین امر تراژدی زندگی مرا شکل می دهد و آن تراژدی نیز عاقبتُ الامر ُمبدل به نوعی کمدی می شود! (نقل به مضمون)
ویران کننده های خاموش با حدود هفت دقیقه تاخیر از شبکه ی سوم پخش شد. الان تمام شده است، حدود پنج دقیقه پیش. نمی دانم چند نفر توانستند این برنامه ی 37 دقیقه ای را ببینند. امیدوارم دیده باشید. چیز جدیدی نبود. صحنه ها همه مستند نبودند، خیلی ها ساختگی و مصنوعی بود؛ تنها اطلاعات جدیدی که به من داد قیمت قرص های اکستسیزی بود

ولی مبارک است پخش این برنامه از تلویزیون ایران. امیدوار کننده است. من خوشحال شدم که گوشه ی بسیار کوچکی از زندگی امروز ایران امشب از تلویزیون پخش شد

روزی بالاخره خواهد رسید که آدم بزرگ ها متوجه شوند که نسل سوم ایران، مخصوصا در طبقه ی متوسط به بالا در شهر های بزرگ بسیار با نسل های پیشین فرق دارند. می دانید، آن روز، زمان وحشتناکی است برای آدم بزرگ ها که تمام وجود شان به لرزه در آید. بهترین حالت این است که کم کم زندگی برای ما آشکار شود

می دانید پخش این برنامه می تواند قدم کوچکی در این راه باشد. شاید مامان که امشب این برنامه را دید شب نتواند بخوابد، یا کابوس ببیند، ولی لازم است. لازم است مامان ها بدانند چیزی بزرگ تر از مسائل کوچک زندگی وجود دارد، و آن هم تنهایی ِ بی پایان نسل امروز ما است

تنهایی بی پایان که وقتی نمی توانی با هیچ کسی ، هیچ کسی حرف بزنی، می شود دنس، می شود تکنو، می شود مواد مخدر، می شود دارو های روان گردان، می شود خواست بی پایان برای سکس، همجنس گرایی، خود ارضایی، می شود نیاز به دیوانه بودن، نیاز به فریاد زدن، ویراژ دادن در خیابان، فحش دادن، عصبی بودن، دعوا کردن، مست کردن
.
.
.
می شود هزار چیز مختلف

وقتی نمی توانید خواست های انسانی ما را مهیا کنید، به انکار واقعیت نروید. اشکال آدم بزرگ ها این است که انکار می کنند. فکر می کنند با انکار می شود کاری کرد

می دانید خیلی راحت تر است که بگویی وجود ندارد تا بخواهی نفس های بیمار زندگی مان را سالم سازی

می دانید، پنجشنبه، جمعه و شنبه کنکور برگزار می شود. می دانید دوست دارم تمام این سه روز را مشت بزنم به در و دیوار. می دانید جمعه هزاران نفر به دانشگاه ها راه می یابند، و لابد همه خیلی خوشحال می شوند وقتی یک نفر قبول می شود

ولی نمی دانید، خودتان را به ندانستن می زنید، که آقای دکتر، آقای مهندس را دارید می فرستید به جایی دور از خانواده، دارید تقدیم ش می کنید به تنهایی بی پایان

چون وقتی کنکور قبول شده ای، مشکلی دیگر نداری، احمقی اگر مشکل داشته باشی، مگه نه؟

زمانی دوستی داشتم که در دانشگاه تهران ... قبول شد، یک سال بعد که برگشت، سیگار می کشید، مشروب می خورد، و قرآن را پرت کرد جلوی مادرش

نمی خواهم بگویم دانشگاه بد است، نمی خواهم بگویم شهر دیگر سیاه است. می خواهم بگویم که کنکور و دانشجو های شهرستانی، نشان بارز چیزی هستند که دنیای امروز ما است

رها شده بدون هیچ حفاظی در گرداب بی سرانجام زندگی

می دانید، آدم بزرگ ها همیشه حق ما را از ما گرفته اند: حق ما نسل سوم ی ها که بدانیم. حق ما که آموزش دیده باشیم. حق ما که آگاهی داشته باشیم

به سیاست هم ربطی ندارد. این سنت خانمان بر انداز ِ مسخره ی پوچ ِ احمقانه که تمام واژگان سیاه عالم سزاوار ش است، که نمی گذارد ارتباط برقرار کنیم، که نمی گذارد یک پدر بتواند با پسر ش حرف بزند، که نمی گذارد آموزش ببینیم

وقتی ندانسته رها می شویم در شهر ها، به هر اسمی، درس خواندن، زندگی کردن، خانواده تشکیل دادن، نمی دانم به هر اسمی، کار کردن، مرد بودن

. . .

رها می شویم و همین. انگار تمام وظایف تمام شده است. همه انتظار دارند تا در برابر چیزی که نداده اند مهربان باشیم و بزرگوار و درس خوان و خوب و تمیز و دست به سیاه سفید هم نزنیم و آفتاب مهتاب ندیده همان باشیم که مامان بزرگ می خواهد و بابا جان و مامان جون و عمه جان و خاله جان

وقتی نمی توانی درباره ی کوچک ترین مسئله ی زندگی ات زبان باز کنی، خوب بگذار ذهنت خلاص شود وقتی راه های دیگری هم هست، خیلی راه های دیگری هم هست

مگه نه؟

سودارو
2005-06-29

چهار دقیقه ی بامداد

امیدوار باشم که تلویزیون باز هم از این برنامه ها پخش کند، کاش هر شب باشد، نیاز داریم، به آگاهی نیاز داریم، بگذارید با تمام وجود حس کنیم که چقدر ضعیف ایم، که باید بدانیم، که باید بتوانیم آموزش دهیم، که همین ما ها می خواهم بابا مامان های نازنین نسل بعدی باشیم

June 28, 2005

نمی دانم چقدر می شود به تلویزیون اعتماد داشت، ولی دیشب تبلیغ یک برنامه را دیدم که ظاهرا امروز – سه شنبه – ساعت 23 قرار است از شبکه ی سوم سیما پخش شود، اسم ش فکر کنم: خاموش کننده های پنهان، باشد و موضوع اش هم اکس و اکس پارتی است. تبلیغ کوتاهش جذاب بود، اگر تحمل برنامه را دارید به تماشای ش بنشینید، هر چند من خیلی چشمم از این صدا و سیما آب نمی خورد ولی همین قدر هم که حاضر شده اند اسم اکس را بیاورند جای امیدواری دارد

* * * *

بو های خوش و گرم تابستان دارند نزدیک می شوند. پس فردا چهارشنبه ساعت ده و نیم سر آخرین جلسه ی امتحان می نشینیم و بعد هم تمام . . . نمی دانم کسی توجه کرده است یا نه، ولی انتخابات ایران خوب توانست روی سطح نمرات ما تاثیر بگذارد، من سطح پایین تر نمرات این ترم را در درس هایی که داده شده است را بیشتر به حساب ذهن آشفته ی بچه ها می گذارم تا درس نخواندن، استاد ها هم کم نگذاشتند، مخصوصا امتحان نمایشنامه که دو روز بعد از دور اول برگذار شد و همان طور که پیش بینی می کردم استاد آشفته تمام ذهنیت مشغولش را در برگه آورد و پدر همه مان محترمانه در آمد

خوب، هر چه بود امتحان ها هم به نقطه ی پایان خود رسید، من هم پیشاپیش می نشینم توی اتاقم و کتاب هایی را که منتظر ند خوانده شوند را بو می کشم، کلی کتاب خوشگل ناناز دارم که می خواهم بخوانم، یک کتاب توپ هم دستم آمده که اول از همه خواهم خواند، دلتون بسوزه: متن انگلیسی ِ هری پاتر و محفل ققنوس، نسخه ی اصل ِ چاپ ِ بلامزبری که خوب فرصت دارم بخورمش، البته زودی باید پسش بدم، هوووووووم؛ جلد ششم هری پاتر هم در کمتر از یک ماه به بازار می آید و لابد کمتر از دو ماه هم تمام کتاب فروشی ها پر می شود از جلد های رنگارنگ ِ با ترجمه های مختلف ِ هری پاتر، من چقدر این کتاب با حال خانوم رولینگ را دوست دارم

* * * *

من یک جور هایی فکر کرده بودم که یک کم وب لاگم را عوض کنم، به این نتیجه رسیده بودم که فقط یک وب لاگ ادبی باشد که فقط متن های ترجمه شده روی آن بگذارم، بعد هم کمی فکر کردم و خوب، فعلا همین جوری که توی این پانزده ماه بوده باشد تا ببینم که چه تصمیمی می گیرم، یک کم می خواهم اینترنت بازی ام را کم کنم، یک کم زیادی دارد وقتم را می گیرد، عادت کرده ام کلی متن را هر روز بخوانم، اصلا خوب نیست هر روز این قدر جلوی مانیتور نشستن

توی وب لاگ امیر مهدی حقیقت خواندم که یکی از روزنامه ها تیتر زده: از عبرت ها درس بگیریم – چقدر فارسی است این جمله، من که کف کردم، حالا من هم می گویم یک کم از درس عبرت بگیریم از تجربه ی دیگران

توی دفتر آقای امیری بودیم و آقای امیری هم یک کم دلشان پر بود که خانوم به کامپیوتر به چشم هوو نگاه می کنند، من همان جا که آمدیم بیرون به رونالد گفتم یاد بگیر، از اول عاشق کسی شو که خودش بد تر از تو با کامپیوتر و اینترنت و این جور چیز ها اخت باشد، یعنی یک جوری که همیشه تو مسنجر هم چراغ تون روشن و نورانی باشه، خودم تابع این شرط هستم، شما را هم دعوت می کنم از الان با چشم های باز به افق های آینده تان زل بزنید که یک وقت دچار احساسات دل پری نشوید

* * * *

می بینید من دارم مراحل روان شناسی را رد می کنم، در برابر یک واقعه ی شک آور، اول مرحله ی انکار را پشت سر گذاشتم و حالا دارم به مرحله ی قبول می رسم، این پست آشفته ی امروز هم می گوید که من دارم دوباره خوب خل و چل می شوم، یعنی مثل قبل ها، مثل همون روز که مونا آمد سر کلاس رفع اشکال آقای صباغ، همین چند هفته پیش، و تا من را دید که آمده ام و کسی دیگر نیست – کلاس سه نفر شد آخر سر هم – گفت: آمدم دانشگاه خل و چل ها را بشمرم می بینم که خودم دومم

امروز آخر چت به یک دوست گفتم: خواب های خوشگل سکسی ببینی، شما هم

این آخرین نوشته را هم از وب سایت خوابگرد عینا کپی پیست می کنم اینجا، می دانم خوابگرد روزی هوار تا خواننده دارد، ولی اینجا می آورم چون فکر می کنم ممکن است چند نفری باشند که اینجا بیایند و خوابگرد را نخوانند

* * * *

وقتی سعيد ابوطالب و همکارش، مستندساز گمنام تلويزيون حدود دو سال پيش در عراق بازداشت شدند، راديو و تلويزيون خودش را به در و ديوار کوبيد و آن‌قدر پی‌گير ماجرا شد تا اين که خوش‌بختانه اين فيلمساز ملقب به عنوان «بسيجی» و دوست همکارش آزاد شدند. سر و صدای تلويزيون آن‌قدر مؤثر بود که بلافاصله در انتخابات مجلس، ابوطالبِ مشهورشده شغل و تخصصش را فراموش کرد، کانديدا شد و با رأی حداقلی طيف راستگرايان سنتی در تهران راهی مجلس شد. اکنون اما بيش از يک ماه است مستندساز مستقلی به نام «فرشيد فرجی» همراه دوست همکارش «کورش کار» هنگام تصويربرداری بخش آخر فيلم مستندی با نام «در جستجوی کورش کبير» در عراق توسط نيروهای آمريکايی بازداشت شده، و هيچ صدايی از صدا و سيما ـ دستِ‌کم واحد مرکزی خبر و يا شبکه‌ی خبر ـ در نمی‌آيد
کورش کار سال‌ها در آمريکا زندگی کرده، نامش در فهرست صليب سرخ ثبت شده و خانواده‌ی او در آمريکا پی‌گير آزادی اويند. از فرشيد فرجی اما هيچ خبری نيست. خبر بازداشت او را هم خانواده‌ی کورش داده‌اند و جای بسی خوشحالی‌ست که ابوطالب رگ معرفتش جوشيده و دست‌ِ‌کم ماجرا را به اطلاع وزارت خارجه رسانده. به روايت مرجان رياحی، فرشيد پدر و مادر پيری دارد که مادر دردمند او خبر بازدشت پسرش را هنوز به پدرش نداده مبادا که به دليل بيمارى، زندگى‌اش به خطر بيفتد. پس از اين که مادر فرشيد از همه‌ی نهادها و گروه‌های مسئول تقاضا كرد تمام تلاش خود را برای آزادی پسرش كه فيلمسازی آزاد و بدون گرايش سياسی‌ست انجام دهند، جمعی از فيلمسازان نامه‌ای به مسئولان کشور نوشتند و آصفی هم اعلام کرد که هفته‌ی گذشته موضوع را پی‌گيری کرده‌اند ولی هنوز نتيجه‌ای نگرفته‌اند. صليب سرخ ايران هم هيچ اطلاهی از او ندارد

اکنون کورش کار و فرشيد فرجی مستندسازان ايرانی مستقلی‌اند‌‌ گرفتار در بازداشتگاه آمريکايی‌ها که در اين ميان فرشيد وضعيت بالقوه خطرناک‌تری دارد، خصوصا که هيچ پشتوانه‌ای هم ندارد. پشتوانه‌ی بين‌المللی به درک، او حتا از کم‌ترين پشتوانه‌ی وطنی و ملی هم محروم است. مسئولان خبری صدا و سيما (رسانه‌ی ملی) اگر بر اين باورند که تعهد و وابستگی شرط حمايت از مستندسازان بازداشت‌شده است، دست‌ِکم می‌توانند به زعم خود برای فحش دادن به آمريکايی‌ها هم که شده از اين دو هم‌وطن هنرمند حمايت کنند. خبرنگاران روزنامه‌ها هم اگر خستگی روزهای انتخابات از تنش‌شان بيرون رفته کمی همت کنند و دست‌به‌کار شوند و نشان دهند که رسالت‌شان تنها حمايت دست و پا شکسته از زندانيان سياسی داخل ايران نيست. در وبلاگ‌شهر هم خواهش می‌کنم آن‌ها که به انگليسی وبلاگ می‌نويسند
(خصوصا حسين درخشان) اين خبر را در وبلاگ‌های‌شان بياورند

خوابگرد

* * * *
تا به حال چند باری خواسته ام که اگر کسی به من لینک می دهد لطف کند و به من خبر بدهد، نمی دانم چرا خودم هم زورم می آید وقتی به کسی لینک می دهم خبر ش کنم، در هر صورت، چند روز پیش کشف کردم که این وب لاگ لطف کرده اند و به من لینک داده اند، ممنون
http://tanhaee.blogspot.com
سودارو
2005-06-27
یازده و بیست و نه دقیقه ی روز دوشنبه

June 27, 2005

حدود یک ماه پیش، یک کامنت داشتم – در واقع دو تا – و توی یکی از آن ها یک متن قشنگ انگلیسی بود. من هم خوشم آمد، نگاه کردم، نه آدرس وب لاگ داشت و نه آدرس میل. برای همین هم فردای همان روز متن همان کامنت را در اول پستم آوردم و خواستم که صاحب نوشته با من تماس بگیرد. میلم را هم گذاشتم محض اطمینان. تا حدود سه روز پیش که این میل به دستم رسید. چون متن میل در کامنت های وب لاگ گذاشته شده است، فکر می کنم که می توانم آن را کامل اینجا بیاورم. ضمنا کلمات انگلیسی را هم از توی متن حذف یا جا به جا کرده ام، چون توی وب لاگ که پست کنم بهم می ریزد خطوط وقتی کلمه ی انگلیسی داشته باشم

* * * *

سلام. حدود یک ماه پیش کامنتی برای شما گذاشتم همراه با یک قطعه یا گزین گویه ء کوتاه نوشتهء خودم به انگلیسی و چون وب لاگ نداشتم ادرس ای میل رو هم گذاشتم شاید که نظری یا نقدی - با توجه به اینکه هم رشته ایم - برایم ارسال کنید که خبری نشد. به هر حال جای تعجب هم نداره. وبلاگ های فارسی معمولا ً عرصه ء تفرعن و تعاملات سرسری و نان قرض دادن های ادبی به وب نویس های اسم و رسم داره


به هر حال نیت اصلی من از این کامنت اینه که اگر میان بچه های ادبیات انگلیسی – که شما هم در جرگه شان هستی و به تبع آن با شماری از دانشجوهای این رشته آشنایی داری – اشخاصی باشند علاقه مند به شعر مدرن انگلیسی و آمریکایی گه ورود و آگاهی نسبی در این زمینهء منحصر ادبیات انگلیسی زبان دارند، و مهمتر از همه به شرکت در فعالیت ها و نشست های بارآور و آموزنده ای که نیازمند به جدیت و پیگیریست متمایل باشند، دعوت کنم تا به صورت مهمان در جلسات باشگاه شعر هاپکینز
Hopkins Poetry Club
شرکت کنند. این باشگاه ادبی توسط جمعی از فارق التحصیلان رشته ء ادبیات انگلیسی اداره می شه و حاصل بیش از دو سال فعالیتش چند مجموعه ترجمه و مقالات انتقادیه. برای نمونه: نگارش کتابی مشتمل برمقالات تحلیلی به انگلیسی و فارسی و ترجمه ء اشعار مهم ازراپاند - شاعر نامدار امریکایی - و کار بر روی شاعران مدرن پیش از نهضت ایماژیست هاست. این باشگاه در یک روند تاریخی شعر قرن اخیر انگلیسی رو مرور می کنه تا به آخرین شاعرای معاصر برسه. هم اکنون هم مشغول به کار بر روی مجموعهء شعر سر زمین هرز اثر مشهور تی. اس. الیوت بزرگترین شاعر مدرن انگلیسیه. برای آشنایی بیشتر با عملکرد و مشی این باشگاه به این نشریه مراجعه کنید


Iran News / Tuesday, June 7, 2005 – Khordad, 17, 1383/ Page 10 / Dead Poets Society Turns Disused Office Into Literary Forum/ written by: Cyrus Shahrad


به هر حال قصد داشتم زودتر به وب لاگتون بیام و ضمن معرفی باشگاه بهتون اطلاع بدم که چنانچه مایل باشید می توانید به عنوان مترجم، تحلیل گر یا شرکت کنندهء در جلسات در این باشگاه شعر عضو شوید. اما تا به همین امروز درگیر انتخابات بودم و فرصتی میسر نشد. به هر حال اگر به ادبیات انگلیسی علاقه دارید و در این رشته تتبع می کنید مطمعنا ً از شرکت در جلسات باشگاه به خاطر آزادی ها و نو اندیشی هایی که در اون هست – دقیقا ً بر خلاف کلاسها و جوّ منجمد و مأیوس کننده ء دانشگاه – لذت خواهید برد و استفاده خواهید کرد. در پایان به نظر من حمایت عبد الله کوثری از رفسنجانی چندان هم دلیل معقولی برای شرکت در انتخابات نیست


* * * *

گذاشتم چند روزی از رسیدن میل به دستم بگذرد تا بتوانم فکر کنم و به این نتیجه رسیدم که به دو دلیل این دعوت را قبول نکنم: اول اینکه تا حدود دو سال دیگر تمام وقتم پر است، هم برنامه ی مطالعاتی مشخص دارم و هم طرح های ترجمه ی مشخص، و هم برنامه ی کاری مشخص. برای همین به دلیل کمبود وقت قبول نمی کنم. دوم هم اینکه هم در متن اولین کامنت به زبان فارسی بود و هم متن این نامه، نکته ای است که آزارم می دهد، مثلا: دقیقا بر خلاف کلاسها و جو منجمد و مایوس کننده دانشگاه، یک چیزی توی این جمله هست که به من این حس را می دهد که نویسنده ی متن به نوعی یک طرفه فکر می کند. و من با کسانی که حتا کوچک ترین ذهنیت یک طرفه و یک بعدی بودن را دارند نمی توانم کار بکنم. کسی که تمام کلاس ها و دانشگاه ها را به یک شکل می بیند برای من جالب نیست. من کلاس های فوق العاده ای با خانوم تائبی و خانوم گمنامی و آقای امیری داشته ام که از لحاظ ارزش انسانی و روحی برایم فوق العاده هستند و خواهند بود. جو دانشگاه هم برای من خشک و منجمد نیست. بیشتر دوستان من در دانشگاه وب لاگ نویس اند. بیشتر آن ها به شدت وابسته به مطالعه هستند. بیشتر آن ها یا شعر می نویسند و یا داستان. ما دوستان خوبی هستیم

این هم دلیل دوم که قبول نمی کنم این دعوت را. یک نکته ی کوچک هم هست که این چه گروه ادبی است که نه در اینترنت پایگاه دارد و نه میل مشخص برای گروه؟ اصلا خود گروه کجا است؟

متن کامل این میل را آوردم که هر کس دوست دارد به میل زننده جواب بدهد که من دوست دارم عضو این گروه باشم. ">آدرس میل صاحب این نامه را هم باید از میل باکسم در بیاورم که در اولین فرصت به این متن اضافه می شود

* * * *

http://mazi.blogfa.com/post-41.aspx

مازی جان، خیلی بی ادبی، ضمنا اصلا دروغ گوی خوبی هم نیستی، من شب ها غالبا نمی خوابم، بیشتر عصر ها می خوابم، مهشید خدا بگم چی کارت کنه که همه دود ها از بغل همین چت با توئه و با این سورئالیست پسر، بعد ش هم مازی خدا خفه ات کنه که کار کرده بودی که فقط من نتونم رو نوشتت کامنت بگذارم، ضمنا عزیزم دختر جهنم نازنین من، همه ی این ها یک شوخیه و من به شدت، شدت، شدت تمام تکذیب می کنم

ولی با تمام این حرف ها، خیلی به خنده احتیاج داشتم مازی، ممنون


سودارو
2005-06-27
یک و نیم شب، یا صبح

من فردا – امروز – امتحان روش تحقیق دارم، یادم می آید این چند هفته ی آخر ترم وقتی ساعت یک و ده دقیقه شده بود و من هنوز نرفته بودم دانشگاه – ساعت دو کلاس داشتم و ده کیلومتری هم راه در پیش و ترافیک هم – مامان آمد دم در اتاق پرسید امروز چی درس دارم که این قدر با اشتیاق دارم می رم دانشگاه. حالا فردا، و بعدش هم کی حوصله داره برای چهار شنبه . . . لابد فردا برم کلی از افتخارات را هم چسبانده اند به دیوار که ما قبل از امتحان خوب شکه بشیم

June 26, 2005

تازه تو یک چنین حسی بود، یعنی وقتی که دیگه به زور داشتم نفس می کشیدم، که فهمیدم ادبیات کلاسیک یعنی چه

زل بزنی به هر کلمه، و هر حرف آرام ت کنه

خیلی خوب بود، خیلی
خیلی

June 24, 2005

امروز من می روم و رای می دهم. می دانید، فقط برای اینکه معتقدم که اگر روز 28 مرداد مردم از خانه های شان بیرون آمده بودند کودتا علیه مصدق نمی توانست پیروز شود. نمی گویم رای آوردن احمدی نژاد افتضاح است و قرار است رفسنجانی بهشت بیاورد. نه، چنین حرفی نمی زنم. به این حرف باور ندارم. من فقط می بینم که بعد از سال ها، شاید بعد از مشروطه، اجماعی پیدا شده است که آدم های مختلفی در آن شرکت دارند. از روزنامه نگاران مدرن مثل پرستو دو کوهی، از مترجمان مثل عبدالله کوثری، تا هنرمندانی چون محمد رضا شریفی نیا و . . . . تا نماینده ی راست افراطی مشهد در مجلس هفتم، آقای عسگری که همه دارند از یک نفر حمایت می کنند: رفسنجانی

می دانید من هنوز هم معتقدم که هاشمی رفسنجانی با هشت سال پیش فرقی نکرده است. معتقدم دولت هاشمی همان دولت هشت سال پیش خواهد بود

ولی رای می دهم

این اجماع بین ایرانیان را باید احترام گذارد

من رای می دهم چون معتقدم باید در برابر این اتفاق سپاس گذارد

من رای می دهم چون معتقدم که هر نقطه ی کوچکی را هم که برای ایران بزرگی می آورد را باید حفظ کرد

من رای می دهم چون فکر می کنم رای دادن من می تواند قدم کوچکی باشد در برابر سیل بی امان اندیشه های سنت زده که دارد فرا می گیرد مان

می خواهم از هر اتفاق کوچکی حداکثر استفاده را بکنم

اگر وب لاگم را خوانده باشید می دانید که من چقدر مخالف رای دادن به هاشمی بوده ام. الان هم هستم، ولی به قول حسین از بغض تحجّر با رفسنجانی همراهیم

این احساس را ندارم که اشتباه است. احساسم این است که هنوز امید دارم. هنوز می توانم پیش بروم. هنوز می توانم نفس بکشم

به امید روزی آزاد برای ایران خودمان

سودارو
2005-06-23
یازده و بیست و سه دقیقه ی شب

من حدود یازده صبح می روم و به هاشمی رفسنجانی رای می دهم

June 23, 2005

امروز از امتحان که آمدم بیرون یک هفت نفری در مورد این که سیر چه باید بخوانیم از من پرسیدند؟ من هم گفتم ریز مطلب را در وب لاگ می آورم

اول – حرف های استاد سر کلاس، می دانید که بیشتر سوال ها از همین حرف ها می آید. من جزوه ی مونا را کپی کرده ام. شما را نمی دانم چه می کنید

دوم – از جزوه ی کپی شده

The triumph of romantic Revolt
Romanticism: Definition, Point of View, and Poetic Theory
The Essayists and Other Prose Writers in the Romantic Period

The Victorian Age
Victorian Novel

Twentieth Century English Literature
تا پایان جزوه


توجه
به جای مبحث
Victorian Prose
در جزوه که حذف شده است، صفحه ی 1907 از کتاب نورتن را بخوانید، تحت تیتر
Victorian Prose
یعنی صفحات 25 تا 32 از جزوه ی کپی شده حذف است و یک صفحه، فقط یک صفحه از نورتن به جای آن

از کتاب نورتن هم از بخش رمانتیک ها، فقط زندگی نامه ی نویسنده ها، به جز ویلیام بلیک هست به اضافه ی شعر های زیر، اسم شعر را با صفحه می آورم

از ویلیام وردزورث

I Wandered Lonely as a Cloud – Page 1426
The World Is Too Much with Us – Page 1440

از کالریج

The Rime of the Ancient Mariner – Page 1537 / 1553

و از جان کیتز

On First Looking into Chapman's Homer

* * * *

ضمنا آقایان و خانوم هایی که با آقای کدخدایی اصول و روش تحقیق دارند از کتاب جیمز لستر فصل 6 صفحات ِ 135 تا 145 و از فصل 7 صفحات 173 تا 179 هم جزو امتحان هست

* * * *

اگر من چیزی را جا انداخته ام لطفا با میل یا کامنت فورا به من خبر دهید تا تصحیح کنم
سودارو
2005-06-23

یک و چهارده دقیقه ی صبح
دختر حدودا شانزده، هفده ساله با موهای مشکی که از پشت محکم بسته شده اند سرش را از ماشین می آورد بیرون و به کسانی که در ستاد احمدی نژاد ایستاده اند داد می زند فقط هاشمی. جا خورده اند از دیدن دختر بدون حجاب. پژو پارس سیاه گاز می دهد و صدای طرفداران احمدی نژاد را نمی شنوم

امشب رفتیم توی شهر بگردیم برای آخرین شب تبلیغات ِ دور ِ دوم انتخابات

الان که شروع کرده ام به نوشتن هنوز هم صدای بوق بوق حامیان کاندیدا ها می آید. وقتی صداها بلند تر باشد مطمئن باش که حامیان رفسنجانی هستند. الان نیم ساعت از صبح گذشته است. ساعت ده و ربع شب تازه رفتیم بیرون. خیابان سناباد که دور اول پر بود از ستاد امشب خلوت و تهی بود. الان فقط ستاد احمدی نژاد با پرده ای که از نیمه به پایین جر خورده. صبح وقتی رفتم دانشگاه امتحان معارف بدهم دقت کردم قاسم آباد چقدر تحت کنترل حامیان احمدی نژاد است. نا امید بودم. گفتم شاید بی خیال رای دادن بشوم. که دو تا از بچه های دانشگاه هم می گفتند به احمدی نژاد رای می دهند. ولی وقتی روزنامه ی شرق روز قبل را بعد از امتحان می خواندم و دیدم میان نام های آشنا ی حامیان رفسنجانی نام عبدالله کوثری هم هست، مطمئن شدم که جمعه می روم و به هاشمی رای می دهم

امشب هم خیالم بود که شاید همه جا احمدی نژاد باشد. تبلیغات ش این روز ها در مشهد فوق العاده زیاد است. اکثرا هم برگه های فتوکپی بود. ستاد اصلی معین تعطیل بود. ولی ستاد پنج راه سناباد که قبلا مال قالیباف بود پرچم احمدی نژاد زده بود. ستاد سه راه راهنمایی قالیباف شده است مال رفسنجانی. خیلی با حال

ولی شلوغی اصلی مال چهار راه دکترا بود. پشت چراغ قرمز گیر کردیم. ستاد کروبی برای رفسنجانی فعالیت می کرد و برگه پخش می کردند. جلو تر ستاد معین بود که حامیان معین با برچسب های رفسنجانی تراکت پخش می کردند. چراغ قرمز طولانی تر از همیشه و صدای دکتر شیرزاد هم می آمد که از پشت بلند گو و درون ستاد داشت سخنرانی می کرد. آخر سر من پیاده شدم و رفتم ستاد معین. بله، خود دکتر شیرزاد بود، خبر ش را توی شرق امروز خوانده بودم که مشهد می آید. خیلی شلوغ نبود. شاید 50 نفری گوش می کردند که چه می گوید. سر چهار راه هم در ضلع مقابل حدود 6 نفر از حامیان تابلو بنیاد گرای افراطی احمدی نژاد تابلو های دست نویس در دست گرفته بودند و در محاصره ی پلیس قرار داشتند. نمی گذاشتند کسی به آن ها نزدیک شود. پشت سر شان هم 15 نفری با قیافه های شدید حزب الله ای داشتند بحث می کردند در مورد احمدی نژاد. چقدر پلیس امشب زیاد بود در خیابان ها

واقعیت همین جا مشخص بود و در ستاد های دیگر هم دنبال شد: بر خورد سنت و تجدد. در حالی که حامیان رفسنجانی دارند سعی می کنند که با مدرن ترین روش ها رای جمع کنند حامیان احمدی نژاد در سنتی ترین روش ها دارند از او دفاع می کنند

رفتیم پایین تر و من نسخه ی فوق العاده ی روزنامه ی شرق را خریدم، هشت صفحه و با درشت ترین فونت ممکن تیتر زده: اعتدال آری افراط هرگز

و زیرش هم نوشته: حمایت کروبی، معین، مهر علیزاده از هاشمی رفسنجانی

بیشتر مطالب تکرار حرف هایی است که این چند روز در شرق چاپ شده است. در ستاد کروبی بیشتر اعلامیه پخش می کردند. اعلامیه ی همسر شهید رجائی: متن بیانیه ی همسر شهید رجایی در خصوص سوءاستفاده از شخصیت و مشی همسرش. متن حرف های پسر آقای خزعلی مدیر نشر حیان، و دو کاغذ که نمی دانم چقدر معتبر است. روی یکی که گسترده پخش می شد حرف از بیمه ی بی کاری برای بیکاران، مجرد 80 هزار تومان در ماه و متاهل 120 هزار تومان در ماه که رفسنجانی می گویند متعهد شده است. من جای دیگر نشنیده ام. درست باشد تمام رای های کروبی را می ریزد به جیب حاجی

تقی آباد را درست نفهمیدیم چه خبر است. احمد آباد هم که سوت و کور بود. راهنمایی تعطیل کرده بودند و فقط خیابان پر بود از برگه های تبلیغ

رفتیم به سمت سجاد. ترافیک نزدیک چهار راه خیام شدید شد که برای ساعت یازده کاملا غیر عادی بود. اول چیزی نبود، بعد نزدیک چهار راه یک جوان با تیپ بسیجی داشت برگه های تبلیغی احمدی نژاد را پخش می کرد. جلو تر هم دست ستاد رفسنجانی بود. دختران اسکیت به پا، پسران با پرچم ایران بر دوش، تراکت، پوستر، همه چیز پخش می کردند. ماشین پوستر می زدند و از این کار ها، از چهار راه بهار فقط ترافیک بود. و ستاد دیگر رفسنجانی که برگه، سی دی، همه چیز پخش می کردند – سی دی که به من دادند خش داشت – پیاده شدیم و کمی ماندیم. از دو ستاد احمدی نژاد دو سی دی گرفتم و کلی هم انواع پوستر

یک ربع به دوازده برگشتیم به خانه. شب در دست ماشین ها است. حامیان دو کاندید ماشین های هم را تعقیب می کنند، ویراژ می دهند و تبلیغ می کنند

لابد دختر شانزده ساله ی سوار بر پژو پارس مشکی هنوز هم دارد ما موهای مشکی اش رای جمع می کند. برای شان دست تکان دادم و پسر صندلی عقب داد زد فقط رفسنجانی و رفتند. در تعقیب یک ماشین مدل 20 سال پیش که با یک پرچم سپید در دست با نام احمدی نژاد داشتند برای کاندید شان رای جمع می کردند

کاغذ ها خیابان های مشهد را پر کرده اند. روی هر کدام تصویری است و نوشته ای. آدم ها می گذرند. کاغذ ها به تعداد کسانی روی زمین ریخته اند که رای نمی دهند

* * * *

می گویند امریکایی ها می آیند پیش وزیر کشور دستگاهی معرفی می کنند که 24 ساعته رای ها را می شمرد. وزیر قبول نمی کند. ژاپنی ها می آیند می گویند ما دستگاه مان 12 ساعته رای ها را می شمرد، وزیر می خندد و می گوید بابا جان ما خودمان دستگاه اختراع کردیم که از سه روز قبل از انتخابات رای ها را شمرده، شما کجای کار اید

* * * *

من جمعه به رفسنجانی رای می دهم

فکر می کنم دقیقا مثل چپ های فرانسوی دماغم را بگیرم و به رفسنجانی رای بدهم

سودارو
2005-06-23
پنج دقیقه به یک بامداد

June 21, 2005

برای یک لحظه احساسم این بود که نباید. و نمی بایست. چشم هایم را می بندم و فکر می کنم به آخرین شبی که آرام نشسته بودم و دست های سپید رنگت را میان تاریکی تمام شب نگاه می کردم

و سکوت
.
.
.

کاش تمام نمی شد. کاش هیچ وقت تمام نمی شد

من فقط از پنجره ماشین بیرون را تماشا کردم و هیچ

تمام پست هایی را که برای امشب آماده کرده بودم را کنار گذاشتم. تمام شان را. دوست دارم در سکوت فقط گوش کنم

گوش کنم و چشم هایم را ببندم

می دانی دلم خیلی تنگ می شود. خیلی زیاد

سودارو
2005-06-21

دو و شش دقیقه ی صبح

June 19, 2005

نمی دانم این شعر ها را اینجا آورده ام قبلا یا نه . . . فقط نشسته ام امشب و دارم فایل هایم را نگاه می کنم. یک سری هم زدم به یکی از فایل های تایپ شده در هارد و این دو شعر را آوردم. خیلی خسته و آزرده ام. ذهنم بسته است. دوست داشتم می نوشتم، ولی من مدت ها است که نمی توانم شعر بنویسم. مدت ها است که نمی توانم
.
.
.

* * * *

شاه سیاه پوشان رمان کوتاهی است منصوب به هوشنگ گلشیری که بسیار دوست می دارم ش


شاه ِ سیاه پوشان

به هوشنگ گلشیری


و اشک ها هزار می شود در امتداد حجله های
تهی رنگ ِ با تصاویر خسته و مجهول
، و سیاه پوش می شوی ای شاه
، زمین آرزوهای خسته اش را بر می گیرد
و ما مانده از هر سو جمع می شویم در
میانه میدان نیم تاریک و
. . . همه سیاه پوش

آسمان خاکستری می شود
ابرها می غرند
و من، چشم هایم را که باز می کنم
پشت گنگی لحظه ها
تصویر آرام ت را می بینم
ایستاده و خیره به آسمان
" سَر، یافتم، صدفی " و زمزمه می کنی هنوز
، ای شاه، شاه سیاه پوشان
: لحظه ای، گویی غریبه می ایست
- اینجا . . . ؟

و تصاویر رژه می روند
تصاویر محبوس حجله های سرد و تاریک
. . . و امید های واهی

- پس شعرش کو؟

، خوانده اید شاید
و ذهنت را می بندی
: و بازجو و شلاق و سکوت
، اینجا را هم بنویس

. . . و سیاه پوش می شوی، بی هیچ بهانه ای
این یک ساعت است

و ما، جمع شده ایم در میانه میدان
، آسمان خشم می بارد
- دیده ای؟

و دست هایت می چرخند و در اطرافت گرداب ِ
آدم های سیاه پوش موج می خورد
لبخند می زنی و چشم هایت برق می زند و
: می مانی و صدایت را بلند می کنی

" سر به بالین بستر آوردیم هر دو بر ها به بر آوردیم
یافتیم خرمنی چو گل در بید نازک و نرم و گرم و سرخ و سپید
صدفی مُهر بسته بر در او مُهر برداشته ز ِ گوهر او . . . "

سودارو
11/2/1383
سه بعد ظهر

شعر های علامت دار از هفت پیکر نظامی

* * * *

باران ها می بارند


سینه ستبر کرده میان حجم ِ مسدود خیابان پیش می رود
و فسرده صدای مرگ آلود ماشین ها
در فضای دیوار کشیده موج می اندازند
چه اندوهی ست قدم نهادن در پی قدم های ممتد
رو در روی ابهام ِ زندگی
چه اندوهی ست زندگی
چه سرد است تمام ِ این ابرهای پنهان کرده آسمان را
پوشانده و
در حجم ِ باران های شان غرق شده و هنوز هم نباریدن
چه سرد است هوا
و تنها چیزی که احساس می شود
لبخند اشک آلود ِ شور طعمی ست
در چشم هایت، لبخند تمام ِ تلخ ِ لحظه هایی که
من از دست داده
در تصویر نامحدود ِ واقعیت
در تصویر منحوس ِ زمان
در اندوهی که زندگی ست
در اندوهی که زندگی ست
در اندوهی که زندگی ست

صدایی نمی شنوم
و تمام خیابان تصویر تاریک تکرار است
و آسمان همه خاکستری است
زمین همه سرد
.
.
.


سودارو
سوم نوامبر 2004
هفت و بیست و پنج دقیقه صبح
اتاق تاریک است، تقریبا نمی بینم چه می نویسم، عینک هم نزده ام
امروز بعد از مدتی نوشته های عباس معروفی عزیز را می خواندم. نوشته بود که یک ماهی است وب لاگ هایش در ایران فیلتر است. خواسته است از کسانی که می توانند نوشته های ایشان را در وب لاگ های مان باز چاپ کنیم. از امروز تا زمانی که بتوانم وارد سایت آقای معروفی شوم هر هفته مطالب ایشان را در این وب لاگ بازنویسی می کنم

سودارو
2005-06-18

* * * *

June 16, 2005



بر می گردم



در چند روز اخير و به دنبال در خطر مرگ قرار گرفتن ناصر زرافشان بسياری از نويسندگان و آزادی‌خواهان در بيانيه‌ای خطاب به رييس قوه‌ی قضاييه خواسته‌اند که در قبال آزادی او مدت زندانش را تحمل کنند

چندی پيش به دنبال محکوميت من، هشت نويسنده خطاب به قاضی پرونده‌ خواستار شريک شدن در شلاق و زندان من شدند. سيمين بهبهانی يکی از آنها بود. اکنون در کنار او می‌ايستم و اعلام می‌کنم:برمی‌گردم تا به جای اکبر گنجی و ناصر زرافشان حبس بکشم. اگر قوه‌ی قضاييه بپذيرد، با اولين پرواز می‌آيم. من نگران جان اين دو انسان هستم

هوشنگ دودانی نيز مرا همراهی می‌کند تا جای آزادی‌خواه ديگری را در زندان پر کند. قول می‌دهيم که زندان‌های جمهوری اسلامی را از آزادی‌خواه و نويسنده خالی نگذاريم

شيرين عبادي: در انتخاباتي که آزاد نيست شرکت نمي کنم


* * * *

دعوا همه سر یک صندلی است

از يک ماه پيش وبلاگ‌های من، يعنی «حضور خلوت انس»، «جمهوری قلم»، «گردون ادبی»، «فريدون سه پسر داشت»، و «Abbas Maroufi's Deutsch Weblog» همگی در ايران فيلتر شده است. بسياری از دوستانم حدوداً يک ماه است که نمی‌توانند صفحه‌ام را باز کنند. مدتی ساکت ماندم تا شايد خودم موضوع را سليقه‌ای و ادواری تلقی کنم، و ماجرا بگذرد. اما چنين نيست

بايد از راه‌های ديگر اقدام کنم، با تمام توان. بايد رمان و ادبيات را بگذارم برای جايی ديگر، و فعلاً از حقوقم دفاع کنم. راهی نيست جز ادامه‌ی ژورناليسم سياسی، افشاگری، نورتاباندن به ويرانگری و ويرانه

با مرکّبم سياه‌شان می‌کنم

از دوستانم که هنوز فيلتر نشده‌اند می‌خواهم مطالبم را در وبلاگ‌هاشان بازنويسند. اين را می‌دانم که هر دوستی يک پنجره‌ی خانه‌اش را برای من باز می‌گذارد. اين تنها دارايی من است، بارها گفته‌ام. اما راستش حالا ديگر قابل سانسور نيستم، فقط از اين نکبت خسته شده‌ام

بحث‌هايی چون آزادی بيان، دموکراسی، و حقوق بشر حالا ديگر از حوصله‌ی امکان جهانی بشر خارج است. همانطور که دوازده سال پيش در ايران، در همين "حضور خلوت انس" نوشتم: «چيزی که در جامعه‌ی ما حذف شده، اوليسس جيمز جويس است؛ رمانی که پنج هزار نفر بيش‌تر قادر به درکش نيستند. اما چيزی که فراوان می‌يابيد فيلم‌های پورنو ساخت هنگ‌کنگ است؛ در ميدان توپخانه کيلويی می‌فروشند...»

عارم می‌آيد از راست‌ها و نظامی‌ها حرف بزنم. روی سخنم با اصلاح‌طلبان است که دارند خودشان را به در و ديوار می‌زنند تا صندلی مقام را بچسبند، و خودشان را توجيه کنند. دروغ می‌گويند. در همين سايت "رويداد" و "امروز" که دور بزنيد، يک "غريبه" نمی‌بينيد، از نام ما کهير می‌زنند، آنوقت شعر سيمين را شعار تبليغاتی می‌کنند. به قول خودشان در "بازترين دوره" ما را برنمی‌تابند، وای به روزی ديگر که يکی با رأی مردم به حکم حکومتی گردن ‌نهد

با هيچ‌کدام از چهره‌های جمهوری اسلامی راه به جايی نمی‌توان برد. اين نظام و اين اسلام جز اينکه بشريت را به گورستان هدايت کند، دستاوردی ندارد

ديکتاتور بد، ديکتاتور خوب

واژه‌ها گاهی بار لغتنامه را سنگين می‌کنند؛ صدام بد بود، فيدل کاسترو خوب است! اصولگرايان بدند، اصلاح‌طلبان بهترند! خدای من! بيست و پنج سال، و هربار به ترفندی مردم را مجبور "اکل ميته" * کرده‌اند تا خودشان از حکومت نيفتند. و حرف آخر را رهبرشان امروز زد: «ملت ايران روز جمعه از نظام و قانون اساسی دفاع می‌کند.»

بميريد که کشته نشويد، تحقير ‌شويد که بی‌آبرو نشويد، در زندان بمانيد که کاميونی‌تان نکنند! به "اين" رأی دهيد تا به "آن" رأی نداده باشيد، در فقر و فلاکت فرو رويد که از گشنگی نميريد. فعلاً "اين" را قبول کنيد که "بدتر" نشود. بدتر يعنی چی؟ مگر از اين بدتر هم هست؟

وای بر مردمی که خيال کنند در بازی بد و بدتر، پا به انتخابات سالم و انسانی گذاشته‌اند. وای بر آنهايی که تصور کنند اينها (از دم) بهتر از چائوشسکو يا استالين يا صدام حسين‌اند. و وای بر جوانانی که از سايه‌ی زودگذر يک فاشيست نظامی يا فاشيست کهنه‌کار بهراسند تا به يک دولت مستعجل تحت حکم حکومتی تسليم شوند

نه. در ايران آزادی نيست، حقوق بشر نيست. و اين بازی‌ها اصلاً دموکراسی نيست. دعوا همه سر يک صندلی‌ست
* اکل بر وزن اهل، میته بر وزن عینه، یعنی انسان ناچار به خوردن مردار شود تا نمیرد. یک اصل فقهی


* * * *

June 14, 2005



گزارشی کوتاه از گردهمایی جلو زندان اوین


تمام شد. از ساعت 3 آنجا بودم. ساعت چهار شروع شد، پنج هم تمام شد

رییس‌دانا گفت برنامه را به وقتی دیگر موکول می کنند؛ "شايد وقتی ديگر؟" درویشیان بیانیه‌ی کانون نويسندگان را خواند. هما زرافشان تشکر کرد و مختصری هم صحبت. سیمین شعر خواند. دادخواه حمایت کانون وکلا را اعلام کرد. مادر انوشیروان لطفی از پسرش گفت که در سال 67 اعدامش کرده‌اند. خانمی که اسمش را نشنیدم (به این می‌گن گزارش کامل!) حمایت اتحاد دموکراسی‌خواهان ایران را اعلام کرد و کیانوش سنجری هم از دانشجویانی گفت که در زندان اعتصاب غذا کرده‌اند

اين‌جور که من فهميدم خيلی‌ها در زندان‌های مختلف اعتصاب غذا کرده‌اند، اما کسی خبر ندارد. وحشت انداخته‌اند که يکباره اين بشکه‌ی باروت نترکد. و وای به حال‌شان اگر يکی زير اعتصاب غذا (خدا نکرده) تمام کند

نه ضبط صوت داشتم که ببرم نه دوربین. البته همان بهتر که نبردم. اگر هم می‌بردم دلم نمی‌آمد استفاده کنم، بقیه معذب می‌شدند. کسی مرا نمی‌شناخت. اما تابلو بودم. همه نگاهم می‌کردند. بعضی چپ چپ نگاهم می‌کردند! یک چیزی هم بگويم: درویشیان گاهی زل می‌زد به چشم‌هام! رییس‌دانا هم همین‌طور. سیمین وقتی هما زرافشان صحبت می‌کرد فقط به من نگاهی انداخت! دستپاچه شده بودم. در ضمن جلو آن‌همه نویسنده و شاعر هرکار کردم نتوانستم دفترم را در بیاورم. یکی دوبار چیزی توش نوشتم، زود گذاشتمش توی کیفم.جمعیت از دم شهر بازی و اول خيابانی که به اوين می‌رسد پراکنده بودند. شايد جرئت نمی‌کردند نزديک شوند. من هم بار اول بود که می‌رفتم جلو زندان اوين. عده‌ای پلاکاردها و شعارهای بزرگی با اين نوشته‌ها: «زندانی سیاسی آزاد باید گردد»، «زرافشان، زرافشان، حمایتت می کنیم» در دست داشتند. از کسی شنيدم که حدود ساعت دو و نيم ريخته‌اند و چند نفر را برده‌اند، خيلی از پلاکاردهاشان را هم برده‌اند

راستی کلی هم عکس و فیلم گرفتند از ما. از زوایای مختلف! حدود سيصد نفر بوديم که تا چهارصد نفری شديم. البته روی این یکی خیلی حساب نکنید. آدم‌ها را هیچ وقت نتوانستم درست بشمرم. روی یک نفر که قفل می‌شوم، همه چیز به هم می‌ریزد

در ضمن بعضی‌ها هم نیامده بودند که دلم می‌خواست می‌آمدند. خیلی‌ها را هم البته نمی‌شناختم. اما دولت‌آبادی و منیرو نبودند. نمی‌خواهم فکر کنم که چرا. مهم نیست. مهم این است که خودم بودم. لازم بود برام که باشم، هم از طرف شما، هم برای خودم

خشونتی هم نبود. البته این طرف دیوار که ما بودیم

با مهر، همان دوست بيست و شش ساله‌ی شما

June 18, 2005

ساعت خرد کننده ای را امروز گذراندم. مثل همیشه خواب های ناآرام که همراه شده بود با کابوس هایی که تمام شب همراهم بود. ذهن خسته ام را الان گذاشته ام که به صدای جنیفر لوپز گوش کند شاید آرام شود. تمام روز را در اضطراب قدم ها گذراندم. نمی توانم درس بخوانم. دو امتحان را فقط رفتم دانشگاه برگه را پر کردم و مجبور بودم تمام مدت برای کسانی که مرتب می پرسیدند چطور بود امتحان پوزخند بزنم، که من چه می دانم چه بود امتحان که فقط جواب دادم بدون اینکه بدانم سوال چیست، چیزی که ما خودمان می گویم مانیتورینگ ذهن بدون دخالت بخش فعال ذهن
.
.
.

صبح ساعت ده دقیقه به یازده به دکتر معین رای دادم. الان سه ساعتی از پایان رای گیری در ایران گذشته است. هر چند در بعضی شعبه ها تا نیمه شب رای گیری ادامه داشته است. شمارش آرا شروع شده است. اخبار ساعت یک صبح شبکه ی خبر زیر نویس زد که ستاد انتخابات کشور گفته تا ساعت 8 صبح نتایج انتخابات را اعلام می کنند

ذهنم خسته می ماند. چون می دانم از لحظه ای که ساعت انتخابات تمام شود دوباره اشتباه ایرانی مان را تکرار می کنیم

فرق نمی کند که رئیس جمهور شده باشد. ما می شویم همان ایرانی ها که بودیم. توی ترافیک خودمان را گم می کنیم و سیگار دود می کنیم و موسیقی گوش می کنیم و وقتی تلفن می زنیم به کسی یا قهقهه می خندیم و یا داد می زنیم و فحش و دعوا

می دانید ما همان ایرانی هایی هستیم که از همان روز اول که خاتمی رئیس جمهور شد هر جا رفت فقط، فقط، فقط برایش دست زدیم. همین. در همین زمان ها که ما داشتیم فکر می کردیم که همه چیز یک شبه حل شده است، از همان روز اول که انتخابات دوم خرداد تمام شد، سران جناح راست به طور مرتب دیدار های برنامه ریزی شده با رئیس جمهور داشتند

همان زمان که ما خوش بودیم خاتمی را تنها، تنها به دستان کسانی سپردیم که به آن ها نه گفته بودیم

امروز، هر کسی که رئیس جمهور شود، رفسنجانی باشد یا معین یا قالیباف، فرقی نمی کند. تنهایش خواهیم گذاشت. ذهن های مان را از او، هر که باشد دریغ خواهیم کرد. یا فقط دست خواهیم زد یا فقط داد سرش می کشیم و هو اش می کنیم

چون خودمان هستیم که فکر می کنیم که تمام سهم ما از دموکراسی یک برگ رای است

خودمان هستیم که همه چیز را رها می کنیم و کلی هم ادعای مان می شود

نمی دانیم که تمام ساعات اعصاب خرد کن امروز که برای من و برای خیلی های دیگر بود، تمام کابوس ها، همه شان ارزشی ندارند وقتی فردا صبح، وقتی نتایج اعلام شود می پریم هوا یا اخم می کنیم و تمام

می خواهیم چیزی عوض شود؟ باید تلاش کنیم. باید بجنگیم. باید بخواهیم

باید بخواهیم

وقتی نمی خواهید چرا اعتراض می کنید؟

شب انتخابات شورا ها دور دوم در یک مهمانی حضور داشتم. آدم های مختلفی بودند، یک میز برای بزرگان بود که مشهور ترین مهندسین مشهد در کنار جمعی از فعالان سیاسی مشهور مشهد حضور داشتند

نشسته بودیم و بحث انتخابات بود و یکی از کاندیدا ها، من بر گشتم و از یکی از آقایان پرسیدم برنامه ی بعد از انتخابات چیست؟

می خواستم بدانم خوب، این آقا اگر رای آورد بعدش چی؟

و جوابی نبود. امروز هم جوابی نیست. چون برای روز بعد از انتخابات کسی فکری ندارد. هر کسی رئیس جمهور شده است، شده است به ما چه

فوق اش رفته اید و رای داده اید. ولی توجه نمی کنید که همه چیز از فردای انتخابات شروع می شود

تمام سهم شما از دموکراسی، از ایران، از آزادی یک برگ رای تنها نیست

برایم تا امروز خیلی مهم بود که چه کسی رای می آورد، ولی الان می گویم که فرق نمی کند برایم بین دکتر معین یا هاشمی رفسنجانی یا دکتر قالیباف، هر کدام که باشند ذهن من در اختیار شان است چون معتقدم که هدف ایران است. من قدرت و توانایی فکر کردن دارم و اینترنت هم در دست من هست و ایمیل تمام کاندیدا ها موجود

آقای رئیس جمهور هر که هستید، به امید ایرانی آباد

سودارو

2005-06-18
یک و پنجاه و هشت دقیقه ی صبح

گفته بودم از سیاست نمی نویسم. روز های بدی برای وب لاگ نویسان هست. تهدیدات به صورتی گسترده به گوش می رسند. من نمی خواستم بنویسم ولی نتوانستم. برای اینکه باز هم از تکرار اشتباه ایرانی مان نگرانم. تا کی باید این سیکل بسته تکرار شود؟

June 16, 2005

سلام

به دلایل شخصی نمی توانم به قول خودم در مورد منتشر کردن مقاله ای معین دولت گذار به سکولاریسم عمل کنم. متن قسمت اول مقاله را دیشب کمتر از نیم ساعت بعد از قرار گرفتن در وب لاگ به دلایل شخصی حذف کردم و قصد ندارم ادامه ی آن را بنویسم

به دلایل شخصی قصد ندارم تا مدتی نا محدود هیچ متن مرتبت به سیاست را در وب لاگ منتشر کنم. احتمال این هست که برای یک مدت محدود یا نامحدود – بستگی به شرایط – از نوشتن در وب لاگ خودداری کنم. این یادداشت آخرین یادداشت من برای سیاست است. فکر می کنم به اندازه ای که در توانم بوده است در انتخابات جمعه تاثیر گذاشته ام

روز جمعه صبح، حدود ساعت یازده صبح در نزدیک ترین شعبه ی انتخاباتی حاضر می شوم به دکتر معین رای می دهم

از تمام خوانندگان این وب لاگ می خواهم فکر کنند و بعد برای فردا تصمیم بگیرند که چه می کنند

کلیشه ها را هم دور بیندازید

این کلیشه که فرقی بین نامزد های انتخابات نمی کند بی معنا است. خیلی فرق است بین دولت معین و دولت احمدی نژاد. فرق است بین معین و قالیباف. بین رفسنجانی و لاریجانی و
.
.
.


این کلیشه را هم رها کنید که فرقی نیست بین دولت خاتمی و دولت معین. یعنی از همین الان فرق بین حامیان معین و حامیان خاتمی را نمی بینید؟ نمی بینید که خاتمی شعار های مبهم ِ کلی می داد و الان معین به حوضه های خاص اشاره می کند

فردا خودتان می دانید، و آینده ای که برای ایران می خواهید رقم بزنید

من به دکتر معین رای می دهم و تمام خوانندگان این وب لاگ را دعوت می کنم که به دکتر معین رای بدهند

پیوست: ببینید حسین درخشان از کانادا پا شده است آمده ایران تا برای معین تبلیغ کند. فاطمه حقیقت جو هم دیروز به جمع حامیان دکتر معین پیوست. امیدوارم امروز اینترنت را که نگاه می کنم قدم زنی که ایران را به نام خویش افتخار بخشید را بشنوم که قبول کرده است معاون دکتر معین باشد برای حقوق بشر

من امیدوارم. خیلی امیدوارم

به پیش دکتر معین

سودارو
2005-06-16

یک و پنجاه و نه دقیقه ی صبح

روزنامه ی شرق برای شماره ی دیروز – چهارشنبه – یک ویژه نامه ی 72 صفحه ای فوق العاده داده است که مصاحبه با تمام نامزد ها را دارد. فکر می کنم روی سایت روزنامه موجود باشد

June 15, 2005

امروز برنامه ریختم و رفتم بیرون. تقریبا یک ماهی می شود که جز برای دانشگاه به خیابان نرفته بودم. این بار هم رفتم تا ببینم تا سه روز مانده به انتخابات در خیابان های مشهد چه خبر است

اول اینکه امروز وقتی بعد از حدود 5 روز در خیابان های مشهد بودم می دیدم که فضای شهر چقدر فرق کرده است. مشهد شهر قالیباف شده است. دقیقا نمی دانم چقدر، ولی فکر می کنم قالیباف بیشترین خرج را در این شهر کرده باشد، شنیده ام در شهر های دیگر از این خبر ها نیست

قالیباف مال طرقبه است، دهکده ی تفریحی نزدیک مشهد – تقریبا چسبیده به شهر – و خودش را مشهدی حساب می کند و خیلی به مشهدی ها چشم دوخته است. ولی از آن چه که من امشب دیدم فقط همان حرفی است که در آمار های اینترنت هم دیده بودم: حامیان قالیباف دبیرستانی ها هستند و حامیان معین دانشجویان

من از چهار راه راهنمایی پیاده از خیابان سناباد رفتم تا چهار راه دکترا و از آن همراه عزیز ترین دوستم تا تقی آباد و بعد با تاکسی تا سه راه راهنمایی و از آنجا مسیر خیابان راهنمایی

در این مسیر قالیباف 6 ستاد، معین 3 ستاد از جمله ی ستاد مرکزی اش، هاشمی 2 ستاد، کروبی 1 ستاد، احمدی نژاد 2 ستاد و رضایی 1 ستاد داشت. مهر علیزاده و لاریجانی ستادی در این مسیر نداشتند

قالیباف تقریبا هر جا که توانسته است ستاد انتخاباتی زده است. فعالیت ستاد های او در مشهد قبل از اعلام نتایج تایید صلاحیت ها در ستاد های اصلی با عنوان ستاد های ارتباط مردمی دکتر قالیباف شروع به کار کرد. الان نمی دانم چند ستاد، ولی فکر می کنم بیش از 100 ستاد تبلیغاتی در مشهد داشته باشد

در ستاد های قالیباف انواع پوستر های سردار روی میز های چیده شده است تا هر کسی می خواهد بردارد. تا پخش دعای عاشورا هم پیش رفته اند. موسیقی هم می نوازند. پذیرایی هم با آب میوه می شود

در ستاد هاشمی رفسنجانی آن قدر خوشحال شدند که من رفتم تو، سوت و کور ترین ستاد در مشهد بود. اینجا هم سی دی، پوستر و برنامه های تبلیغاتی موجود بود. یک مجله ی 8 صفحه ای هم با عنوان میثاق هم به من دادند که برای خنده خوب است. شاید بعدا از آن چیز هایی ذکر کنم. پر از دروغ بود: مثلا از قول تاج زاده می گفت که دکتر معین آماده ی کناره گیری به نفع هر کاندیدای است که از او این درخواست را بکند

ستاد کروبی شلوغ بود، سی دی اش را گرفتم. خیلی نماندم. همین جوری پوستر و عکس و کاغذ پخش می کنند

ستاد های معین پر از جوانان با میان گین سن 20 سال بود. معین تبلیغات کمی در مشهد دارد. ولی در سطح قالیباف بین مردم شناخته شده است. سی دی فیلم تبلیغاتی گفتگوی حجاریان با معین و سی دی کنگره ی تهران را گرفتم. پوستر نگرفتم ولی تراکت های تبلیغاتی معین را گرفتم

ستاد های احمدی نژاد را جرات نکردم بروم تو

ستاد رضایی در واقع یک کافی شاپ بود که فقط یک پارچه سر درش گذاشته بودند. همین

فقط یک نمونه از تبلیغات قالیباف در مشهد را می گویم

سر سه راه راهنمایی پسرکی پوستر های دکتر را پخش می کرد

کمی پایین تر سه پسر دبیرستانی مجله ی دختران را مجانی پخش می کردند. فقط برای 4 صفحه که در مورد قالیباف دارد. چیزی حدود 1000 نسخه اگر امشب این 3 نفر پخش کنند می شود 300 هزار تومان فقط برای 4 صفحه متن در مورد سردار

کمی پایین تر پرده های سردار بود که تمام خیابان را پوشانده بود و موسیقی پخش می کردند و چند پسر دبیرستانی توی خیابان ایستاده بودند و پوستر قالیباف در دست داد می زدند فقط قالیباف

کمی پایین تر یک پسر بچه باز هم تراکت پخش می کرد

نزدیک چهار راه راهنمایی که رسیدم چند موتور سوار با سرعت رد می شدند و پوستر قالیباف در دست – دو نفر سوار هر موتور – داد می زدند فقط قالیباف

صبح که می رفتم دانشگاه به فاصله ی تقریبی هر 5 متر یک پارچه ی 1 متر در 1 متر از درخت ها آویزان بود که می گفت قالیباف در آخرین روز تبلیغات در مشهد سخنرانی خواهد داشت. فکر می کنم 5 کیلومتری همین روند ادامه داشت

تمام این خرج ها فقط همان حرفی را می زند که حجاریان گفت: 30 میلیارد تومانی که توسط فرمانده هان سپاه برای تبلیغات قالیباف اختصاص داده شده است

حدود 2 ساعت بودم و جالب بود. شاید فردا هم بروم ببینم در آخرین روز تبلیغات چه خبر است در اطراف خودم

سودارو
2005-06-15

دو و سیزده دقیقه ی صبح

June 14, 2005

امروز به دلایل شخصی نرسیدم تا مقاله ای را که قول داده بودم را بنویسم. امیدوارم تا فردا بخش اول یا متن کاملش را همین جا بتوانید بخوانید: معین دولت گذار به سکولاریسم

روز یکشنبه تهران و اهواز شاهد چند انفجار بودند. فعلا نمی خواهم در مورد انفجار ها صحبت کنم. ولی برایم بسیار جالب بود که تلویزیون ایران فقط از انفجار های اهواز صحبت می کرد، آن هم به صورت فشرده و محدود تا آن جا در ساعت دو ظهر حتا این خبر از بخش های خبری حذف شد. هیچ صحبتی در مورد انفجار های تهران نشد

به مناسبت این انفجار ها بد ندیدم تا سری بزنم به گذشته، به روز های پر از آشوب واقعه ی کوی دانشگاه. و نامه ی فرمانده هان سپاه را اینجا منتشر کنم. متن نامه را از خوابگرد گرفته ام. یکی اینکه ببینید نام سوم که امضا کرده آقای دکتر خلبان ِ که کت شلوار سفید می پوشه و می خنده. دوم به خبر هایی که قبل از انفجار ها در اینترنت منتشر شد توجه کندی که سران جناح راست چه هشدار هایی در مورد انتخابات و رای آوردن احتمالی معین داده اند. منتظر اخبار بیشتر م


* * * *

در روزهای بحرانی پس از ۱۸ تيرماه ۱۳۷۸، نامه‌ی ۲۴ فرمانده سپاه پاسداران خطاب به رئيس جمهور خاتمی در برخی روزنامه‌ها ـ مثل کيهان و جمهوری اسلامی ـ منتشر شد. متن كامل اين نامه و اسامي فرماندهان امضاكننده‌ی آن را به نقل از روزنامه‌ی "جمهوري اسلامي" در زير می‌خوانيد

رياست محترم جمهوري حضرت حجت‌الاسلام ‌والمسلمين جناب آقاي سيدمحمد خاتميبا عرض سلام و خسته نباشيد به استحضار مي‌رساند

به ‌دنبال حوادث اخير به عنوان مجموعه‌اي از خدمتگزاران دوران دفاع مقدس ملت شريف ايران، وظيفه‌ی خود دانستيم مطالبي را خدمت حضرت‌عالي دانشمند ارزشمند عرضه بداريم. اميدواريم با سعه‌ی صدر و شعار ارزشمند توأم با سيره‌اي كه تبليغ مي‌فرماييد (شنيدن هر سخن و ايده‌ ولو مخالف) به اين موضوع كه شايد درد هزاران زجركشيده‌ی انقلاب باشد كه امروزه به‌دور از هرگونه خط و خطوط با چشمي نگران، مسائل و حوادث انقلاب را مي‌نگرند و سكوت، مسامحه و ساده‌انگاري مسئولين كه از بركت خون هزاران شهيد بر مسند نشسته‌اند، متحير و متعجب‌اند

جناب آقاي خاتمي، قطعاً همه‌ی ما حضرت‌عالي را انساني وارسته، انقلابي، متدين و داراي ريشه‌ی عميق ديني در حوزه و دلسوز به انقلاب دانسته و مي‌دانيم، اما نحوه‌ی برخورد با حوادثي كه همه‌ی ما شاهد شادي و رقص دشمنان پيرامون آن هستيم و در اولويت قرار دادن پيگيري برخي اشتباهات و تخلفات و بزرگ كردن آنها در مقابل عدم توجه و يا كوچك جلوه دادن برخي ديگر از همين نمونه قانون‌شكني و هتك حرمت و فشار، باعث شده است جريان‌هاي معاند با انقلاب گستاخ‌تر و در مقابل آن، مدافعان انقلاب محافظه‌كارانه و با دلزدگي توأم با نااميدي، هر روز تحقير شده و به ثمره‌ی اين همه خون نگريسته و انگشت خود را با تاسف و تاثر مي‌گزند

جناب آقاي رئيس‌جمهور، حمله به كوي دانشگاه همان‌طوري كه رهبر بزرگوار و مظلوم اين انقلاب فرمودند امري ناپسند، زشت و بد بود و علي‌رغم اين‌كه سخت‌ترين و تندترين برخوردها با آن انجام پذيرفت اما همه‌ی مردم به دليل ناپسندي عمل انجام شده اين برخوردها را پذيرفته و بر آن صحه گذاردند، اما سؤال مهم و پرابهام اين است كه آيا فاجعه فقط همين بود؟

صرفاً همين موضوع قابل پيگيري و توجه و اعتراض و تحصن است كه چند وزير به خاطر آن استعفا دهند، شوراي امنيت تشكيل جلسه بدهد و گروه تحقيق تشكيل گردد، اما آيا حرمت‌شكني و توهين به مباني اين نظام، تاسف و پيگيري ندارد؟ آيا حريم ولايت فقيه كم‌تر از كوي دانشگاه است؟ آيا حريم امام، آن انسان كم‌نظير، كم‌تر از جسارت به يك دانشجو است؟ آيا چند روز امنيت كشور را دچار اخلال كردن و به هر مؤمن و متدين حمله كردن و آتش زدن فاجعه نيست؟ آيا زير سئوال بردن جمهوري اسلامي، اين يادگار ده‌ها هزار شهيد و شعار عليه آن دادن فاجعه نيست؟

جناب آقاي خاتمي، چند شب پيش وقتي گفته شد عده‌اي با شعار عليه رهبر معظم انقلاب به سمت مجموعه‌ی شهيد مطهري در حركت‌اند، بچه‌هاي كوچك ما در چشم ما نگريستند، انگار از ما سؤال مي‌كردند غيرت شما كجا رفته است؟

جناب آقاي رئيس‌جمهور، امروز وقتي چهره‌ی رهبر معظم انقلاب را ديديم مرگ خودمان را از خداوند طلب كرديم چون كه كتف‌هايمان بسته است و خار در چشم و استخوان در گلو بايد ناظر پژمرده شدن نهالي باشيم كه حاصل 14 قرن سيلي و زجر شيعه و اسلام است

جناب آقاي خاتمي، شما خوب مي‌دانيد، در عين توانمندي به‌خاطر مصلحت‌انديشي دوستان ناتوانيم. چه كسي است كه نداند امروز منافقين و معاندين دسته دسته به نام دانشجو به صف اين معركه مي‌پيوندند و خودي‌هاي كينه‌جو و منفعت‌طلب كوته‌نظر آتش‌بيار آن شده‌اند و براي تهييج آن، از هر سخن و نوشته‌اي دريغ نمي‌كنند؟

جناب آقاي خاتمي، تا كي با اشك بنگريم و خون دل بخوريم و با هرج و مرج و توهين، تمرين دموكراسي كنيم و به قيمت از دست رفتن نظام صبر انقلابي داشته باشيم؟

جناب آقاي رئيس‌جمهور، هزاران خانواده‌ی شهيد و جانباز و رزمنده به شما رأي دادند كه رأي آن‌ها مدال سينه شماست. آن‌ها از شما انتظار برخورد منصفانه با اين مسائل را دارند و ما امروز رد پاي دشمن را در اين حوادث به خوبي مي‌بينيم و قهقهه‌ی مستانه را مي‌شنويم. امروز را دريابيد كه فردا خيلي دير است و پشيماني فردا غيرقابل جبران است

سيدبزرگوار، به سخنراني به ظاهر دوستان و خودي‌ها در جمع دانشجويان بنگريد، آيا همه‌ی آن گفته‌ها تشويق و ترغيب به هرج و مرج و قانون‌شكني نيست؟

آيا معناي سال امام (ره) همين بود؟ آيا به همين صورت مي‌توان ميراث گرانبهاي او را حفظ كرد و آيا بي‌توجهي تعداد اندكي به نام حزب‌الله مجوزي است براي شكستن سر هر متدين و هتك حرمت آن؟

جناب آقاي خاتمي، رسانه‌ها و راديوهاي دنيا را بنگريد، آيا صداي دف و دهل آن‌ها به گوش نمي‌رسد؟

جناب آقاي رئيس‌جمهور، اگر امروز تصميم انقلابي نگيريد و رسالت اسلامي و ملي خودتان را عمل نكنيد، فردا آن‌قدر دير و غيرقابل جبران است كه قابل تصور نيست

در پايان با كمال احترام و علاقه به حضرت‌عالي اعلام مي‌داريم كاسه‌ی صبرمان به پايان رسيده و تحمل بيش از آن را در صورت عدم رسيدگي، بر خود جايز نمي‌دانيم

فرماندهان و خدمتگزاران ملت شريف ايران در دوران دفاع مقدس: غلامعلي رشيد ـ عزيز جعفري ـ محمدباقر قاليباف ـ قاسم سليماني ـ جعفر اسدي ـ احمد كاظمي ـ محمد كوثري ـ اسدالله ناصح ـ محمد باقري ـ غلامرضا محرابي ـ عبدالحميد رئوفي‌نژاد ـ نورعلي شوشتري ـ دكترعلي احمديان ـ احمد غلامپور ـ‌ يعقوب زهدي ـ نبي‌الله رودكي ـ علي فدوي ـ غلامرضا جلالي ـ امين شريعتي ـ‌ حسين همداني ـ اسماعيل قاآني ـ علي فضلي ـ‌ علي زاهدي ـ مرتضي قرباني


* * * *

http://iranema-online.com/

روزنامه ی اینترنتی ِ ایران ما به سر دبیری بیژن صف سری شروع به کار کرد. امیدوارم پایدار بماند. روز نامه را روز نامه نگاران مقیم ایران اداره می کنند. امیدوارم به زودی شاهد روزنامه های اینترنتی بیشتر و با سلایق سیاسی – اجتماعی گسترده تری باشیم

* * * *

یکی از همکلاسی های دانشگاه خواسته است برنامه ی امتحانی را اینجا بگذارم، چشم
فقط برنامه را چک بکنید. دلیل ندارد من ِ حواس پرت درست نوشته باشم

سه شنبه – 24 خرداد – 10 و نیم تا 12 و نیم – اصول و روش تدریس

پنجشنبه – 26 خرداد – دو تا چهار – شعر

یکشنبه – 29 خرداد – 4 و نیم تا 6 و نیم – نمایشنامه

چهار شنبه – 1 تیر – هشت تا ده صبح – معارف

شنبه – 4 تیر – هشت تا ده صبح – سیری در تاریخ ادبیات انگلستان

دوشنبه – 6 تیر – ده و نیم تا دوازده و نیم – اصول و روش تحقیق
چهارشنبه – 8 تیر – ده و نیم تا دوازده و نیم – کاربرد اصطلاحات و تعبیرات

سودارو

2005-06-14

پنج و پنجاه و دو دقیقه ی صبح

June 13, 2005

مدل اکبر گنجی

حالا خدا کند که این طوری نشود، ولی فکر کنید فردا روزی است که باید دوباره برگردید زندان. چه احساس دارید؟

احساسی ندارم. ما از اول که به این راه می آمدیم می دانستیم بازی با مرگ است. حالا هم به صراحت می گویم که ما با دیکتاتوری شخصی رو به رو هستیم. آقا، 15 سال حکومت کرده، می خواهد مادام العمر هم حکومت کند. من با این مساله مخالفم و می گویم دموکراسی با این حرف سازگاری ندارد. من می گویم اگر انتخابات آزاد قرار است برگزار شود، این انتخابات باید در برابر آقای خامنه ای باشد. ایشان باید، نه به عنوان رهبر، بلکه به عنوان رئیس جمهور بیاید در یک انتخابات آزاد شرکت کند، اگر مردم رای دادند، حکومت کند، اگر رای ندادند، کنار برود. من می دانم که گفتن این حرف در کشور من یعنی بازی با مرگ. یعنی باید مفصل هزینه اش را بدهم. ولی من آگاهانه این را انتخاب کردم، پایش هم ایستادم. دیگر نمی دانم چه احساسی باید داشته باشم. شما هم حرف های مرا سانسور نکنید، هزینه اش را خودم باید بدهم

اکبر گنجی در مصاحبه با روزنامه ی اینترنتی ِ روز. 16 خرداد 1348 ، جبهه ی فراگیر دموکراسی با شورای رهبری ِ انتخابی

اکبر گنجی صبح شنبه در برابر زندان اوین حاضر شد. لبخند بر لب و استوار، به متحصنین برای آزادی دکتر زرافشان سلام گفت و خود را به دست زندان بانان سپرد. پیش از ورود رسما اعلام کرد که از صبح شنبه اعتصاب غذای نا محدود کرده است

اکبر گنجی حدودا ده روز در مرخصی بود. پیش از این ده روز هم با اعتصاب غذای خود به صفحه ی اول خبرگزاری های جهان راه یافته بود و اینترنت پر بود از یک نام: اکبر گنجی

اکبر گنجی در ده روز مرخصی خود از زندان یک کار مهم کرد که من می خواهم روی آن حرف بزنم و از آن به عنوان مدل اکبر گنجی اسم می برم، مدلی که در یک جمله خلاصه می شود: دموکراسی بدون خشونت ولی با هزینه


بعد از ظهر روز دوشنبه در مصاحبه ‌ي مطبوعاتي اعلام كردم اگر آقايان خلف وعده كنند و مرا پس از يك هفته به زندان بازگردانند دوباره دست به اعتصاب غذا خواهم زد و تا پاي مرگ مي‌ايستم. با اين‌كه در روزهاي اوليه مرخصي ميهمانان زيادي به منزل ما مي‌آمدند و سه روز هم تعطيل عمومي بود، نزد يكي از بهترين متخصصان آسم و ريه كشور رفتم . ايشان پس از انجام آزمايش‌هاي مختلف بيماري آسم مرا تائيد كرد و گفت بايد از اسپري‌هاي قوي‌تري استفاده كني


نامه ی اکبر گنجی قبل از رفتن به زندان

http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/24205


اکبر گنجی چند ویژگی خاص دارد

اول اینکه دارای اهداف مشخص است
دوم اینکه به اهداف خویش اعتقاد دارد
سوم اینکه برای اهداف خود ش حاضر به پرداخت هزینه است
چهارم اینکه برای رسیدن به اهداف ش دارای قدرت مدیریت است
پنجم اینکه می تواند از افکار عمومی استفاده کند، قدرت بیان دارد

اکبر گنجی در این ده روز جامعه ی ایران را تحت تاثیر وجود خودش قرار داد. برنامه اعلام کرد، از مانفیست دوم جمهوری خواهی ش را که در زندان نوشته بود دفاع کرد، بر تحریم انتخابات دفاع کرد

رسما خطاب به دکتر معین گفت

بله، من مشکل شخصي که ندارم، ما تفاوت ديدگاه داريم. اول اينکه من فکر مي‌کنم از راه تحريم انتخابات می‌توان به هدف رسيد. اين از اين. دوم اينکه به دوستان پيشنهاد کرده‌ام که دست به اعتصاب غذا بزنند و شعارشان هم اين باشد که زنداني هاي سياسي و مطبوعاتي بايد آزاد شوند، و دادستان تهران هم بايد برکنار شود.اين طوري ثابت مي شود که اينها روي حرف هايشان هستند و حاضرند هزينه هم بدهند. اگر اين کار را بکنند، بله، راي هم مي‌آورند. به نظر من اين طوري همه نگاه ها هم به ايشان معطوف مي شود، ولي اگر نکنند معنی‌اش اين است که روي حرف هايشان نيستند. حالا اينکه پيشنهاد حداکثري است، پيشنهاد حداقلي هم دارم. آقاي معين بيايد اعلام کند که ظرف هفته آينده زنداني هاي سياسي و مطبوعاتي را آزاد کنيد. اگر آزاد بکنيد من در انتخابات شرکت مي‌کنم، اگر آزاد نکنيد، من در انتخابات شرکت نمي‌کنم و آن را تحريم هم می‌کنم. اين حداقل کاري است که آقاي معين و دوستانشان مي توانند انجام بدهند و از طريق آن نشان دهند که روي حرف هايشان هستند. الان آقاي معين بدون هيچ پيش شرطي آمده در انتخابات شرکت کرده است، خب هيچ چيزي پيش نمي‌آيد. ايشان حتي اگر بخواهد راي هم بياورد، بايد چنين کاري کند. آخر جامعه که به صرف چند حرف و بيانيه اعتمادش جلب نمي‌شود. اين نيروهاي محذوف جامعه ايران که در طول سال هاي گذشته رفته اند، با حرف و شعار که بر نمي گردند. اگر به شعار بود آقاي خاتمي همه اينها را گفت. حالا بايد يک چيز عملي پيش رو گذاشت. نمي شود گفت فردا که پيروز شديم اين کارها را مي‌کنيم، نه، همين الان بايد نشان بدهند که اهل انجام اين کارها هستند


اکبر گنجی در مصاحبه با روزنامه ی اینترنتی ِ روز. 16 خرداد 1348 ، جبهه ی فراگیر دموکراسی با شورای رهبری ِ انتخابی


ولی چرا دکتر معین به این پیشنهاد توجه نکرد؟ رسما بگویم که با نظر اکبر گنجی موافقم. ولی چند دلیل هم می خواهم بیاورم

اول اینکه جامعه ی امروز ما بی اعتماد است، جامعه با بی اعتمادی به این تصمیم خواهد نگریست، همان طور که به تحصن ِ مجلس ششم نگریستند. جامعه از این تصمیم دفاع نخواهد کرد. جامعه در شرایط فعلی حاضر به پرداخت هزینه نیست، همان طور که حتا دانشجویان هم از تحصن مجلس حمایتی نکردند

دوم اینکه شروع چنین برنامه ای بلافاصله جامعه را به سمت طغیان می برد. شروع یک انقلاب بدون برنامه ی مشخص برای آینده بد تر از تمام اتفاقاتی است که تا به حال افتاده است. در فضای فعلی ما انقلاب، یک انقلاب لنپنی خواهد بود که ما را نه به سمت یک دموکراسی فراگیر که به سمت دیکتاتوری خواهد برد، احتمالا دیکتاتوری ِ نظامی. فراموش نکنید که کمتر از چند ساعت از رد صلاحیت اولیه در کوی دانشگاه دانشجویان فریاد می زدند مرگ بر دیکتاتور

سوم اینکه در درون جبهه ی مشارکت، بهتر بگویم جبهه ی حقوق بشر و دموکراسی آمادگی برای چنین حرکت بزرگی وجود ندارد

ولی یک موضوع مهم هست: درست است که دکتر معین حرف اکبر گنجی را تبدیل کرد به این طرح که اولین کاری که در دولتم بکنم ارائه لایحه ی عفو عمومی است که طی یک بند آن تمام زندانیان عقیدتی آزاد خواهند شد. این حرف درست. ولی اکبر گنجی کاری کرد که من به آن می گویم مدل اکبر گنجی: وی سطح انتظارات را در جامعه بالا برد

اگر بحث این بود که زندانی سیاسی داریم یا نه، گنجی رسما می آید می گوید که زندانی وجود دارد و باید آزاد شود. اگر حرف این است که دکتر زهرا کاظمی را دادستان تهران به قتل رسانده است یا نه، گنجی می گوید دادستان تهران باید برکنار شود. اگر جامعه هنوز در حدی نیست که در مورد رهبری صحبت کند، گنجی خامنه ای را دیکتاتور خطاب می کند و می گوید که باید با دیکتاتوری شخصی در ایران مبارزه کرد

گنجی می گوید که می داند دارد بازی مرگ می کند. همان طور که وقتی بحث قتل های زنجیره ای بود می دانست، ولی بر اساس ویژگی های شخصی اش عمل می کرد


ما چه باید بکنیم؟


مبارزات دگرانديشان ( من تاكيد دارم بر لفظ دگر انديشان تا فعال سياسي) طی نيمه دو قرن بيستم در تمام دنيا خصوصاً اروپا ی شرقی مبارزات بسيار چشمگيری بوده و تحولات بسيار عظيمی را به نفع حقوق بشر، آزادی و دموكراسی آفريده‌اند. دگرانديشان در ابتدا و به صورت انفرادی عمل می‌كردند حمايتی از آنان نبود، اما رفته رفته حمايت‌های داخلی و بين المللی را به طرف خود جلب كردند و من به طور قطع می‌گويم حمايت‌های داخلی و بين المللی به اهداف دگرانديشان كمك كرده و كمك خواهد كرد


اکبر گنجی آزاد شد. اکبر گنجی در مصاحبه با روز نامه ی اینترنتی ِ روز. 10 خرداد هشتاد و چهار

اول. ما باید بدانیم که چه می کنیم. هدف و مسیر و عقیده مان را برای خودمان روشن کنیم

دوم. باید حاضر باشیم که عقاید خودمان را اعلام کنیم. عقاید مان را درون خودمان نگه داریم و سکوت کنیم ایران قرار گاه دیکتاتور های نظامی خواهد شد

سوم. باید بدانیم که هزینه ی زندگی مان را باید پرداخت کنیم. نه با فریاد زدن در خیابان و نه با نشستن ساکن در خانه های مان دموکراسی به وجود نخواهد آمد. باید بر اساس یک خواست مشخص برنامه داشته باشیم: دموکراسی بدون خشونت ولی با هزینه

چهارم. باید بتوانیم عقاید خود مان را مدیریت کنیم. باید بتوانیم افکار عمومی را به خدمت راه خود در آوریم: قرار نیست همه مانند هم فکر کنیم، ولی تنها فکر کردن اثری نخواهد داشت

بداینم که راه هایی پیش روی ما هست. من بر اساس دیدگاه شخصی خودم به این نتیجه رسیده ام که با رای دادن بر اساس برنامه ای که فردا مفصل خواهم گفت باید راه دموکراسی را در ایران پیش برد. اکبر گنجی می گوید این کار را با تحریم انتخابات باید پیش برد. هر دو هدف و برنامه داریم. هر دو بر اساس برنامه مان حرکت می کنیم. اکبر گنجی دارد برای برنامه اش هزینه می دهد. من فعلا امنیت دارم

ولی هر دو امیدواریم. هر دو برای ایران آزادی و دموکراسی می خواهیم: دموکراسی بدون خشونت ولی با هزینه

هر دو می دانیم که سکوت هیچ چیزی نخواهد داشت

دو دو سو قرار گرفته ایم: من از شرکت در انتخابات دفاع می کنم و گنجی بر تحریم انتخابات اصرار می کند

ما دو نفر در ایران هفتاد میلیونی که داریم بر اساس آن چیزی که من می گویم مدل اکبر گنجی حرکت می کنیم. چند نفر دیگر هم هستند که بر اساس تفکر حرکت می کنند و بر اساس تفکر عمل می کنند؟ چند نفر؟

خود شما چه طور؟

* * * *

بيست و چهار ساعت بعد از آغاز دوباره اعتصاب غذای اکبر گنجی، اخبار رسيده از داخل و خارج ايران حکايت دارد که درخواست آزادی و معالجه اکبر گنجی روزنامه نگار زندانی، در ششمين سال حبس وی به ماجرائی جهانی تبديل شده است. شب گذشته يک منبع موثق به "روز" گفت گروه های مدافع حقوق بشر اتحاديه اروپا در همين دو روز در اعلاميه تازه ای از اتحاديه اروپا می خواهند که به عنوان يک مورد برجسته نقص حقوق بشر در ايران، گفتگوهای تجاری خود را با ايران قطع کند

فشار جهانی برای آزادی گنجی. روزنامه ی اینترنتی روز. 8 خرداد

در سومين روز از اعتصاب غذای دوباره اکبر گنجی روزنامه نگار زندانی، در حالی که دادستانی تهران بازی تازه ای را با وی آغاز کرد معصومه شفيعی همسر گنجی اعلام داشت ديگر برايم مهم نيست كه جو داخل كشور آرام است يا شلوغ، همسرم مي‌گويد اگر قرار است اوهزينه بدهد، نبايد اين هزينه يكطرفه باشد، بلكه او آن را چند برابر كرده و به نظام جمهورى اسلامى تحميل خواهد كرد

گنجی بازی دادستانی را نپذیرفت. روز نامه ی اینترنتی ِ روز . 9 خرداد


آيا آنان به اين هدف رسيدند؟ يا مواضعی كه من در طول زندان گرفتم بسيار راديكالتر از مواضع پيش از زندان من بوده است؟ من تا موقعی كه در زندان باشم از هيچ يك از مواضع پيشين خودم عدول نخواهم كرد. مواضع من نسبت به گذشته راديكالتر شده است و معتقدم برای اين مواضع استدلال دارم، البته از دوستان هم خواسته ام بی رحمانه نظراتم را نقد كنند. اگرچه كتاب "مجمع الجزاير زندان گونه" من توسط (قاضي) مرتضوی در چاپخانه توقيف شد و همه نسخه‌های چاپ شده آن را بردند و اگرچه به هيچ يك از نوشته‌های من اجازه چاپ نمی‌دهند اما نوشته‌های من از طريق اينترنت از طريق سی دی و از طريق دست به دست شدن در تيراژهای بسيار بالايی پخش شده و خوانده شده و در برخی سايت‌ها در چند هزار صفحه مورد نقد و بررسی قرار گرفته است. اگر اين افراد می‌خواستند موفق شوند از اين راه هم به هدفشان نرسيدند. از طريق زندانی كردن دگرانديشان به هيچ چيز نخواهند رسيد و من فكر می‌كنم كه هزينه سنگين خواهند داشت


اکبر گنجی آزاد شد. اکبر گنجی در مصاحبه با روز نامه ی اینترنتی ِ روز. 10 خرداد هشتاد و چهار


گنجی هم گفت: افرادی را دورتان جمع كنيد كه حاضر به زندان رفتن باشند. اميدوارم بايستند. وی در ادامه با نقل قولی از زرافشان گفت: می‌گويد ببينيد كه دوستان شما انحصارطلب هستند نه دموكرات! يا ملی مذهبی‌ها كه هرچه می‌شود آنها را به زندان می‌برند. اين انصاف است؟ از اينها با اسم ياد كنيد. البته گذشته‌ها گذشته است، من دوست نداشتم اين حرفها را بزنم. اما برای راهی است كه در پيش گرفته‌ايد. از اين به بعد بايد زبانهای نيش‌دار را بشنويد. اميدواريم كشور به دموكراسی و آزادی همراه با دين برسد

آقای معین، مردم مصدق می خواهند. روزنامه ی اینترنتی روز. 12 خرداد


من مي گويم دموکراسي بدون خشونت آري، بدون هزينه خير. تمام کشورهايي که در اين قرن پروسه دموکراسي را طي کردند، بدون دادن هزينه اين راه را به پايان نرساندند. من در اينجا راهم از آن دوستاني که فکر مي کنند تنها با روشن کردن مفاهيم صرف مي توان جلو رفت، جدا مي شود. البته قبول دارم که دموکراسي به پيشرفت‌هاي اجتماعي و معرفتي نياز دارد، همه چيز بايد با هم باشد، ولي دموکراسي بيش از اينها به استقامت، پايداري، به هزينه دادن نياز دارد. اگر دوستان سر حرف‌شان بايستند، جناح مقابل عقب می‌رود، اما اگر حرف بزنند و بعد بروند در کنج عزلت شان پناه بگيرند، نمي شود کاري کرد. حرف سر اين است که بايد ايستاد. در عمل بايد نشان داد. با بيانيه اين پروسه پيش نمي رود

اکبر گنجی در مصاحبه با روزنامه ی اینترنتی ِ روز. 16 خرداد 1348 ، جبهه ی فراگیر دموکراسی با شورای رهبری ِ انتخابی


به امید آزادی تمام زندانی های سیاسی

به پیش آقای گنجی
به پیش


سودارو
2005-06-13

یک و دوازده دقیقه صبح

توضیح: دیروز ظهر به خاطر سرعت کم اینترنت پستی را منتشر کردم که از نیمه به بعد منتشر نشده بود، معذرت می خواهم و امروز اولین کاری که بکنم درست کردن آن پست است. ببخشید

فردا مقاله ی نهایی ام را منتشر خواهم کرد
دولت معین: دولت گذار به سکولاریسم

بعد از آن فقط تحلیل اخبار خواهم داشت تا روز انتخابات. همچنان از رای دادن به معین قویا حمایت می کنم

June 12, 2005

نشسته ام و پنجره را گذاشته ام باز باشد و باز هم مارک آنتونی گوش می کنم که . . . که دوباره تمام صدا های گذشته باشد. نشسته ام و می ترسم کسی در بزند من بزنم زیر گریه

فکر می کنم تهران لابد میان هوایی که گرم است داری جایی قدم می زنی
شاید نشسته ای توی خانه و داری کتاب های کامپیوتر ت را ورق می زنی و می خوانی
و می خوانی و آماده می شوی تا امتحانات شروع شود

شاید هم داری آهنگ گوش می کنی، یک آهنگ کوچک و از پنجره بیرون را نگاه می کنی

شاید داری فکر می کنی به کابوس آن روز که باز داشت شدی
به تصویر خشن مردمان سیاه
به تصویر درد ناک بهترین دوستت که رو به روی چشمانت داشت از ضربات باتوم خون بالا می آورد

که گفته بود چرا گرفته اند تان؟

شاید همه چیز را فراموش کرده باشی بعد از تمام روز هایی که تب کرده بودی بعد از آن روز

یادت هست؟

یادت هست؟ تمام آن روز عصر را من آشفته میان کوچه ی خاکستری ِ پر از گرد و خاک
انتظار کشیده بودم

تمام آن روز عصر را قدم زده بودم در یک خط چهار متری و مشت زده بودم به هوا و در انتظار
انتظار
انتظار
.
.
.

پوچ، مثل نفس های شهر پوچ

آخرین عصری بود که می شد انتظار کشید. آخرین عصری که برای من گذشت

وقتی تو رفتی تهران تا چند ماه نگذاشتند من بفهمم

وقتی توی پارک باریک بین خیابان راهنمایی و بخارایی آرام قدم می زدیم و داشت برایم تعریف می کرد پسرک . . . که . . . که یعنی . . . که یعنی همه چیز تمام شده است

نشسته ام و می گذارم مارک آنتونی بخواند و فکر می کنم که تمام روز ها درونم زنده می شود
تمام خاطرات درونم نفس می کشند
من لبخند می زنم و سرم را بالا می گیرم و یک قطره اشک دیگر را روی صورتم حس می کنم که غلت می خورد و پایین می آید و روی لبانم خشک می شود
من لبخند می شوم و تو دور می شوی . . . دور می شوی

و خاطره ی باتوم های سرد پلیس ها می شود عکس مسخره ی مردی که دروغ می گوید

دروغ می گوید و نشسته است و لبخند می زند و دروغ می گوید و دروغ می گوید

من لبخند می زنم و صفحه ی مانیتور را نگاه می کنم همین امروز صبح، و فکر می کنم چرا پسرک با موهای سیخ سیخ کوتاه ش مرا نمی فهمد

که من نمی خواهم دوباره روزی باشد که صبح ش بیدار شوم و هیچ
هیچ
هیچ

لیلا ی من نباشد

نمی خواهم صبحی بیدار شوم و خبر برسد که مختاری را کشته اند
نمی خواهم ببینم که کسانی که دخترک مرا بازداشت کرده بودند به بهانه ی زندگی

حالا دارند با کت شلوار های سفید دروغ گویان رای می آورند

من نمی توانم باور کنم که رای ندادن کمکی می کند

یعنی اگر من رای ندهم لیلا را شکنجه نمی کنند؟
یعنی اگر من رای ندهم دیگر بار سدریک زیر ضربه ی باتوم خون بالا نمی آورد؟
اگر من رای ندهم دیگر مختاری را نمی کشند؟

دکتر زرافشان دارد با اعتصاب غذا دست و پنجه نرم می کند. دکتر محمد ملکی می ایستد و به یاد مان می آورد از شب های دهه ی شصت که در زندان شب ها تا ششصد تیر خلاص را می شمرده است

ذهنم آشفته است. در هم ریخته ام. می نشینم و برگ های جزوه های درسی و کتاب ها را می چینم رو به رویم. خیره می شوم و چند صفحه می خوانم و . . . . و بلند می شوم و شروع می کنم به دوباره قدم زدن بی پایان

هزاران خاطره درونم بیدار می شود

چهار سال پیش همین روز ها که برای اولین بار افسانه را دیدم
و چهار سال چنان درد ناک گذشته است که قلب دیوانه ی من توان بالا رفتن از سه طبقه ی دانشگاه را ندارد بدون به نفس نفس افتادن

که
.
.
.

من می ایستم و رو به رویم از پل هوایی امیر دارد می آید. لبخند می زند و چیزی در گوش افسانه می گوید و من ایستاده ام و عکس خاتمی را در دست دارم

من می ایستم و شبح روز ها از من می گذرد
وقتی نفس می کشم نگار یک تصویر دیگر
انگار یک تصویر دیگر زنده می شود

و من می خندم. من دارم دوباره می خندم. برای تمام کسانی که روزی بودند و امروز
.
.
.
امروز من سردم است
امروز من می ترسم. از روزی که ترجمه هایم توقیف شوند می ترسم. من از روزی که به خاطر عقاید م شکنجه شوم می ترسم. من می ترسم از روزی که کسانی که کت شلوار سفید می پوشند دوباره اونیفورم ها و باتوم های شان را دست شان بگیرند

من لیلا را از دست دادم در طوفان آدم بزرگ ها
نمی خواهم دیگران لیلا ی شان را از دست بدهند

من می خواهم رای بدهم

هر چه قدر دوست دارید می توانید به من فحش بدهید. من نشسته ام اینجا و دارم
به لیلا
به لیلا ی خودم فکر می کنم

به لیلا که شاید نشسته است و به تحریم انتخابات فکر می کند


سودارو

2005-06-12

یازده و چهل و هشت دقیقه ی صبح

اکبر گنجی دیروز به زندان بازگشت و رسما اعلام کرد که از صبح شنبه در اعتصاب غذا به سر می برد. فردا متنی در وب لاگ منتشر خواهم کرد به نام: مدل اکبر گنجی

از فردا تا روز انتخابات متن های تند ِ سنگینی را خواهم نوشت – اگر انرژی اش را داشته باشم

مازی قول داده است که چهار شنبه جواب نوشته های انتخاباتی من را بدهد و از تحریم انتخابات دفاع کند. با علاقه مندی تمام چهار شنبه را انتظار می کشم
پیشاپیش از طولانی بودن متن های این روز ها، مخصوصا متن امروز معذرت می خواهم. وضعیت ایران طوری است که نمی توانم حرف نزنم. اگر فصل امتحانات نبود بیشتر می گفتم، یعنی باید بیشتر گفت، بیشتر شنید، و بیشتر فک کرد

دیروز صبح پستی را در وب لاگ گذاشتم که در آن چیز هایی را که در مورد کاندیدا های ریاست جمهوری می دانستم با عقاید خودم ترکیب کردم و گذاشتم. امروز می خواهم همان بحث را ادامه دهم: دو کاندید مانده اند قالیباف و معین. برای معرفی این دو من بخش هایی از زندگی نامه شان را که در سایت فارسی بی بی سی منتشر شده است را می آورم و کمی حرف می زنم و بعد در طی روز های آینده حرف هایم را با مثال هایی که از این دو کاندید می زنم پی خواهم گرفت، دلیلم هم این است که در صورتی که آرا رای دهندگان از 46 درصد واجدین شرایط رد شود این دو کاندید کسانی خواهند بود که بیشتر این آرا را به صندوق های خود خواهند ریخت. یعنی اگر از 55 درصد بیشتر رای دهنده داشته باشیم یا یکی از این دو شخص رئیس جمهور می شود و یا این دو به دور دوم خواهند رفت. در صورتی که 50 درصد کمتر رای داشته باشیم یکی از این دو نفر با هاشمی رفسنجانی به دور دوم خواهند رفت

در مورد حرف دیروزم که 4 کاندید شانس خواهند داشت، لاریجانی را گفتم در چه صورتی شانس خواهد بود. چون اساس انتخاب شخصی مثل لاریجانی به وسیله فعالیت های غیر دموکراتیک خواهد بود با او کاری ندارم. در مورد هاشمی رفسنجانی هم شانس وی در بین کهن سالان و میان سالان جامعه است تا جوانان. شخصا هیچ نکته ی مثبتی را نه در حرف ها، نه در تبلیغات و نه در کارنامه ی هاشمی رفسنجانی نمی بینم. به شدت با ریاست جمهوری او مخالفم و فقط در صورتی که رای بیاورد در مورد او حرف خواهم زد

* * * *

ابتدا حرف های بی بی سی در مورد قالیباف

محمدباقر قالیباف فرمانده سابق نیروی انتظامی، یکی از نامزدهای ریاست جمهوری ایران است که سعی دارد چهره ای مستقل و نوگرا از خود نشان دهد. وی که يکی از چهار نامزد اصولگرا و مورد حمايت گروه های دست راستی محسوب می شود، در سال 1340 در مشهد به دنیا آمد

محمدباقر قاليباف در زمان انقلاب اسلامی نوجوانی هفده ساله بود

با شروع جنگ ایران و عراق در شهریور 1359 محمدباقر قالیباف به جبهه های جنگ رفت و تا پایان جنگ در جبهه باقی ماند. وی در طول جنگ برادر خود را نیز از دست داد. در سال 1362 و در سن 22 سالگی به فرماندهی لشکر نصر منصوب شد. آقای قالیباف با پایان یافتن جنگ به قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا رفت و مدیریت تعدادی از پروژه های عمرانی را که سپاه پاسداران اجرا می کرد بر عهده گرفت

وی پس از پايان جنگ به تحصيل در دانشگاه پرداخت تا اينکه در سال 1380 در رشته جغرافيای سياسی دکترا گرفت (از دانشگاه تربيت مدرس تهران). یک سال پس از آن، به گفته خودش، "بنابر تشخیص" رهبر جمهوری اسلامی به فرماندهی نیروی هوایی سپاه پاسداران منصوب شد

نامه ای به خاتمی

وی برای سه سال فرمانده نیروی هوایی سپاه بود و وقایع کوی دانشگاه تهران نیز در همین دوره رخ داد. چند روز پس از نا آرامی های کوی دانشگاه تهران، روزنامه کیهان نامه محرمانه جمعی از فرماندهان سپاه به محمد خاتمی رییس جمهور را منتشر کرد. فرماندهان امضا کننده نامه به خاتمی نوشته بودند که "کاسه صبر" ایشان لبریز شده و "اگر دولت نا آرامی ها را کنترل نکند" وارد عمل خواند شد. نام محمد باقر قالیباف، فرمانده وقت نیروی هوایی سپاه پاسداران نیز در میان امضا کنندگان به چشم می خورد

نامه فرماندهان به آقای خاتمی بازتاب گسترده ای داشت و بسیاری ناظران، آن را تهدیدی علیه رییس جمهور دانستند

در میان مبارزات انتخاباتی این دوره، ماجرای نامه فرماندهان سپاه و امضای آقای قالیباف در پای این نامه بارها از سوی مخالفان او مطرح شده است

ماجرای کوی دانشگاه از سوی دیگری نیز بر آینده این فرمانده سپاه تاثیرگذار بود. در جریان اعتراضات دانشجویی تیرماه 1378 استعفای سردار لطفیان، فرمانده وقت نیروی انتظامی، از خواسته های اصلی دانشجویان بود. اگرچه این خواسته در آن روزها عملی نشد اما درست یک سال بعد آقای لطفیان از مقام خود استعفا داد و محمدباقر قالیباف جايگزين او شد

آقای قالیباف می گويد آن روزها "اوج کمرنگی روابط پلیس و مردم، پلیس و دانشگاه و ... بود." محمدباقر قالیباف تغییرات زیادی در نیروی انتظامی ایجاد کرد. بیشترین تلاش وی، صرف بازسازی اعتماد جامعه به نیروی انتظامی – که آقای قالیباف اصرار داشت آن را "پلیس" بخواند – شد. در جریان اعتراضات دانشجویی به حکم اعدام هاشم آقاجری در پاییز 1381، عملکرد پلیس تا حدی رضایت دانشجویان را جلب کرد. دانشجویان حتی بارها فرماندهان پلیس حاضر در محل را تشویق کردند

تأسیس مرکز فوریت پلیس 110 و تولید برنامه های تبلیغاتی گسترده برای پلیس، به ویژه تیزرهای کارتونی که از تلویزیون ایران پخش می شوند، از دیگر اقدامات قالیباف در دوره فرماندهی نیروی انتظامی بود

"اداره اماکن"؛ مشکل قاليباف

اما در دوره فرماندهی قالیباف اتفاق دیگری نیز در یکی از ادارات تحت امرش رخ داد که موجب پرسش های بسیاری در مورد عملکرد وی شد

اداره اماکن نیروی انتظامی بارها اقدام به احضار يا بازداشت روزنامه نگاران، سینماگران، فعالان سایت های اینترنتی و وبلاگ نویس ها کرد. بازداشت هایی که عموما بدون طی مراحل قانونی انجام می شد. مسایل مربوط به پرونده وبلاگ نویسان همواره یکی از سوالات خبرنگاران يا شرکت کنندگان در جلسات سخنرانی آقای قالیباف در جریان مبارزات انتخاباتی بوده است. وی تا کنون پاسخی که مانع از طرح دوباره اين موضوع در مصاحبه ها يا جلسات پرسش و پاسخ شود، ارائه نداده است

آقای قالیباف از سال 1383 به حکم رییس جمهور به عنوان نماینده ویژه و رییس ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز برگزیده شد. سردار پیشین، اوایل سال 1384 از فرماندهی نیروی انتظامی و پس از آن از عضویت در نیروهای مسلح استعفا داد و با فاصله اندکی رسما اعلام کرد در انتخابات رياست جمهوری نامزد خواهد شد


اگرچه با این استعفا، محمدباقر قالیباف از نيروهای مسلح خارج شد و منع قانونی برای نامزدی انتخابات ریاست جمهوری نداشت، اما سابقه بیست و چند ساله وی – در نظام جمهوری اسلامی – به تمامی در نیروهای نظامی و انتظامی بوده است

حالا حرف های من
قالیباف مجموعه ای از تناقضات است که در کنار هم چهره ی نا مشخصی از وی را نشان می دهند. از یک طرف بعد مثبت او مطرح است: وی توانسته است وضعیت نیروی انتظامی را در ایران بهبود بخشد. مدیریت وی در این سازمان از لحاظ کلی بدون بحث های سیاسی وضعیتی است که در 25 سال گذشته در ایران سابقه نداشته است. این موضوع نکته ای است که باعث شده است تا طیفی از طرفداداران برای وی ایجاد شود

در کنار این موضوع، نوع تبلیغات او هم جلب توجه می کند. بیشترین طرفداران قالیباف در بین دبیرستانی ها هستند، یعنی بیشترین تعداد رای اولی ها به قالیباف رای خواهند داد – اگر در انتخابات شرکت کنند. این در حالی است که آقای قالیباف اصلا نتوانسته است نظر دانشگاهیان را به خود جلب کند. آمار های انتخاباتی می گویند قالیباف کمترین طرفدار را در بین دانشجویان لیسانس دارد. نوع تبلیغات وی عوام فریبانه است. استفاده ی ابزاری – واژه کپی رایتش مال طرفداران قالیباف است: راست های افراطی – از لباس، استفاده ی ابزاری از موقعیت خود ش به عنوان خلبان – دکتر خلبان قالیباف را شنیده اید لابد – و استفاده ی ابزاری مخصوصا از زنان در تبلیغات انتخاباتی – که البته آقای رفسنجانی زده اند روی دست آقای دکتر خلبان
در کنار نکته ی مثبت مدیریت قالیباف وی سایه ی هراس آور روز های کوی دانشگاه و نامه ی فرمانده هان سپاه، بازداشت های سیاه وب لاگ نویسان و شکنجه ی آنان زیر نظر مدیریت قالیباف، بازجویی فعالان هنری ایران، لیست ِ گسترده ای که در آن هنرمند ترین ایرانیان مخصوصا در صنعت سینما دیده می شوند، این نوع بازجویی ها فقط در زمان هاشمی رفسنجانی زیر نظر سعید امامی انجام شده است و البته دوره های قبل از رفسنجانی
درست است که قالیباف می تواند مدیر خوبی برای کشور باشد، ولی وی کسی است که ساکت است. یک انسان ساکت در برابر بی عدالتی ها. وی اجازه می دهد تا در مجموعه ی مدیریت ش افراد به صورت غیر قانونی بازداشت، شکنجه و مجبور به اعتراف شوند و اعتراض نمی کند
درست است که پلیس 110 و تبلیغات تلویزیونی پلیس جنبه های مثبت فعالیت قالیباف هستند، ولی پلیس های وی جوانان را در زمان مدیریت وی به خاطر نوع پوشش بازداشت کرده اند، یعنی وارد حریم خصوصی زندگی هزاران ایرانی شده اند

من نمی توانم به یک انسان دو رو، که از یک سو با ظاهری آراسته خود را نو و مدرن نشان می دهد، و از یک سو طرفداران اصلی اش کسانی هستند که در مجلس هفتم به زور شورای نگهبان نماینده شده اند، رای بدهم

من نمی توانم یک ژنرال ارتش ایران را – این طوری می نویسم که بهتر بفهمید کیست این آقا: یک ژنرال – را در مسند ریاست جمهوری ایران ببینم

شایعات هم در مورد او خوب نمی گویند: قرار است توکلی معاون اول وی شود. این را در اینترنت خوانده ام. نمی دانم چقدر درست است، ولی اثرات طرح های مورد نظر توکلی را که الان در مجلس هفتم تصویب می شود را در سال های آینده خواهیم دید

* * * *
بی بی سی و معین

مصطفی معين که در نهمين انتخابات رياست جمهوری ايران به عنوان نامزد "اصلاح طلبان پيشرو" وارد عرصه انتخابات شده، مانند محسن مهرعليزاده، ديگر نامزد اين انتخابات، راهی سخت را برای تاييد شدن صلاحيتش پيمود

شورای نگهبان ابتدا صلاحيت او را که از حمايت بزرگترين تشکل اصلاح طلب داخل ايران برخوردار بود، مانند 1008 نفر داوطلب ديگر رد کرد اما پس از بالاگرفتن اعتراض ها به رد صلاحيت وی و دخالت رهبر جمهوری اسلامی، صلاحيت او و محسن مهرعليزاده تاييد شد

مصطفی معين کانديدای جبهه مشارکت و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی به سال ۱۳۳۰ در شهر نجف آباد در نزديکی اصفهان به دنيا آمد

معين در اواسط دوره دبيرستان به شهر اصفهان رفت و در مدرسه سعدی اصفهان که محمدحسين بهشتی از رهبران انفلاب و محسن نوربخش وزير سابق اقتصاد و رييس کل سابق بانک مرکزی ايران نيز در آنجا درس خوانده بودند ثبت نام کرد. با پايان دوره دبيرستان، معين در کنکور دانشکده پزشکی دانشگاه شيراز قبول شد و از اصفهان به شيراز نقل مکان کرد

معين و انقلاب

مصطفی معين از سال ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۸ در دانشگاه شيراز مشغول تحصيل بود. او در اين زمان در مبارزات ضد رژيم شاه شرکت داشت و چند باری هم برای مدت کوتاهی بازداشت شد

بعد از انقلاب، آقای معين درسش را تمام کرد و در يکی - دو سال اول پس از پيروزی انقلاب به اجرای سمينارهای و طرح های بهداشتی با همکاری وازرت بهداری، جهاد سازندگی و دانشگاههای شيراز و اصفهان مشغول بود

با شروع جنگ ايران و عراق در پايان شهريور ۱۳۵۹ (سپتامبر ۱۹۸۰) مصطفی معين به عنوان پزشک به سربازی رفت و تا ابتدای سال ۱۳۶۰ که با هماهنگی دانشگاه شيراز و ارتش ايران با مقام رياست به دانشگاه شيراز برگشت، در پادگان هوايی بوشهر مشغول خدمت بود

از رئياست دانشگاه تا نمايندگی مجلس

مصطفی معين از ابتدای سال ۶۰ تا اواخر سال ۶۱ رييس دانشگاه شيراز بود (دوره ای که انتقادهای زيادی به آن وارد شده است) تا اينکه پس از ترور آيت الله دستغيب (از بستگان سببی وی) به دست گروههای مسلح مخالف جمهوری اسلامی، در انتخابات مياندوره ای مجلس اول شرکت کرد و به عنوان نماينده مردم شيراز به تهران آمد

او از سال ۶۱ تا سال ۶۳ که دوره اول مجلس شورای اسلامی به پايان رسيد، نماينده مجلس بود

مصطفی معين بار ديگر در انتخابات دوره سوم مجلس شورای اسلامی در سال ۶۷ و اين بار به عنوان نماينده مردم تهران به مجلس راه پيدا کرد

ورود به دولت

يک سال بعد از انتخابات مجلس سوم، با شروع نخستين دوره رياست جمهوری اکبر هاشمی رفسنجانی، مصطفی معين اين بار مجلس را به قصد حضور در کابينه هاشمی رفسنجانی ترک کرد و از سال ۶۸ تا پايان دوره اول رياست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی، وزير فرهنگ و آموزش عالی کابينه او بود

مصطفی معين، عبدالله نوری و سيد محمد خاتمی از جمله وزاری کابينه اول هاشمی بودند که انتخاب آنها از ابتدا با مخالفت محافظه کاران روبرو بود

فشار محافظه کاران به ويژه با در دست گرفتن مجلس چهارم در سال ۱۳۷۲ آن قدر افزايش يافت که سيدمحمد خاتمی در سال ۷۱ مجبور به استعفا شد و مصطفی معين و عبدالله نوری هم جايی در کابينه دوم هاشمی نيافتند و جای خود را به چهره های نزديک به محافظه کاران دادند

تلاش دوباره برای ورود به صحنه

در اواسط دهه ۷۰ و با افزايش قدرت محافظه کاران به ويژه در دوره مجلس چهارم، بخشی از نيروهای چپ مذهبی از جمله سازمان مجاهدين نيروهای انقلاب اسلامی، انجمن اسلامی مدرسين دانشگاه ها و چندين گروه ديگر، ائتلافی سياسی با نام "مجمع نيروهای خط امام" تشکيل دادند و رفته رفته راه خود را به سمت رقابتهای انتخاباتی گشودند

روز دوم خرداد سال ۷۶، هم زمان با انتخابات رياست جمهوری انتخابات مياندوره ای مجلس پنجم نيز در چند شهر از جمله اصفهان برگزار شد و معين در همان روز به عنوان نماينده مردم اصفهان به مجلس پنجم راه پيدا کرد. اگرچه وی مدت زيادی در مجلس نماند و بار ديگر مجلس را برای عضويت در دولت رها کرد

مصطفی معين در کابينه اول خاتمی دوباره به عنوان وزير فرهنگ و آموزش عالی به مجلس معرفی شد و مثل همه وزرای ديگر خاتمی موفق شد رای اعتماد مجلس پنجم را بدست آورد

يکی از بزرگترين وقايع سياسی - دانشجويی سالهای پس از انقلاب ايران در اولين دوره وزارت مصطفی معين رخ افتاد. روز ۱۸ تير ۱۳۷۸ تعدادی از نيروهای خشونت طلب به خوابگاه دانشجويان دانشگاه تهران (کوی دانشگاه) حمله کردند و تعداد زيادی از ساختمان های اين مجموعه را تخريب و تعداد زيادی از دانشجويان را زخمی کردند. يک دانشجوی سابق دانشگاه تهران نيز در جريان اين حملات جان کشته شد

نخستين استعفا

مصطفی معين که در آن زمان وزير علوم بود، بلافاصله در محل کوی دانشگاه حاضر شد و بعد از صحبت کردن با داشنجويان و در اعتراض به آنچه لکه دار شدن حيثيت دانشگاه و دانشجو خوانده شد، از وزارت علوم استعفا داد. البته خاتمی استعفای معين را نپذيرفت و از او خواست در مقام خود باقی بماند

مصطفی معين در اين دوران از سوی محافظه کاران که در چند انتخابات پياپی شکست خورده بودند، متهم به دامن زدن به بحران در محيط های دانشگاهی شد

دومين استعفا

فشارها در دوره دوم دولت آقای خاتمی بر معين بيش از پيش افزايش يافت تا اينکه او سرانجام در تابستان ۱۳۸۲ و در اعتراض به مخالفت شورای نگهبان با لايحه اصلاح ساختار وزارت علوم، از مقام وزارت استعفا کرد و محمد خاتمی اين بار استعفای او را پذيرفت

آقای معين در آستانه استعفايش گفت احساس می کند با حضور او، اين لايحه به هيچ وجه تصويب نخواهد شد. پيش بينی ای که تا حدود زيادی درست از کار در آمد

وی پس از استعفا به مقام مشاور رييس جمهور منصوب شد

مصطفی معين در عين حال از سال ۱۳۶۲ تا ۱۳۸۲ عضو شواری اتقلاب فرهنگی بوده است. شورايی که انتقادهای فراوانی به ويژه به عملکردهای آن در اوايل دهه 60 وارد است. آقای معين گفته در يکی دو سال آخر عضويتش در شورای انقلاب فرهنگی، به دليل مخالفت با سياست های اين شورا در جلساتش شرکت نمی کرده است

حالا حرف های من در مورد معین


معین سایه ی سال های دهه ی شصت را در برابر خود دارد. خوب، خاتمی، حجاریان، اکبر گنجی و بهتر بگویم، تمام اصلاح طلبان داخل ایران این سایه را در برابر خود دارند. مسائل دهه ی شصت برای من روشن نیست. بهتر بگویم برای هیچ کسی روشن نیست. اصلاح طلبان ایران از صحبت در باره ی آن خود داری می کنند. حکومت ایران در برابر این سال ها سکوت کرده است. صدا های خارج از کشور را هم اول باید از فحاشی و عقاید گروهی – شخصی خالی کرد و بعد خواند و همه ی این ها در برابر هم، راه را برای شناخت وضعیت آن سال ها سخت می کند

معین عضویت شورای انقلاب فرهنگی را هم در کارنامه ی خود دارد. شورایی که مثل یک وهم بر ایران است. کسی درست نمی داند چیست و همه جا مستحکم رو نشان می دهد. این موضوع هم احتیاج به روشن شدن دارد

قوت معین در انتخابات بر دو اصل استوار است

اول گروهی کار کردن وی است. جبهه ی حقوق بشر و دموکراسی را تشکیل داده است و در حال گسترش جبهه است. مشارکت از وی حمایت می کند. و مهم تر این که طیفی از وب لاگ نویسان در کنار او حضور دارند. نقش این وب لاگ نویسان مهم تر از چیزی است که نشان می دهند: مخصوصا اگر معین رئیس جمهور شود. نقشی که درباره ی آن حرف ها دارم که در دنباله ی این نوشته ها تا قبل ار انتخابات خواهم نوشت


دومین اصل قوت معین، دست گذاشتن بر مواردی است که سال ها خاموش بوده اند: حقوق بشر، حقوق زنان، حقوق اقلیت های مذهبی و قومی، حق آزادی بیان و موارد دیگر

معین قول داده است تا در برابر تبعیض جنسیتی بایستد. وی تنها کسی است که از همان ابتدا به همراه خانوم دکتر کولایی در صحنه ظاهر شده است: سخنگوی وی

دکتر معین می خواهد اهل سنت را به کابینه بیاورد. می خواهد حقوق اقلیت ها، مخصوصا اعراب را پی گیری کند

وعده های دکتر معین زیبا است. ولی چگونه می شود آن ها را عملی کرد؟

راه هایی هست که می خواهم در باره ی آن ها در روز های آینده صحبت کنم. متن امروز طولانی شده است

سودارو

2005-06-12
دو و بیست و شش دقیقه ی صبح

June 11, 2005



* * * *

در ادامه ی حرف های دیروزم می خواهم به بخش دوم بروم

دوم: چرا می خواهم به معین رای بدهم؟

سوال اول این است که آیا ما در ایران امروز، در شرایط فعلی، کسی را در داخل یا خارج از کشور داریم که شرایط زیر را دارا باشد

اول – قدرت مدیریت و علم کافی برای هدایت و مدیریت کشور را داشته باشد
دوم – بتواند در فضای سیاسی موجود ایران متکی بر واقعیت موجود کار بکند
سوم – بتواند آرای کافی را از مردم برای رئیس جمهور شدن بگیرد

احتمالا اشخاصی را می توان نام برد که دارای یک یا دو شرط از این سه گزینه باشند. ولی من هیچ کسی را نمی شناسم که دارای هر سه شرط، مخصوصا شرط سوم باشد

من فقط می خواهم بگویم که بیاییم یک کم باز تر فکر کنیم، اشخاصی را فکر کنید که می توانستند در انتخابات شرکت کنند، بر فرض شورای نگهبان هم نبود، و می توانستند برنامه ارائه کنند و رای بگیرند

می خواهم بگوییم که ما شرایط ایده آل را در دست نداریم. اتحاد و یکپارچگی سیاسی در بین ایرانیان محدود به گروه های کوچک سیاسی است. هیچ کدام از گروه های سیاسی در داخل و خارج از کشور در جایگاهی قرار ندارند که بتوانند چنین شخصی را معرفی کنند

برای همین هم هست که تا به حال کسانی که در ریاست جمهوری به قدرت رسیده اند تحت حمایت گروه های مختلف بوده اند. لابد گروه های بیست گانه ی دوم خرداد را که از خاتمی حمایت می کردند را به یاد دارید

حالا انتخابات امروز ایران هشت کاندید دارد، این ها شرایط معمولی را برای یک انتخابات نیمه آزاد فراهم می کنند. می خواهم آن ها را نام ببرم و در مورد شان اطلاعاتی را که دارم ارائه کنم

احمدی نژاد
رضایی
قالیباف
رفسنجانی
کروبی
لاریجانی

و دو نفر که با دستور آقای خامنه ای به لیست اضافه شدند

مهر علیزاده
معین

از بین این کاندیدا ها چهار نفر می توانند شانس برای ریاست جمهوری تلقی شوند

قالیباف – رفسنجانی – معین – لاریجانی

مهر علیزاده یک شخصیت شناخته شده نیست. تبلیغات موثری نداشته است. من اصلا نمی دانم حرف این آقا چیست. دیشب از شبکه ی یک حدود بیست دقیقه ی آخر فیلم تبلیغاتی ایشان را دیدم و نظرم این است که شخص مناسبی است که بتواند یکی از وزارت خانه های صنایع را داشته باشد، وزارت نیرو، یا وزارت صنایع. ولی کسی نیست که بتواند رئیس جمهور ایران باشد. احتمال می دهم که ایشان کم ترین آرا را از بین هشت نفر دریافت کند. مگر اینکه درصد رای دهندگان از 51 درصد بیشتر شود – فرض بعید – که در این صورت هم ایشان بین سه نفر آخر خواهد بود

محسن رضایی فرمانده ی سابق سپاه و مسئول جنگ در ایران. کسی که گفته می شود بعد از فرار پسر ش از ایران دچار شکی شد که من منتظرم خیلی ها دچار آن شوند: واقعیت موجود، که نسل سوم اعتقادی به آن چه نسل اول و دوم داشتند ندارد. بر این اساس گفته می شود که ایشان دچار آگاهی است و می شود به او اعتماد کرد. ولی گذشته سایه اش را از روی سر آقای رضایی بر نمی دارد. داستان ها ی زیادی از جنگ گفته می شود. شادی مشهور ترین شان داستان مرگ آقای چمران باشد. همین سایه ها است که نمی گذارد این آقا به عنوان یک شخصیت موثر در این انتخابات ظاهر شود. آقای رضایی بعید می دانم جایی به جز بین سه نفر آخر داشته باشید

کروبی شوخی این انتخابات است. درست است که آدم جالبی است، ولی ایشان بسیار وابسته به ریش سفید بازی پشت پرده هستند. همان طور که در مجلس ششم هم بودند. اگر در این انتخابات 80 درصد مردم رای می دادند شاید ایشان می توانست 15 درصد آرا را جلی کند. ولی در شرایط موجود فکر می کنم ایشان با کمتر از سه میلیون رای چهارمین نفر انتخابات شود. البته در بهترین شرایط. جایگاه ایشان در انتخابات بسیار نزدیک به لاریجانی است. و اگر روند انتخابات طبیعی باشد نام این دو نفر هنگام اعلام نتایج پشت سر هم گفته خواهد شد

احمدی نژاد فاجعه ی این انتخابات است. مسعود بهنود خوشحال است که این شخص در انتخابات حاضر شده است، چون آرا ی او نشان خواهد داد در کل کشور چند نفر از حزب الله و بنیاد گرایان افراطی حمایت می کنند. ار ایشان به عنوان کسی که شخصا در صحنه ی قتل دکتر سامی – از کشته شد گان قتل های زنجیره ای – حضور داشته است نام برده می شود. از ایشان به عنوان کسی که تیر خلاص در مغز اعدامیان قتل عام دهه ی شصت در زندان های ایران نام برده می شود. ایشان مدّاح خاصه ی آقای خامنه ای بوده اند. برای ایشان جهان مثل یک هیئت عاشورا است و ایشان هم روضه خوان این هیئت. من ترجیح می دهم خود کشی کنم اگر این شخص قرار باشد رئیس جمهور مملکت باشد

می مانند چهار شخصیت که احتمال دارد یکی از آن ها برای سال های آینده رئیس جمهور ایران باشد

اول لاریجانی. در شرایط عادی ایشان رای زیادی ندارد. کمتر از چهار میلیون در بهترین شرایط. ولی ایشان مرد حمایت جناح راست است. اگر قرار باشد همانند مجلس هفتم راه یافته را به کاخ سعد آباد بفرستند، ایشان کسی خواهد بود که خواهد رفت. در غیر این صورت در میانه ی لیست کاندیدا ها انتخابات را ترک خواهد کرد

* * * *

سه نفر باقی مانده احتیاج به بحث دارند. قالیباف و معین را در پست فردا بحث می کنم

اصل مطلب امروز م برای هاشمی رفسنجانی

کسی که هشت سال رئیس جمهور بوده است

بعد از آن مستقیم به دفتر تشخیص مصلحت نظام رفته است و در کاخ مرمر مستقر شده است. جایی که پیش از این محل اقامت اشرف خواهر شاه بود

پیش از آن رئیس مجلس بوده و در جنگ یکی از تصمیم گیرندگان اصلی

همیشه از ایشان به عنوان یکی از سه نفر شخصیت های اصلی ایران نام برده شده است. دو نفر دیگر یکی رهبر ایران بوده و دیگری رهبر ایران هست

آخرین باری که هاشمی رفسنجانی در انتخابات شرکت کرد انتخابات مجلس ششم بود که بار رای تهرانی ها آخرین نفر از لیست نمایندگان تهران شد و تنها بعد از ابطال بیش از هفتصد هزار رای بود که ایشان به جایگاه بیستم آمد و سر انجام پیش از رفتن به مجلس انصراف داد

خاطرات بدی از دوران ریاست جمهوری ایشان دارم

برایم غم انگیز است که چنین شخصیتی می خواهد دوباره رئیس جمهور شود

گفته می شود که وی در تمام نظر سنجی هایی که تا کنون انجام شده 26 درصد آرا را به دست می آورد. ولی کافی نیست. او با یک نفر دیگر به دور دوم خواهند رفت. مگر اوضاع تغییر کند و نه ایرانی ها معین و قالیباف را به دور دوم انتخابات ایران بفرستد. مسئله ای که محتمل به نظر می رسد. فقط باید 5 روز دیگر صبر کرد

من فقط می خواهم چند مثال از آخرین روز های دولت هاشمی رفسنجانی بزنم و حرف های امروزم را تمام کنم

یادتان هست؟

روز هایی که هر روز رئیس جمهور هاشمی در یک نقطه ی کشور در حال افتتاح یک طرح بود. طرح هایی که بعد ها معلوم شد بیشتر آن ها آماده ی بهر برداری نبوده اند

به خاطر داد گاه میکونوس و فعالیت های افراطیون در وزارت اطلاعات و وزارت امور خارجه، تمام سفرای کشور های اروپایی ایران را ترک کرده بودند. ایران در آخرین روز حکومت رفسنجانی فقط با سه کشور دنیا ارتباط دیپلماتیک داشت

موشک های امریکایی ایران را نشانه گرفته بودند. تنها بعد از دوم خرداد بود که حالت آماده باش از موشک های کروز برداشته شد

در حالی که حکومت ایران، ایران را از شاه با سالی نزدیک به 280000 شغل که هر سال اضافه می شد تحویل گرفته بود، رفسنجانی دولتی را تحویل داد که در آخرین سال حکومت ش تنها 80000 شغل تولید کرده بود

گروه های فشار در همین زمان پایه گذاری شدند

قرار بود که حکومت یکپارچه شود. حکومت عدل اسلامی به جای جمهوری اسلامی بیاید. گفته می شد قرار است لقب .... به شخص .... داده شود

همه چیز پایه گذاری شده بود که ناطق نوری همین روند را ادامه دهد

که دوم خرداد اتفاق افتاد

حالا این آقا با شعار: همه با هم کار، وارد انتخابات شده است

و من نگران وضعیت کار، تورم، بیکاری، قیمت ارز، سیاست خارجی، وضعیت فعالان اجتماعی و هزار مسئله ی دیگر هستم اگر ایشان بیاید

می گویند ایشان سیر شده اند
می گویند ایشان تنها کسی است که قدرت دارد و می تواند اوضاع را تغییر دهد

من نمی توانم با احتمالات زندگی کنم
واقعیات همان هایی است که بالا ردیف کردم. واقعیت دروغ نمی گوید. من زده ام به سیم آخر در این روز ها چون می دانم در حکومت کسی مثل رفسنجانی، لاریجانی و یا احمدی نژاد من یا باید خفه شوم یا بمیرم. روز های بعد از انتخابات این آقایان برای من مرگ هدیه خواهد داشت

نه فقط برای من، که برای ایران

کسانی که نمی توانستند نامه ی انتقادی ساده ی کانون نویسندگان ایران، یا نامه ی 110 نویسنده را تحمل کنند، چه فرقی کرده اند؟

چه فرقی کرده اند؟

چه فرقی کرده اند؟

من باور نمی کنم. آقای هاشمی رفسنجانی چه نشانه ای ارائه کرده است که من بخواهم باور کنم دولت ایشان تغییری در اوضاع می دهد؟

فردا در ابتدا قالیباف را صحبت می کنم و بعد سراغ معین می روم و اینکه چرا می خواهم به معین رای بدهم

سودارو

2005-06-11
هشت و سی و هفت دقیقه ی صبح