June 29, 2005

این متن ِ میلی است که در جواب یادداشت من در مورد باشگاه ادبی هاپکینز رسیده است. نخوانده در وب لاگ می گذارم

سودارو

* * * *


دوست عزیز پاسخ شما به دعوت نامه ء باشگاه هاپکینز را در وبلاگتان خواندم و چون شما در آن جریده که در معرض عرض عموم می باشد از بنده و باشگاه انتقاد کردید درخواست می کنم که این دفاعیه را هم - بنا بر نگرش خودتان در راستای پرهیز از یک سو نگری - در وب لاگتان مندرج کنید تا خوانندگان خود در مقام قضاوت بر آیند. علت نخستین شما برای نپذیرفتن این دعوت یعنی مشخص بودن برنامهء علمی و روند مطالعاتی و پر بودن وقت و الخ... عذری ست شخصی و بنده بدان نمی پردازم - هر چند که با تمام این اوصاف، شایسته تر آن بود که به صورت آزاد و به عنوان میهمان دست کم برای یک جلسه در باشگاه شرکت می کردید تا هم احترام و پیگیری بنده را پاسخی هر چند مختصر داده باشید و هم رویاروی و از نزدیک با باشگاه و فعالانش آشنا شده باشید تا در قضاوتتان دچار شتابزدگی و سوء فهم نشوید. اما می پردازم به سایر انتقاداتی که مطرح کردید

1. عنوان کرده بودید که این گروه ادبی چگونه گروهیست که نه ای میل مشخص دارد، نه سایت ادبی و اصلا ً معلوم نیست که اعضایش کیستند و در کجا فعالیت دارند. بنده در راستای معرفی گروه به شما مقاله ای مشخص را در روزنامه ء ایران نیوز معرفی کردم که در آن مضاف بر اینکه اطلاعات مُکفی در رابطه با باشگاه داده شده بود، اعضاء باشگاه نیز معرفی شده بودند و آدرس ای میل گردانندهء باشگاه هم در آن ذکر شده بود. اما بنده فرض را بر این می گذارم که شما به هیچ نحوی دسترسی به این شماره از نشریه ء پیش گفته نداشتید. باز این سؤال برای من بر جای می ماند که آیا نمی توانستید مشخصات دقیقتر باشگاه را از طریق مکاتبه با بنده جویا شوید پیش از آنکه چنین فرضیه ای را در وبلاگتان مطرح کنید؟ آیا این عمل شما نوعی قضاوت شتابزده را به ذهن متبادر نمی کند؟ به هر حال بر خلاف شبهه شما هم مشخص است که این گروه متشکل از چه کسانیست و پایگاه فعالیتش در کجاست و هم اعضاء آن و گردانندگانش یکایک آدرس مشخص اینترنتی دارند و سایت ادبی آن هم ظرف یک ماه آینده افتتاح خواهد شد که محتویات و داده های علمی آن نیز کاملا ً پیریزی شده و معیّن است. علل اصلی تأخیر در افتتاح سایت هم یکی مشکل در طبقه بندی انبوه مطالب فراهم آمده و دیگری به درازا انجامیدن جمع آوری برخی پایان نامه های ارزنده دانشجویان مقطع کارشناسی ارشد و مقالات شماری از اساتید بود. با این همه بنده حتما ً به محض افتتاح پایگاه اینترنتی ِ باشگاه آدرس آن را برایتان ارسال خواهم کرد . به هر حال باز هم برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد باشگاه می توانید از طریق این آدرس ای میل با مسؤول باشگاه تماس بگیرید

amir_azizmohamadi@yahoo.com

انتقاد دوم شما متوجه جمله ای بود - به زعم شما آزار دهنده - که مُبیّن یک سو نگری راوی آن است. جمله ای که به "جوّ خشک و منجمد دانشگاه" اشارت داشت. گرچه من از خود می پرسم چطور می شود با اتکاء به یک جمله در دعوت نامه ای نیمه رسمی به کنه نگرش افراد پی برد؟ (شاید همان گونه که دیالکتیک تنهایی اکتاویو پاز را مطالعه کردید!) اما بر فرض هم که چنین امری محتمل باشد و بنده شخصی یک سو نگر باشم و یک طرفه بیندیشم – که این به زعم من فرضیست محال چرا که بنده شاعرم و ناگزیر از تفکری متطوّر و چند سویه * - آیا این تلقی شما خود نشان دهنده ء ارزیابی و تفکری یک جانبه و دور از تدقیق نیست؟ آیا این یک سو نگری نیست که شما صرفا ً حضور یک جمله در آن دعوت نامه ء - تأکید می کنم - نیمه رسمی را کافی دانستید برای تعیین و توجیه نگرش بیش از بیست تن ازفارق التحصیلان رشته های مختلف - اعم از ادبیات فارسی و انگلیسی، مترجمی، فلسفه و جامعه شناسی در سطوح کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری - که یقینا ً نمایندهء خصائص و سلایق گونه گون نیز می باشند؟ آیا این طرز تلقی شما با استدلالی که در دفاع از دانشگاه و کیفیت علمی و جوّ اجتماعی آن کردید تناقض ندارد؟ دوست عزیز! بنده به هیچ وجه کلی گویی نکردم و با ذکر آن جمله هم مطلقا ً قصد نفی حضور گرانسنگ اساتیدی چون خانم دکترنیوشا احمدی، دکتر پاینده، دکتر طبیب زاده و اساتیدی از این دست را نداشتم. بنده هم چون شما به درک محضر اساتید متعهد به ارزشهای معنوی و انسانی نائل آمده ام و دوستانی متعالی در عرصهء شعر و داستان و هنر دارم که تنی چند از آنها را علی الخصوص در همین فضای منجمد و خشک یافته ام و از حضور و مددشان نیز بهره به وفور برده ام و می برم. اما به نظر شما آیا ما مُحقیم که با استناد به آنچه که در تقابل با جریان و اندیشه ء غالب دانشگاه هامان نام اقلیت و استثناء به خود می گیرد اشکالات و نقصان های اظهرُ من الشمس ِ وضعیت کنونی در ساختار دانشگاهی کشور را ندیده بگیریم؟ آیا تجربه نکرده اید حضور در کلاسی را که میان بیش از چهل نفر از دانشجویان ترم آخرش در رشته ء ادبیات انگلیسی حتی یک نفر هم یک رمان انگلیسی کوتاه را تا به آخر نخوانده است و حتی نمی تواند یک شعر انگلیسی را از رو ی متن صحیح بخواند؟ آیا می توانید حضور پر رنگ استاد نما هایی را منکر شوید که مشغلهء دائمیشان تحقیر و تحضیض دانشجویان است و با مُحول کردن پروژه ها و ترجمه های شخصیشان به دانشجوها با تهدید و لعن و صلوات نمرهء پایان ترم می دهند؟ آیا بر سر آنید که سایهء سنگین سانسور و اختناق بر تمام نشریات دانشگاهی را انکار کنید؟ آیا انفعال و تلخ اندیشی حاکم بر اذهان دانشجویان را ندیده اید؟ آخرین نمونه اش هم عدم شرکت در صد بالایی از دانشجویان رشته های انسانی در دور اول انتخابات. آیا قلت و کمبود کتاب و نبود پایگاه های اینترنتی و محدودیت های پر شمار برای دسترسی به کتب و مقالات معتبر روز را نمی پذیرید؟ آیا این پذیرفتنی ست که به جای تلاش و اتحاد برای حلّ معضلات و مصائب کنونی با قضاوت های دلسرد کننده ای - از آن دست که شما کردید - و با پشت کردن به آنهایی که بی هیچ تأمین مالی و اعانتی از جانب مراکز دانشگاهی و دولتی با تقبّل مَشقات و هزینه های بسیار عزم دواندن خون تازه به رگان فسردهء دانشگاه را دارند - آنگونه که شما پشت کردید - خود را با آوردن چند مثال و ذکر چند نام - آنگونه که شما آوردید - دلخوش کنیم ؟ و بسیاری "آیا" های دیگر
. . .

انجام سخن آنکه اگر ناخواسته توهین و تعریضی بر ساحت دانشگاه روا داشته ام طلب پوزش می کنم. (علی رغم اینکه خصلت ناشایست کلی گویی را در خود سراغ ندارم و تفکر یک سو نگر را در قبال خود نمی پذیرم و البته پرهیز قاطع شما از همکاری با اشخاص یکسو نگر را نیز مالا ً نمایانگرِ گونه ای دیگر از یک سو نگری می دانم به همان سیاق که پای فشاری بر مرگ ایدئولوژی خود گونه ای از ایدئولوژیست
باری ... با این قطعه از زنده یاد مهدی اخوان ثالث مطلب را به پایان می برم


آنکه در خونش طلا بود و شرف
شانه ای بالا تکاند و جام زد
چتر پولادین نا پیدا به دست
رو به ساحلهای دیگر گام زد
در شگفت این غبار بی سوار
خشمگین ما نا شریفان مانده ایم
آبها از آسیاب افتاده، لیک:
باز ما با موج و طوفان مانده ایم



*

فرناندو پسوآ پدیده ء بی بدیل ِ ادبیات مدرن (شاعر بزرگ پرتغالی) می گوید: همواره به دو چیز می اندیشم. گمانم تمامی مردم چنین باشند، اما من همیشه این اندیشه ها را توأما ً دنبال می کنم تا به آخر و به گمانم همین امر تراژدی زندگی مرا شکل می دهد و آن تراژدی نیز عاقبتُ الامر ُمبدل به نوعی کمدی می شود! (نقل به مضمون)