April 28, 2004

به نام حقیقت هستی بخش

آدم تنهاست و این تنهایی بزرگ می شود در میان لحظه های غریب با وجود آدمی در شهرهای غریب و بی پایان مان. آدم تنهاست و می بایست با لبخند هایش بگوید: من چقدر خوشبختم، چون شهرهای ما مردمان زمین این را از ما می خواهد. آدم درد را در همه هستی اش حس می کند و این زجر مشترک چقدر لذت بخش می شود ان زمان که در میان خطوط کاغذ در گوش هایت زمزمه می کند: من هم می دانم.
"چراغ ها را من خاموش می کنم" لحظه های ساده و آرام زندگی زنی میان سال است که دارد مثل همه زندگی اش را در نماد های خوشبختی می گذارند. این کتاب ما را به میان تکه های ساده و آرام این زندگی دعوت می کند. می آیی و در میان جملات آراسته و کلمات با دقت تمام انتخاب شده تصویر خودت را پیدا می کنی، و اطرافیانت را، تمام لحظه ها که می گذرند.
کتاب بازگویی آرامش است، و همین آرامش است که در درون خواننده نفوذ می کند و او را در رمانی که می شود گفت داستانی به پیچیدگی کتاب های دیگری که این روزها به بازار می آید، ندارد، غرق می کند. این آرامش از دست رفته مجذوبمان می کند، تا آن جا پیش می برتمان که در دلت می گویی: کاش تمام نشود، کاش چند جلد دیگر هم در دنبالش باشد، من هنوز هم می خواهم با کلاریس بخندم و با تمام وجودم قهوه ها و چای هایش را مزه مزه کنم و دور شوم از تمام این زندگی شهری. این زجر مشترک ما است، و همین موضوع است که کتاب را هم پرفروش می کند و هم منتقد سخت گیر را راضی نگه می دارد، این داستان نیست که ما را با خود می برد، خودمان هستیم که در میان کتاب با نام های مختلف مان آمده ایم . آبادان ی که تعریف می شود مثل نوعی اتوپیا است، طوری که با خودت می گویی من هم می توانم این جوری زندگی کنم؟ و فراموش نمی کنی که مثل آرمن عاشق شده ای، مثل کلاریس تنهایی هایت را دوست داری و مثل خانم عبداللهی هنوز هم داری مبارزه می کنی، فقط برای یک زندگی معمولی با کمی آرامش.
کتاب نثر پیراسته ای دارد، جایی خوانده ام که خانم پیرزاد با دقت کتاب را ویرایش کرده و نسخه حروف چینی شده را هم خودش با نسخه دست نویس مطابقت داده است. کتاب در جمله ها و فصل های کوتاهش فضاسازی را به راحتی انجام می دهد و قواعد رمان نویسی مارکز را رعایت می کند: موقع نوشتن تپق نزنید که خواننده از خواب نپرد.
و خانم پیرزاد می تواند به عنوان یکی از معدود مثال های ادبیات ایران باشد که ادبیات را پله پله پیش رفته است.
سال 1370 اولین مجموعه داستان کوتاهش را با عنوان " مثل همه عصرها" منتشر می کند و نشان می دهد که می داند داستان کوتاه چیست و چگونه باید آن را جمع و جور کرد. بعد از 6 سال سکوت دومین مجموعه داستان را به بازار کتاب می آورد " طعم گس خرمالو" که ثابت می کند تمام داستان های جذاب و خواندنی کتاب اول فقط تمرین های اولیه بوده اند، در دومین کتاب نویسنده فضاسازی را به خوبی یاد گرفته، داستان هایش طولانی تر شده اند و طرح ها تمیز تر و منسجم تر از کتاب اول اند، و خواننده را به راحتی مجذوب خود می کنند، این کتاب در سال 1376 برنده ی جایزه بیست سال ادبیات داستانی می شود. به فاصله یک سال کتاب سوم " یک روز مانده به عید پاک" منتشر می شود، سه داستان کوتاه عرضه شده در این کتاب را می شود فصل های از هم گسیخته یک رمان به حساب آورد، ادموند راوی داستان هاست که در اولین داستان تازه دارد کودکی را پشت سر می گذارد و در دومین سال میان سال است و در سومین پیرمردی ست که همسرش مرده و تنهاست و تمام داستان ها در نزدیکی های عید پاک اتفاق می اتند، این اولین کتاب خانم پیرزاد است که تکیه می کند روی زندگی ارامنه مقیم ایران و آن ها را بازگو می کند. "یک روز مانده به عید پاک" در هفدهمین دوره کتاب سال تشویق می شود سال "1378" ، و حالا خانم پیرزاد آماده است اولین رمانش را به چاپ برساند" چراغ ها را من خاموش می کنم" در سال 1380 منتشر می شود و به فاصله کوتاهی به چاپ سوم می رسد و این آغاز بردن چهار جایزه معتبر ادبی است، و 12 بار تجدید چاپ پیاپی در طول کمتر از سه سال.
رمان خانم پیرزاد جدا از داستان و محتوای جذب کننده اش پر است از نشانه های زندگی ارمنی ها، جدا از تلخی 24 آوریل مابقی زندگی ارامنه در نوعی طنز ارئه می شود، و این هم در دنباله ِ همان طی کردن پله پله ادبیات است، خانم پیرزاد توانسته است خودش را از تمام تلخی های زندگی سنت گرای ارامنه خالی کند، در یک روز مانده به عید پاک خانم پیرزاد هر چه غم از این سبک زندگی داشته کنار گذاشته و به این طنزگونه عنوان کردن رسیده است: زنی برای اینکه عاشق یک پسر مسلمان می شود عنوان نانجیب می گیرد و از شهرش بیرون می شود و دختر راوی چون با یک غیر ارمنی ازدواج می کند مادرش دق می کند و می میرد و . . .

کلاریس زن ارمنی راوی داستان زنی معمولی است، راحت می شود نمونه هایش را در اطراف خودمان پیدا کنیم، مشکلاتش در محدوده زندگی امروزی است، خانواده و خانواده و خانواده، تا آن جا که خودش هم خسته می شود و دلش می خواهد به زندگی اش، به هستی اش احترام بگذارند. ولی ما نمی توانیم فراموش کنیم کلاریس همان کلاریس است: حرف زدن با تو راحت است، انگار آدم سالهاست می شناسدت، می دانی کلاریس، به من هم بگ خر، ولی بگذار چراغ ها را من هم خاموش کنم.


سودارو - 2004-04-21 - 2 و 29 نیم شب