March 22, 2005

من الان خیلی عصبانی ام

برای آرام شدن دارم مایکل جکسون 2002 را گوش می کنم – دیروز تحت تاثیر خواندن اخبار داد گاه ش در این چند روز ه کل سی دی اشعار مایکل را ریختم روی هارد – می دانید خانه ی ما در خیابان راهنمایی مشهد است، در یک لوکیشن استثنایی برای آلودگی صدا، من الان در نقطه ای نشسته ام که حدوداً سی متری فاصله دارد با خیابان های راهنمایی، سناباد و سلمان فارسی، یعنی سه خیابان شلوغ و پر از غلغله ی مشهد – خیابان راهنمایی جایی که است که هر اتفاقی تو مشهد می افتد را می نویسند این تو افتاد – من از کودکی عادت داشته ام به سر و صدا و راستش را بگویم بدون سر و صدا یک چیزی کم دارم

چند وقتی است به بوق و صدای ترافیک یک صدای جدید هم اضافه شده است و آن هم دزد گیر ماشین ها و خانه ها است و چقدر هم اعصاب خورد کن

امروز صبح هم من مثل یک پسر بچه توچولو داشتم خواب های خوشگل می دیدم – ساعت شش به وقت جدید، ساعت ها را یک ساعت از دیشب در ایران جلو کشیده اند – که صدای دزد گیر یک ماشین از در ها و پنجره های بسته آمد توی خانه، صدای ش آن قدر بلند و آن قدر طولانی شد که من کاملا از خواب بیدار شدم – برای بیدار کردن من از خواب غالبا آدم نفله می شود اینجا – بلند شدم ساعت را نگاه کردم، ژاکتم را روی تی شرت پوشیدم، توی خانه یک دور قدم زدم و آخر سر صبرم تمام شد و رفتم دم در، در را که باز کردم صدا قطع شد، یک پراید ناشناس، با احتمالا یک خانواده ی زائر مال یکی از همسایه ها خیلی خونسرد ایستاده بود و داشت در ماشین ش را می بست. من گفتم این ماشین شما بود زنگ می زد؟ گفت آره، ببخشید. من هم مثل توپ بودم، گفتم چی بگم بهتون، در مان را کوبیدم به هم و آمدم تو

امیدوارم امروز سر درد عصبی به خاطر همین موضوع نداشته باشم

بیایید یک کم این مسئله را روان شناختی / جامعه شناسی کنیم. من از همان موقع فکر کردم و چهار گزینه طرح کردم با هم بخوانیم

یک: سطح روان پریشی در جامعه ی ما به حدی رسیده است که آدم ها از داشتن دزد گیر هایی که بیخودی زنگ می زنند، احساس رضایت می کنند. یعنی وضعیت روان پریشی اش را با آزار دادن دیگران به این نحو آرام می کند. یک پراید این ارزش را ندارد که یک دزد گیر مناسب کامیون برایش نصب شود. مثل بچه های کوچک که روی سه چرخه شون بوق کامیون نصب می کنند برای به وجود آوردن این حس که من بزرگم ها

دو: انسان های جامعه ی ما بقدری مادی گرا شده اند که بقیه ی مردم بروند گه شون را بخور اند. اصلا مهم نیست ساعت شش صبح یک محله را روز دوم عید بیدار کرد از خواب، من یک ماشین پراید دارم که اگه بدزدند ش وای
وای وای

سه – یعنی هیچ کدام از ما مردم این سرزمین کهن هیچ درک مشخصی از جامعه، حقوق همدیگر، مذهب، و هزار چیز مشابه نداریم. یعنی هیچ کدام از ما شعور زندگی در شهر های بزرگ را نداریم – عکس العمل من مناسب یک دانشجو نبود، من هم حق نداشتم در مقابل بی شعور ی آدم ها کنترل م را از دست بدهم – یعنی ما بر اساس ذهنیت مان عمل می کنیم. اصلا هم مهم نیست که واقعیت چیست

چهار – احتمالا من اشتباه می کنم، من هم باید مثل بقیه عمل کنم – خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو ، یکی از مسخره ترین شعار های متعلق به یک جامعه ی بیمار – من هم باید بروم مثل بقیه از ارزش های بشری دور شوم و به آزار بقیه به هر شکل ممکن بپردازم

* * * *

دیشب توانستید فیلم کتیبه ی جادویی را که از شبکه دوم پخش شد را ببینید؟ من حدود پنج دقیقه از قسمت های آخر ش را دیدم. خشونت از سر تا پای ش می ریخت، چند تا بچه ی کوچک داشتند دور و بر شما ذهن شان را مسموم می کردید با این فیلم؟ می دانید طبق بیانیه ی جهانی حقوق کودک – که ظاهرا ایران هم عضو آن است – تمام انسان ها ی زیر 18 سال کودک حساب می شوند

سودارو
2005-03-22
هفت صبح – دوم فروردین


من دیروز از اورکاتs یک میل به دوست هام زده ام که باز تو ش سوتی داده و الان تصحیح می شود

Merry New Year with the Hope of NO WAR ON IRAN