March 27, 2005

برف باریده است
برف باریده است و ظهر رفتم توی حیاط و تمام بوته های رز و تمام نهال ها
و دو درخت گوجه سبز و درخت زرد آلو را تکاندم
و مثل آدم برفی شده بودم وقتی آمدم توی خانه

برف مثل سوزن های ریز در تمام پشت گردنم سر می خورد تا ذره ذره ی سلول های پشتم
قلقلکم می آمد

چقدر برف را دوست دارم

چقدر برف دوستم ندارد که هر بار یا سینوزیت است یا سرماخوردگی ِ کوچکی
یا
.
.
.

چقدر خاطره دارم از برف
برف
برف
سپید مثل سفیدی که من ندارم ش
ندارم ش
و آزارم می دهد در این سکوت های مکرر

دوست دارم سرم را بگذارم روی زمین و گوش کنم تمام خاک دارد می تپد

دوست دارم برف ها را کنار بزنم و کنار گیاه های تازه سبز شده در نوروز دراز بکشم
سرم را خم کنم و شروع کنم به حرف زدن
حرف زدن
حرف زدن
و تمام قلبم را توی خاک قطعه
قطعه کنم

دلم می خواهد سرم را بگذارم روی زمین و گریه کنم

همیشه فکر می کردم اگر وجود نداشتم چه می شد؟ هیچ وقت
هیچ وقت ِ هیچ وقت هیچ جوابی نداشتم

من مثلا وجود دارم این وسط
من مثلا دارم زندگی می کنم: خیلی خوشبخت
توی خانواده، توی دانشگاه به عنوان یک دانشجو ی محبوب ِ استاد ها و درس خوان
مثلا جدی، مثلا مشتاق، مثلا خیلی چیز ها
مثلا یک پسر خوشگل که مدل مو هاش رو بر اساس نظر دختر های کلاسش درست می کنه
لباس هاش را بر اساس سلیقه ی مامان و خواهرش
و می ره دانشگاه چون باید بره
که
که
که

من هیچ وقت از خودم نپرسیدم که چی می خواهم
چون هیچ وقت فکر نکردم که وجود دارم

این رو دیروز وحشتناک حس کردم
وقتی که از تو هیچی نمی فهمیدم
نمی فهمیدم
وقتی که تمام دنیا سرد بود
تمام خیابان سرد بود
من سردم بود

و نمی توانستم سویچرتم را تنم کنم

چون دست های پوچم حرکت نمی کرد
چون نتوانسته بودم دست هایت را بگیرم
چون یخ کرده بودم و تو نمی فهمیدی
هیچ کس نمی فهمید
مثل الان که نمی دانم
هیچ وقت نمی دانم

دارم خودم را توی نورتن خفه می کنم
دارم داستان های عباس معروفی را می خوانم و با هر کدامشان دلم خیلی می گیرد
دارم سعی می کنم با کسی دعوا نکنم
سر کسی داد نزنم
دارم سعی می کنم خونسرد باشم

دارم سعی می کنم وقتی می شنوم برف چقدر
چقدر
چقدر قشنگ می باره، سعی کنم کلمه قشنگ رو معنی کنم

دارم سعی می کنم نفس بکشم
و حتا تو
تو
تو هم
.
.
.

می دونی بزرگ ترین آرزو م چیه؟ دوست دارم کنارم بشینی مثل آن روز که با هم یک شعر از جان میلتون خواندیم و با هم از روی متن اصلی جیمز جویس بخوانیم و ویرجینیا وولف و تی اس الیوت و ساموئل بکت و
.
.
.

تمام اسم ها را

دوست دارم بشینی کنار هم و با هم سعی کنیم بفهمیم چی می گویند
دلم
می خواست
.
.
.


What a lark! What a plunge! For so it had always seemed to her, when, with a little squeak of the hinges, which she could hear now, she had burst open the French windows and plunged at Bourton into the open air. How fresh, how calm, stiller than this of course, the air was in the early morning; like the flap of a wave; the kiss of a wave; chill and sharp and yet (for a girl of eighteen as she then was) solemn, feeling as she did, standing there at the open window, that something awful was about to happen; looking at the flowers, at the trees with the smoke winding off them and the rooks rising, falling; standing and looking until Peter Walsh said, "Musing among the vegetables?"-was that it?--"I prefer men to cauliflowers"--was that it? He must have said it at breakfast one morning when she had gone out on to the terrace-Peter Walsh. He would be back from India one of these days, June or July, she forgot which, for his letters were awfully dull; it was his sayings one remembered; his eyes, his pocket-knife, his smile, his grumpiness and, when millions of things had utterly vanished—how strange it was!-a few sayings like this about cabbages.
ویرجینیا وولف – خانوم دالووی – اولین صفحه

* * * *

آن قدر خسته ام که نمی دانم گریه کنم، داد بزنم و یا از پنجره بیرون را تماشا کنم

چرا هیچ چیز، هیچ چیز، هیچ چیز مثل آدم در این سرزمین نمی گذرد؟ این را بخوانید: می رویم فوتبال، از ژاپن می بریم و حداقل سه نفر تا حالا مرده اند، چون می خواسته اند از ورزشگاه خارج شوند، خدایا

http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2005/03/050325_sm-iran-football-match.shtml

سودارو
2005-03-27
یک و بیست و شش نیم شب
در مشهد برف گرفته ی سپید ِ سپید ِ سپید