March 21, 2005

سال نو مبارک

چشم هایم حسود شده است. به دو گنجشک که امروز صبح نشسته بودند روی درخت گوجه سبز، صورت ها رو به روی هم و جیک جیک می کردند میان شکوفه های سپید رنگ که تمام شاخه ها را پر کرده، به دختر آبی پوشی که دست پسر را گرفته بود و جلوی من راه می رفتند وقتی رفته بودم برای ناهار عید نوشابه بگیرم، نگاهم در انگشت های در هم حلقه زده شان گره خورد و فکر کردم چقدر دهنم تلخ است

وقتی سال نو شد، داشتیم از شبکه ی سوم سیما به تصویر حرم امام رضا (ع) نگاه می کردیم، از سال نو گذشت و تلویزیون فقط دعا ی سال تحویل را تکرار می کرد، بدون شلیک توپ هر سال، مردم داشتند به هم تبریک می گفتند و تلویزیون هنوز هم داشت دعا پخش می کرد

ما یک کم گیج به هم نگاه کردیم، سال نو شده بود ولی نه مثل هر سال، تصویر های هر سال هم آمد و ما داشتیم به هم تبریک می گفتیم

من خیلی حواسم به دنیا نبود، داشتم به چشم های تو فکر می کردم

حسود شده ام و لوس بودم و
.
.
.

* * * *

آدم ها وقتی به دنیا می آیند ساده، آرام، زیبا و سفید اند. اگر بچه ی کوچکی در خانه داشته باشید می دانید وقتی توی تلویزیون صحنه های خشن باشد چه جوری عکس العمل نشان می دهد – زار می زند وقتی یکی توی فیلم می میرد – آدم ها همه همین جوری به دنیا آمده اند

هیچ کس خشونت را با خودش به دنیا نمی آورد

این ما هستیم که خشونت را مثل شکلات هر روزه برای شان قالب می کنیم و می کنیم شان آدم جوان امروزی که ارزش سگ هم برای چیزی قائل نیست، به جای لبخند زدن فحش می دهد و دچار مشکلات حاد ِ روحی است

من توی خانه سعی می کنم یکی از ماجراهای ورود خشونت به ذهن بچه ها را محدود کنم: تلویزیون را

ببینید بار ها گفته شده توسط آقایان و خانوم ها که بیاییم خوبی های تمدن غرب را بگیریم، نه بدی های ش را

ببینید غربی ها – امریکای شمال و اروپای غربی مخصوصا – یک سری قوانین دارند در مورد تماشای تلویزیون و سینما، اولا که بچه ها از یک ساعتی در شب ممنوع است تلویزیون تماشا کنند – کار ندارم که همه جای دنیا بی قانونی هست، ولی در آن جا قانون یک معنای دیگری از آن چه ما مثلا از قوانین راهنمایی و رانندگی می دانیم می دهد – و بعد هم اینکه تمام برنامه های بر اساس سکس و خشونت محدود می شوند، فیلم ها که اکران می شوند درجه می خورند، مثلا زیر شانزده سال این فیلم را نبیند، یا اینکه زیر پانزده سال با والدین می تواند فیلم را تماشا کند

حالا سال نو است و تعطیلات و به قول تیتر ی که از روزنامه ی جام جم دیدم، روزی پنج فیلم دارد پخش می شود. این فیلم های روی هوا و بدون هیچ ترتیبی پخش می شوند – مثل هر سال – در میان این فیلم های، صحنه های خشن مثل نقل و نبات وجود دارد. بعضی از این فیلم ها را – آن گونه که بعد از عید پارسال خواندم – در خود کشور های سازنده شان نمی گذارند کودکان تماشا کنند. چون فیلم ها برای سن آن ها مناسب نیست

ببینید، اگر شعور مسئولین صدا و سیما به این مطالب که من گفتم نمی کشد، مهم نیست، ولی من و شما می توانیم زندگی را برای بچه های اطراف مان آرام تر کنیم – به خدا توی خانه و میان خانواده و توی این شهر های لعنتی به اندازه ی کافی مسخره بازی هست تا بچه هامان با قابلیت شدید روانی شدن بزرگ شوند – اگر به خودمان این زحمت را بدهیم که بعضی فیلم ها را تماشا نکنیم، زندگی آرام تری برای کودکانمان خواهیم ساخت

من نگذاشتم ارباب حلقه ها را کسی توی خانه تماشا کند چون برای سن خواهر زاده هایم مناسب نیست، باز هم اگر فیلم خشن ببینیم، نمی گذارم

من شعور دارم و می خواهم خواهر زاده هایم هم شعور داشته باشند نه اینکه موجوداتی روانی باشند وقتی بزرگ شده اند

* * * *

فصل هشتم: خشونت

به کودکانمان آموزش دهیم

رفتار خشونت آمیز نسبت به انسان ها و موجودات دیگر نداشته باشند

عوامل خشونت زا را بشناسد و در از بین بردن آن فعالیت کنند

از دست، پا و مغز خود برای صلح و دوستی استفاده کنند

به هیچ انسانی آزار نرسانند

کشتار انسان ها را امری زشت و ناپسند بدانند

از حرف ها، برنامه ها، اسباب بازی ها و فیلم هایی که خشونت را تبلیغ می کنند، پرهیز کنند

و با خود هر روز تمرین کنند که رفتار خشونت آمیز اولین و آخرین راه برای حل مسایل و مشکلات نیست

بیانیه ی موسسه ی پژوهشی کودکان دنیا

برای گسترش

فرهنگ صلح – 2000 میلادی

* * * *

این خانوم همین جوری گذاشت و رفت – کلا می شود از واژگان برای صحبت کردن استفاده کرد و بعد گذاشت رفت، کلا زبان برای ارتباط به وجود آمده است، یعنی اینکه ما می توانیم چیزی را بیان کنیم، آدم ها ارزش دارند، باربی نیستند که خسته شدی پرت شان کنی آن ور اتاق – من هم الان هنوز اینجا آمدنم معنی نمی دهد که دارم مرتب وب لاگ می نویسم، شاید دوباره خل شدم زدم همه چیز رو پیاده کردم، اینجا رو هم – این چند وقت که من وب لاگ ننوشتم، مخصوصا آخرین روز های دانشگاه قبل از عید یک جور هایی اخلاق سگی – خر ی داشتم، طوری که مثلا یک باری طوری سر یکی از دختر های کلاس داد کشیدم که رنگش سفید شد – ببخشید ها، عمدی نبود

حالا هم ببینیم دنیا چه می شود

سودارو

2005-03-21
دوازده و چهل و هشت دقیقه
آغاز اولین روز سال، بروم دوز شبانه ی لینکینگ پارک م رو گوش کنم

من متن هایم را برای مجله ی الکتریکی مان تحویل داده ام – ها، همه اش دوازده فایل بود به خدا – هنوز نمی دانم کی روی اینترنت هستیم، آخه توی جلسه ای که آخر سال گذاشتیم در مورد همه چیز – ازجمله دستور پخت سالاد ماکارونی – صحبت کردیم، ولی یاد مان رفت در مورد خرید فضا در اینترنت صحبت کنیم، الان هم نمی دانیم چه خبر است، خانوم صدر اعظم می گفت حالا شماره ی اول را روی یک فضای فری می زنیم تا اردیبهشت، نمی دانم چه کرده اند، فعلا تا جایی که می دانم اسم مجله مان دارد هفته ای ک بار عوض می شود

ولی هست، به زودی می بینید ش