March 30, 2005

چشم هایم بسته بود و خواب می دیدم. مامان صدایم زد که مهمان داریم. بالشتم را مرتب کردم و دوباره خوابیدم. چقدر دوست دارم این روز ها را همه اش بخوابم. احساس خوبی است. آن هم وقتی می دانی که هفته ی دیگر یکشنبه دوباره کلاس ها شروع می شود و یک ماهی می چلاندنت تا امتحان های میان ترم تمام شود و بعدش دویدن است، فقط دویدن. چشم هایم را بستم و نمی دانم خواب چی می دیدم، نمی دانم، فقط یادم هست که قشنگ بود. وقتی مهمان ها زنگ زدند و من کاملا بیدار شدم – یک ربعی طول کشید تا لباس عوض کردم و رفتم بیرون – وقتی مهمان ها آمده بودند زمین لرزیده بود. این بار نزدیک جزیره ی آناس، نمی دانم وقتی زمین می لرزد قلقلکش می آید یا نه، می خندد یا نه، فقط می دانم دو هزار نفر تا ظهر گفتند کشته شده اند. من می خواهم بشینم و بخندم، دلم را بگیرم و بخندم از مسخرگی تمام لحظه هامان. فکر کن، یک روز اگر همین زلزله در مشهد بیایید. نمی خواهم فکر کنم که حالا کو زلزله، می خواهم فکر کنم اگر هشت و هفت دهم ریشتر زلزله در مشهد بیایید کسی می ماند با هم بنشینیم بخندیم یا نه؟ هوووووووووووووم. کیک خامه ای شبیه قلب مون تمام شد امشب، شب مامان این ها رفتند بیرون و من تنها بودم و نرفتم فیلم هایم را بگیرم. ماند برای فردا. فکر کن، فردا یک نسخه از آخرین تانگو در پاریس دستم است، کاش رویا بین ها را هم پیدا می کردم. کاش زود تر این آب نبات های ترش را ته کیف کوله پشتی م پیدا می کردم – از یک ماه پیش مانده – کاش زود تر فردا می شد می رفتم فیلم را می گرفتم

* * * *

سوال: در مورد رابطه ی نویسنده و خواننده، نویسنده همین جوری هِر باید بنویسد هر چیزی را که دوست داشت؟ یا اینکه باید به خواننده اش فکر کند و بعد تراوش بفرماید؟

خوب، اول بگویم که این یک بحثی است حدوداً از دو هزار و پانصد سال پیش، از زمان عصر طلایی یونان باستان دارد رویش بحث می شود. افلاطون کلا معتقد است نویسنده جماعت خیلی آدم های خاصی نیستند. افلاطون یک کتابی دارد به اسم جمهور که در آن می آید یک اتوپیا را درست می کند برای آدم حسابی های مفید – بیست و پنج قرن بعد آمدند یک کم این عقیده را کج و موج کردند شد فاشیسم – افلاطون می آید می گوید شاعر ها در حدی نیستند که بیایند توی جمهور قرار گیرند. ارسطو شاگرد افلاطون می آید عقاید استادش را ملایم می کند. می آید آثار ادبی را بر اساس رابطه با خواننده بحث می کند. در قرن بیستم هم فروید می آید می گوید بابا این آدم ها خل اند ول شون کنید

قرار است این سوال را که از من پرسیده اند خودم جواب بدهم، خوب

سال اول دانشگاه بودم، دوران امتحانات پایان ترم بود. قبل از امتحان خواندن 1 من ترکیبی از ناراحتی معده با سرما خوردگی پیدا کردم و سه روز کامل را در رختخواب خوابیدم. یک روز مانده به امتحان گیج منگول بیدار شدم و به جای درس خواندن نشستم به تماشای یک فیلم از تلویزیون. یافتن فارستر. شون کانری بازی می کرد. فوق العاده بود فیلم. برای من مخصوصا. البته نه برای امتحان که شدم حدوداً دوازده. این فیلم تقریبا از کل دوران آموزشی دانشگاه برایم مطلب مفید بیشتر داشت. یک قسمتی از فیلم هست که شون کانری می نشیند پشت دستگاه تایپ ش و می گوید اولین متن را برای دل خودت می نویسی، و بعد تند تند شروع می کند به تایپ کردن – چقدر هم خوشگل تایپ می کند – بعد یک صفحه را بیرون می آورد. تمام شد. می گوید بار دوم باید برای دیگران دوباره متن را بنویسی

من از همین تکنیک استفاده می کنم. با یک فرق، این تکنیک، یعنی دوباره نویسی را فقط برای متن های خاصی مورد استفاده قرار می دهم: شعر ها، داستان ها، متن هایی که در موقعیت های خاص نوشته می شوند. ولی برای مثلا نامه ها، یا وب لاگ از این مسئله استفاده نمی کنم. متن های وب لاگ بدون هیچ باز نویسی عرضه می شوند. فقط متن های سیاسی ام را خود سانسوری می کنم. برای همین هم مثلا غلط املایی دارد متن هایم و هیچ وقت هم درست نمی شود

چرا؟

دلیل را الان نمی خواهم بگویم. به موقع خودش را نشان می دهد این وب لاگ نوشتن

برای همین هم من کلا یک تاثیری می گذارم ولی عمدی نیست. من می نویسم برای دل خودم، و چند نفری هستند که امیدوارم که بیایند این وب لاگ را بخوانند، کاش بیایند، و من دلم خوش باشد که از گذشته ام دور نیستم. این وب لاگ یک کمکی هم هست که خیلی توی هپروت نباشم. همین. خیلی موضوع مهمی نیست آن جوری که مثلا گوته فکر می کند، یعنی اینجا برای حرف های نگفته ام است. اینجا برای به گفتن خواسته های سرکوب شده است. اینجا جایی است که سودارو خوبه را می شود دید – سودارو بده را کم نشون می دم، به جز بعضی وقت ها، همین، فقط همین

* * * *

من – استاد سوتی دادن – در پست قبلی باز هم سوتی دادم رفت. توی زبان انگلیسی املای دو کلمه ی استرالیا و اطریش شبیه به هم است. من هم یک زمانی برای داستان عقده ی ادیپ من، فرانک اوکانر که سر کلاس داستان کوتاه کار کردیم یک زندگی نامه ی کوتاه از فروید خواندم، سر سری و همین طوری که تند می خواندم اطریش را خوانده ام استرالیا، شده است سوتی پست دیروز. از آرش هم ممنون برای تذکر ی که دادند. ضمنا من پسر م نه دختر

* * * *

یک کلونی مورچه ها نزدیک ژوزفینا – کامپیوتر م درست شده اند- الان هم از سر و کول ژوزفینا و خودم دارند بالا می روند، یک جوری انگار زنده زنده دارند می خورند ات، خوب من یک کم قلقلکی ام

* * * *

در قانون مجازات اسلامي مصوب سال 1370 كه اتفاقا فرمت آن هم خيلي شبيه رساله فقها تنظيم شده، در «مبحث چهارم در تعزيرات و...» در ذيل عنوان «جرائم بر ضد عفت و اخلاق عمومي و تكاليف خانوادگي» يكي دو بند وجود دارد، كه در ذيل بند 102 اين تبصره آمده: زناني كه بدون حجاب شرعي در معابر و انظار عمومي ظاهر شوند، به تعزير تا 74 ضربه شلاق محكوم خواهند شد

من يادم هست كه يك جايي ديده بودم اين قانون از سال 1362 به قانون مجازات اضافه شده است. اما به هرحال به اين شكل تا سال 1375 بوده، تا در آن سال به اين صورت تغيير يافته است
فصل هجدهم / جرائم ضد عفت و اخلاق عمومي / ماد 639 / تبصره ذيل: زناني كه بدون حجاب شرعي در معابر و انظار عمومي ظاهر شوند، به حبس از ده روز تا دو ماه و يا از پنجاه هزار تا پانصد هزار ريال جزاي نقدي محكوم خواهند شد

Http://alpr.30morgh.org

از وب لاگ لپر کپی کرده ام اینجا


سودارو
2005-03-30
یک و یک دقیقه صبح