April 22, 2005

As he sat there, living over his life with her and evoking alternately the two images in which he now conceived her, he realized that she was dead, that she had ceased to exist, that she had become a memory. He began to fell ill at ease. He asked himself what else could he have done. He could not have carried on a comedy of deception with her; he could not have lived with her openly. He had done what seemed to him best. How was he to blame? Now that she was gone he understood how lonely her life must have been, sitting night after night alone in that room. His life would be lonely too until he, too, died, ceased to exist, become a memory – if anyone remembered him.

James Joyce
Dubliners
A Painful Case – Page 83

* * * *

نشسته بودیم سر کلاس. نشسته بودیم و من درس گوش نمی کردم. نشسته بودیم و من دوبلینی ها را باز کردم و چند خط خواندم. کتاب دکتر براهنی کنار دستم بود – امروز از کتابخانه گرفتن – آزاده خانوم و نویسنده اش یا آشویتس خصوصی دکتر شریفی، چشم هایم را می بندم و فکر می کنم اگر اینجا بودی؟

اگر اینجا بودی لابد یک تکه کاغذ می گذاشتی جلو ات و شروع می کردی خط خطی کردن تمام حرف های استاد را . . . ولی نه، تو نمی توانستی اینجا باشی، تو ی عشق کامپیوتر، نرم افزار

به هم نامت نگاه می کنم که در انتهای کلاس سر خم کرده و دارد سرود سرد را می خواند. کاغذ هایم را که گذاشتم روی صندلی - اول کلاس - یادم آمد که می خواستم بدهم سرود سرد را بخوانی

هم نام ت سرش را خم کرده بود و من نمی توانستم چشم هایش را ببینم. نمی توانستم حس کنم چه چیزی در صورتش هست. هم نام ت داشت روی کاغذ ها یادداشت می کرد

خط خطی می کرد

لابد اگر تو بودی سرت را یک لحظه بلند می کردی و توی صورتم لبخند می زدی
اگر تو بودی من داشتم درس گوش می کردم
اگر تو بودی من هم داشتم یادداشت بر می داشتم از تمام چیز هایی که در مورد رمانتیک های انگلیس روی تخته نوشته می شد

ولی
تو
نیستی

هم نام ت کاغذ هایم را پس می دهد – تمام طول ِ کلاس را دست به دست می چرخد کاغذ ها – و بعد می رود بیرون. من چشم هایم را می بندم و فکر می کنم . . . نه، فکر نمی کنم

آدامسم را می جوم و فکر نمی کنم. آدامسم مزه ی نعناع می دهد. چشمهایم را نمی بندم. می گذارم باز باشند. خیره می شوم به استاد. خیره می شوم به صفحه های زرد رنگ رمان دکتر براهنی، چاپ انتشارات کاروان، نگاه می کنم به حروف لاتین آدرس سایت انتشارات کاروان

نگاه می کنم و فکر نمی کنم هوا چقدر گرم است. احساسش نمی کنم. هوا را احساس نمی کنم و دختر ی که ردیف پشت سرم نشسته است باز هم می گوید هوا چقدر گرم است. من توی ردیف تنها نشسته ام، تنها نشسته بودم؟ یادم نیست

فقط می دانم وقتی کلمه ها روی تخته ردیف می شد باز هم کتاب دوبلینی ها را باز کردم و شروع کردم به خواندن

.
.
.

He could hear nothing: the night was perfectly silent. He listened again: perfectly silent. He felt that he was alone.

Page 84

سودارو
2005-04-21

یک و پنجاه و هشت دقیقه شب


دیشب وقتی آمدم این متن را منتشر کنم کارت اینترنتم تمام شد. برای همین هم ماند برای امشب. امشب هم آمدم امریکن پای 3 را تماشا کنم، سی دی دوم خش داشت نتوانستم ببینم چه می شود، به هر حال، مگر مهم است؟ فیلم چندان ارزش داری نیست، جینگول و شلوغ پلوغ و یک کم خنده دار، فقط برای وقت تلف کردن، هر چند رگه هایی هم از زندگی درونش هست