April 29, 2005

دیشب رونالد آمد اینجا و ریختیم سر ژوزفینا و ویندوز ش را عوض کردیم و برنامه هایش را جدید. الان من هم از جم متعصبان آمدم بیرون و نورتن و مک آفی را ول کردم و الان دارم از سیستم امنیتی ِ مازولا روی کامپیوترم استفاده می کنم. می گویند فوق العاده است

ببینیم که چه می کند

الان فوق العاده خسته ام. هنوز تنضیمات ِ صفحه ی اصلی کامل نشده، فونت ها هنوز هم برای چشم های همیشه دردناکم کوچک اند. فعلا ورد را ریخته ام. ولی هنوز فارسی اش را کامل نکردم. پی دی اف را هنوز هیچی. و باید بشینم به آپ دیت کردن

این هفته هم که تمام شود، یعنی سه شنبه اش که بگذرد من فقط یک میان ترم برایم می ماند که آن هم بیست و پنجم است

احتمالا تا آن موقع ذهنمباز می شود. الان درون ذهنم مثل یک خیابان شلوغ است که همه چیزی در آن در ترافیک گیر کرده اند

برای همین است که چند روزی است نمی توانم مثل بچه ی آدم بنویسم. دارم برنامه هایم را منظم می کنم، و هم زمان امتحانات هم هستند و مشکلات شخصی که همیشه بوده اند و کاری شان نمی شود کرد

و
.
.
.

این روز ها اگر کسی کنار من توی کلاس بشیند ممکن است یک دفعه شروع کنم به پرسیدن سوال های عجیب و غریب. دیروز بیشتر زنگ معارف را به جای کتاب خواندن داشتیم با حامد صحبت می کردیم. خیلی جدی. و روز قبلش من و یکی از بچه ها این قدر سر کلاس سیر حرف زدیم که بعد از کلاس گفتم که اگر استاد الان ما را به دفترش بخواهد کاملا حق دارد

به خیر گذشت

و الان . . . دو روز تعطیلم. متن انگلیسی هملت هست، دو فصل پایانی ِ گتسبی ِ بزرگ، سه داستان ِ آخر ِ دوبلینی ها و کتاب دکتر براهنی که همه شان باید تا چهار شنبه صبح تمام شده باشند

این هفته یک جوری است. تا پنجشنبه باید کلی کار را تمام کنم. خدا را شکر که کلاس فقط همان امتحان پنج نمره ای ِ میان ترم ِ اصطلاحات است. یعنی کلی وقت دارم برای کار هایم

فعلا که خواب آلو. دیورز از صبح تا شب که کار کامپیوتر تمام شد همین جوری خمار بودم. عصر سرم هم گیج می رفت وقتی می ایستادم. ولی الان خوبی اش این است که کلی مشکل ژوزفینا حل شده است

معنی اش این است که تا چند ماه احتمالا راحتم

فقط طفلک همسایه ها. هوا گرم شده است و پنجره های اتاقم را باز می کنم، و جدیدا ترجیح می دهم به جای هدفون از اسپیکر استفاده کنم، طفلک آن ها که باید با من اِوِن سنس و لینکینگ پارک و این جور چیز ها گوش کنند – ما توی کوچه مان جوان نداریم، یعنی هم سن و سال ِ من نداریم، اگر هم هست من تا حالا ندیدم، برای همین موسیقی یک کم غریبه است توی اینجا، و صدای ماشین و ترافیک کلی عادی، توی عمق خیابان راهنمایی هستیم دیگر، در این مشهد ِ بی در و پیکر ِ بی خیال

سودارو
2005-04-29
شش و نونزده دقیقه ی صبح

پیوست

من الان کلی عصبی ام
به خاطر مازولا نمی تونم کامنتش هام و کانترم را ببینم

لعنتی

اگر اینجوری باشه همین امروز همه اش رو پاک می کنم