July 18, 2005

تمام شب حس ترس آرام در وجود م رخنه می کرد

تمام شب و صبح همه چیز مثل درد کوچکی میان نفس هایم بود. سراسیمه چشم هایم را بستم و پناه بردم به صدای کوچکی در گوش هایم . . . به رویاها، به تصاویر، به دیشب، به گذشته، به امروز فکر کن، به امروز فکر کن، باید بروی اینجا، می خواهی عصر بروی جلسه ی نقد کتاب، فکر کن به دیشب، به پیانو، به شوپن، به باخ، به انگشت های دوستت که نرم روی کیبورد حرکت می کرد، فکر کن به حرف ها، به قدم زدن، به رفتن به کتابفروشی علامه، فکر کن دیشب تو با آینه های در دار ِ هوشنگ گلشیری و دوستت با فاوست ِ گوته ترجمه ی م ب آذین در دست، ساعت یک ربع به ده شب توی خیابان راهنمایی داشتید تند تند راه می رفتید و دوستت چیزی می گوید و تو دست هایت را باز می کنی و از ته دلت می گویی خل باش، و دوستت خوشش می آید، از رضایت چنان فریادی می کشد که دو تا خانوم جلویی نیم متری می پرند بالا، فکر کن به همه چیز و به این فکر نکن

فکر نکن

حس اندوه میان ترس هایم رشد می کند

و انگشت هایم دروغ نمی گویند، وقتی تمام دستم می لرزد که می خواهم روی کیبورد تایپ کنم امروز
.
.
.

سال ها بود این حس را نداشتم، چرا در مورد آرشیو آهنگ ها و فیلم ها و کتاب های دوستت توی تلفن صحبت کردی؟ مدت ها است که می دانی باید با تلفن دقت کنی و دیشب دقت نکردی و دلت آرام نمی شود که مبادا بعد ها مشکلی پیش بیاید سر همین تلفن

دو خط تلفن بود که می دانستیم که شنود می شود . . . مال سال ها پیش است، مال سال ها پیش، مدت ها بود حس نمی کردم که یک نفر دیگر آن سوی خط دارد گوش می کند

الان، الان چرا فکر می کنی خط ت شنود می شود؟ نمی دانی، نمی دانی و فقط حس می کنی، همین، فقط حس می کنی شنود می شود
.
.
.

از اولین دقیقه ی شانزدهم جولای درب کتاب فروشی ها در انگلستان، امریکا، استرالیا، نیوزلند، هند و ... باز شدند. هزاران نفر منتظر بودند، ماشین های مخصوص دارند بسته های کتاب هری پاتر را حمل می کنند، فقط آمازون یک و نیم میلیون نسخه سفارش برای روز اول گرفته است، یک سایت دیگر در هر دقیقه 300 سفارش را ثبت کرده است، هفتاد کودک که در یک مسابقه ی خاص انتخاب شده اند با درشکه به قصری در ادینبورگ برده می شوند، جی کی رولینگ از دیواری از دود به میان کودکان می آید، کتاب در دست و شروع می کند به خواندن فصل اول، هزاران نفر در کتابفروشی ها و خیابان ها جشن گرفته اند، بیش از یازده میلیون نسخه از کتاب برای روز اول آماده شده اند و
.
.
.

سرم گیج می رود، خبر ها را می خوانم، چشم هایم را می بندم، کامپیوتر را خاموش می کنم و گوش می کنم به سکوت و صدای هیاهوی خیابان راهنمایی، به صدای بوق، به صدای پارس ِ هنری، سگ ِ همسایه، گوش می کنم به سکوت و فکر می کنم به این مسئله ی کوچک ِ لعنتی که کردیت کارد نداری، که توی دوستان و آشنایان توی مشهد ت کسی کردیت کارد ندارد، که تمام فاصله ی تو و هری پاتر 29 دلار و 27 سنت است، که دوستت ماه ها است دنبال راهی است که کتاب را بخرد، بله راه هایی برای تحریمی ها هست، بیش از دو برابر قیمت بدهی و کتاب را بخری و تو
.
.
.

سرم گیج می رود. می نشینم و فکر می کنم لابد تا چند ماه دیگر یک نفر از یک جایی کتاب را می فرستد، از نیوزلند، استرالیا، ژاپن، کانادا . . . یک جایی یک نفر هست که می شود کتاب را بفرستد، فکر می کنم و فکر می کنم و چشم هایم را می بندم

لعنت به این تحریم های ایران
لعنت

فراموش نمی کنم، مامان قرصی می خورد که از سویس می آید ایران، مدت ها این قرص در لیست دارو های بیمه نبود، تورم در سویس تقریبا وجود ندارد، ولی این دارو هر چند ماه یک بار قیمت ش دو برابر یا بیشتر می شد، به لطف تحریم ها، به لطف واسطه ها و دلال ها، خوبی ش این است که الان دارو در لیست بیمه قرار گرفته است

جایی می خواندم که هر یک بار مرگ بر امریکا که گفته ایم حداقل دو دلار به ضرر ایران شده است، همین الان هر سال حداقل 2 میلیارد دلار مستقیما از تحریم ها ضرر می کنیم، به جز ضرر های غیر مستقیم
.
.
.

وقتی خواب آلو از خانه آمدم بیرون، با تمام حس ویرانی درونم، با تمام آشفتگی، کوله ی سبز رنگ همیشگی بر دوش، وقتی رسیدم جلوی خانه ی دوست، خواهر ش گفت رفته اند بیرون، مکثی لازم نبود، هر دو شان را دیدم که دارند می آیند، می خندند و بلند بلند حرف می زنند و می آیند، پس از دور اینجور ی هستیم، به قول خودمان نابغه بعد از این، اسمی که به خودمان می گفتیم

دم در به مجید می گویم که چرا چهارشنبه اون جوری جواب دادم، در مورد مادر بزرگم می گویم و ناراحت می شود که می گفتی مجالس را می آمدم، لبخند تلخی روی صورتم را پر می کند، می رویم بالا و هنوز نرسیده دو تا مجید ها می روند سر پیانو و مجید که از تهران از پیانو دور بوده است انگشت هایش را گرم می کند، من می دانم که باید آرام یک گوشه ی تخت بشینم و نگاه کنم و حواسم باشد موقع نواختن پیانو حرف نزنم، می دوند، باخ، شوپن و ... می دوند میان تمدن بشری، حرف می زنند بینش، من واژگان حرف هاشان را نمی دانم، از موسیقی هیچی نمی دانم

یک ساعت و خورده ای مثل آدم های خوب نشستیم و لیوان های شربت آلبالو در دست حرف زدیم، در مورد فاوست، در مورد فیلم های دیوید فینچر، در مورد جیمز جویس، در مورد عشق، در مورد زندگی، که چرا هنرمند ها زندگی شان با هم به طلاق می رسد، در مورد زن صحبت کردیم، در مورد زندگی آینده، در مورد موسیقی، سی دی، در مورد هزار چیز حرف زدیم
.
.
.

همراه مجید زنگ می زند، دوست نزدیک ش است، با دختر ش گرفته اند شان، 50 هزار تومان می خواهد برای رشوه، تمام آرامش مان به هم می خورد، مجید زنگ می زند خانه پول بگیرد، می رویم، یک مجید به یک سمت و من و مجید دیگر به سمت علامه، به خانه زنگ می زنم که دیر تر می آیم، نزدیک سر سه راه مجید دوباره می آید، دوستش گفته بیاید سر سه راه، همین جور که می رویم مجید عصبانی است، که این چه مملکتی است، که یعنی چه که گرفته اند شان، که باید رشوه بدهی، که اینجا جای زندگی نیست، که اینجا جای زندگی نیست، بر می گردم به سمت مجید دیگر می پرسم تو فکر نکرده ای برای رفتن؟ هنوز فکر جدی نکرده است، مجید دیگر می خواهد برود، من می خواهم بروم، خیلی ها می خواهند بروند
.
.
.

از علامه آینه های در دار ِ هوشنگ گلشیری را می خرم، سال ها پیش خوانده ام ش، با نه کتابی دیگر از هوشنگ گلشیری، کتاب را می خرم و توی راه ورقش می زنم و می گویم به مجید که کتابی می خواهم که جذبم کند، که کتاب های فارسی ای که دارم برایم جالب نیست، کتاب را در خانه دستم می گیرم و تمام تنم می لرزد در خطوط ، دیوانه می شوم و کتاب را می بندم و نفس نفس می زنم
.
.
.

چشم هایم را می بندم، میان ذهنم یک تصویر کوچک از چشم هایت می خندد، من در حس خود ویرانی ام، من ویرانم، بد جور خرابم، رد می شوم از مقابل تمام دکه های تلفن کارتی ِ لعنتی و نمی توانم زنگ بزنم، نمی توانم زنگ بزنم، دیشب فکر می کردم درست است که من از مرگ نمی ترسم، درست است که احتمالا مستقیم دک می شوی توی جهنم، ولی از مرگ نمی ترسم، مرگ ترسناک نیست
.
.
.

دیده ای خیلی چیز ها انگار قبلا برایت اتفاق افتاده است؟ که دیده ای این واقعه را . . . سرم را تکان می دهم، آره، بار ها، بار ها

می دانی، همه چیز بد جوری تکراری است، بدجوری تکراری
.
.
.

سودارو
2005-07-18
شش و پانزده دقیقه ی صبح با فریاد های مارک آنتونی و استینگ در گوش هایم