July 30, 2005

سوال: در بحث در مورد ادبیات ایران – ادبیات فارسی – چقدر می توان از مباحث تئوریک ادبیات غرب – مخصوصا ادبیات انگلیسی و فرانسوی – استفاده کرد و چرا؟

جواب: هر چقدر که دوست داری می توانی استفاده کنی

این سوال و جواب امشب آمدم توی ذهنم. یعنی از خودم پرسیدم که تو داری همه چیز را در ادبیات ایران بر اساس ادبیات غرب – منظورم ادبیات ریشه گرفته از فرهنگ و تمدن یونان باستان است – بحث می کنی و دلیل می آوری و نگاه می کنی، گفتم خودت بگو این حق را داری؟

سرم را تکان دادم و گفتم که این حق را دارم، یعنی بهتر است بگویم جز این چیزی ندارم

یک مثال ساده بزنم که چرا؟ کتاب های ادبیات فارسی دوران دبیرستان را که در ایران تدریس می شود دیده اید؟ می آیند ادبیات را در آن به چهار نوع تقسیم می کنند، ادبیات غنایی، عرفانی – اگر درست یادم باشد – و حماسی و در پایان هم می گویند ادبیات نمایشی که در توضیح ش می گویند که در ایران فقط تعزیه را داریم و چند نوع نمایشی مال زمان قاجار و چیز دیگری به نام ادبیات نمایشی در ادب هزار ساله ی فارسی یافت نمی شود

از این چه می فهمید؟ من همان می فهمم که در تمام کتاب ها رد و نشانه ی آن را دیده ام

اینکه در اوایل قرن جاری، زمان رضا شاه وقتی که ادبیات تئوریک ما داشت شکل آکادمیک به خود می گرفت، کسانی که باید ادبیات را شکل می دادند به جای اینکه بنشینند و تحقیق کنند و بر اساس تحقیق های خود تئوری بنویسند به این نتیجه رسیدند که از ادب آماده ی غرب استفاده کنند که آن زمان بیش از ششصد سال – الان نزدیک به هفتصد سال – سابقه ی داشتن دانشگاه دارند. آن ها را گرفتند و ته رنگ فارسی بر آن زدند و بر همین مبنا رسیده ایم به امروز

شاید نظر من خیلی تند باشد. ولی من تا به حال کتاب تئوریک فارسی ندیده ام که برگردان نظر ادب غرب نباشد. برای همین هم به خودم این اجازه را می دهم که تا آن جا که می توانم از ادب غرب که به خاطر رشته ام – ادبیات انگلیسی - با آن تا اندازه ای آشنا هستم استفاده کنم

البته این حرف من اگر درست فهمیده شود می شود آن دیدگاه من که سر کنفرانس تاریخچه داستان کوتاه در ترم ِ سه سر کلاس آقای امیری دادم و توی آن گفتم که صادق هدایت پدر داستان نو ایران است و جمال زاده فقط نثر نوی فارسی را ایجاد کرده است که صدای چند نفری از جمله آقای امیری در آمد که اشاره کردم این نظر شخصی من است، اینجا می گویم که این چیزی که بالا گفتم استنباط من از چیزی است که واقعیت در مورد ادبیات ایران می دانم

* * * *

از دیروز این حس را داشتم که به جمعه بازار کتاب بروم. تا جایی که یادم هست بهمن ماه بود که یک بار توانستم بروم جمعه بازار که آن هم بیشتر به اصرار خواهر زاده ام بود که جمعه بازار را دوست دارد. امروز با هر کسی که خواستم قرار بزارم نشد، خواهر زاده ام هم شب ساعت دو خوابیده بود که نه و ربع که زنگ زدم هنوز خواب بود، تنهایی رفتم و قدم زدم و چیزی که من را به جمعه بازار کتاب کشانده بود را با یک نگاه قاپیدم: جدال نقش با نقاش. یک کتاب نقد ادبی، کتابی که هوشنگ گلشیری بر نقد دو اثر از سیمین دانشور نگاشته است، کتاب نسخه چاپ اول 1376 است، جای دیگر کتاب را ندیده بودم، و خوب، فقط 800 تومان برای نزدیک به 300 صفحه متن از گلشیری دادم

آمدم خانه توی ذهنم بود که صاحب قبلی کتاب که بوده است؟ کتاب مشخص بود که قبلا به دقت خوانده شده است. فکر کردم که شاید صاحب قبلی کتاب مرده است و کتابخانه اش را فروخته اند و کتاب آواره شده تا رسیده دست من، بعد فکر کردم که من بمیرم چه بر سر کتابخانه ی نازنینم می آید؟ فکر کردنش هم آزارم می دهد. می دانم که کسی کتابخانه ام را نخواهد فروخت، چون توی خانه برای کتاب ارزش قائل اند، ولی کی می آید کتاب هایی که من دارم را بخواند؟ مخصوصا نسخه های انگلیسی که دارم، حتا فکر کردن ش هم آزارم می دهد

بعلاوه، وقتی بمیری مرده ای دیگر، همین

سودارو
2005-07-30
صفر دقیقه ی بامداد، ساعت ژوزفینا همه اش سه تا صفر است، همین