July 31, 2005

These, my voice announcing – I will sleep no more but raise
You oceans that have been calm with me! How I feel you, fathomless,
Stirring, preparing unprecedented waves and storms.

Walt Whitman – Leaves of Grass – Page 28

هوای مشهد موج برداشته است، باد سردی می وزد از سر شب، برای یک لحظه همین چند لحظه پیش توی اتاق تمام موهای کوتاهم به هوا برخواست از موج بادی که آمد و رفت و حالا آرام شده است همه چیز، نسیم را هنوز هم می توانی حس کنی بر پوست صورت

امروز گنگ گذشت. گنگ و وهم آمیز. ساعت سه صبح که خوابیدم، ذهنم تمام بسته بود از اخباری که خوانده بودم از گنجی، از فوق العاده ی جمعه ی روزنامه ی روز، که می گفت گنجی بیهوش شده است و هر لحظه امکان مرگش هست، در پنجاه و هفتمین شماره اش روز تیتر زده بود: دانشجویان و فعالین سیاسی با شاخه ای گل بر بالین گنجی، یک قدم تا فاجعه

از برندگان جایزه نوبل تا اساتید دانشگاه ایران که نامه ی دو هزار امضا را خطاب به کوفی عنان نوشته اند و در نیویورک تایمز چاپ شده است تا علی اکبر رفسنجانی، هنوز هم تا چهارشنبه رئیس جمهور خاتمی، تا جامعه ی روحانیون مبارز خواستار آزادی گنجی شده اند و گویی با سنگ سخن می گویی

For your life adhere to me,
(I may have to persuaded many times before I consent to give
Myself really to you, but what of that?
Must not Nature be persuaded many times?)

Walt Whitman – Page 27

خواب گنجی را دیدم صبح، می خندید، با همان قیافه ی قبل از رفتن به زندانش، با صورت شاداب و جوانش، نه با این تصویر پیر شده و لاغر اندام که دیده ام ش این روز ها در اینترنت، می خندید، سه بار در سه خواب کوتاه دیدمش

صبح گیج در انتظار خبری که نبود، صفحه های سایت ها تا وقتی که اینترنت داشتم همین می گفت که سه صبح دیده بودم: جان گنجی در خطر است

O death! O for all that, I am yet of you unseen this hour with irrepressible love

Walt Whitman – Page 26

امروز شروع کرده ام به خواندن رمانی از جین اُوستن، بی خطر و معمولی و زیبا و خوب و انگار راحت باشی و فارغ از همه چیز، دوست دارم نثر ش و رمان ش را هم

خسته ام، چند تا لینک مختلف می گذارم، همین


* * * *

خواب را نه فقط از چشم من، که می دانم از چشم بسياری ربوده است ماجرای گنجی. می توان حماسه های در وصف پايداری وی نوشت، شعرها سرود، در همين حال خود را نيز به او چسباند و کمی از بی عملی و بی چارگی خود را نيز چاره کرد. می توان برسر کوفت و خشم گرفت و همان کاری که جوانان می کنند در وب لاگ هائی با نام های مستعار، فحش و ناسزا داد به عالم و آدم. می توان مانند بسياری از مادران که با مادر اکبر همنوا شده اند دست به دعا برداشت
.
.
.


مسعود بهنود – نقش شاهی و خودکامگی، با این مقاله فقط گریستم

http://roozonline.com/01newsstory/008953.shtml

* * * *

او به ما خبر می‌داد که واعظان «چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند» و چون به روز داوری باور ندارند، در کار داور، قلب و دغل می‌کنند
.
.
.

آخرین یادداشت اکبر گنجی، نامه ای خطاب به دکتر سروش

http://roozonline.com/01newsstory/008956.shtml

* * * *

ربطی به گنجی ندارد این لینک، می رود به مقاله ای با نام ِ سیم آخر که وبلاگ نویس وبلاگ فرنگوپلیس نگاشته است در وبلاگش در مورد اعدام دو جوان در مشهد به جرم لواط به عنف، وقت بگذارید مقاله را بخوانید که عبرت آموز است

http://farangeopolis.blogspot.com/2005/07/blog-post_28.html

* * * *

اینجا می توانید شعر های ترجمه شده ی خوبی را ببینید، امیدوارم این نوع مطالب در اینترنت زیاد تر شوند

http://ventrans.persianblog.com/

* * * *

این پست مازی را هم در مورد ترجمه های شعر شاملو اگر خواستید بخوانید، ولی با دقت، که می خواهم جوابش را در این وبلاگ بدهم

http://mazi.blogfa.com/post-51.aspx

سودارو
2005-07-30
یازده و پنجاه و پنج دقیقه ی شب با صدای برایان ادامز در گوش هایم


منتظر، منتظر، در تمام حس نا آگاهی دنیا منتظر که . . . . امیدی به راهی برای نجات هست؟ امیدی هست؟