تاب تاب عباسی
یکم – شور ایران را فرا گرفته بود، چند سالی از جنگ اولین می گذشت، وقتی که نبرد با روس ها گرجستان و تمام سرزمین های شمال قفقاز را به روس ها واگذار کرده بود. همه از عهدنامه ی ننگینی می گفتند که ایران را آلوده ی خویش کرده است. همه از دربار و روحانیون و مردم عادی به پا خواستند و جمع شدند که برویم مملکت اسیر شده را به مملکت محروسه بازگردانیم
تبریز شاهد حضور همه ی کسانی بود که شور جنگ می گفتند، جلسه ای تشکیل شده بود که تصمیم نهایی را شاه بگیرد. همه می گفتند، از اینکه باید از حدود مملکت دفاع کرد، از اینکه چه خواهیم کرد و خیلی چیز های دیگر. مرحوم قائم مقام فراهانی اما سکوت اختیار کرده بود. شخصیت برجسته ای ساکت است، صدای شاه درآمد که تو هم نظرت را بگوی. قائم مقام خواست طفره برود، نشد. گفت: شاهنشاه، خراج – مالیات – سالانه ی شما چقدر است؟ شاه در پاسخ گفت: شش کرور. پرسید: خراج سالانه ی روس ها چقدر است؟ شاه لب به دندان گزید: که نمی خواهی بگویی، خودم می دانم، سیصد کرور
قائم مقام در مشهور ترین سخن تمام عمرش گفت: شاها، جنگ شش کرور و سیصد کرور، نه حکم عقل است نه حکم شرع
کسی گوش نکرد و همان شد که می دانید، شکست ایرانیان باعث شد ارمنستان و آذربایجان هم از ایران جدا شود. قائم مقام را به قهر که از جنگ طرفداری نمی کند و لابد طرفدار روس ها است در تمام مدت جنگ به مشهد فرستاده بودند. به سرعت فراخواندن اش که بیا حداقل تبریز را حفظ کن. تبریز را حفظ کرد، به بهایی که خود خوب می دانید
دوم – حدود دویست سال پیش، وقتی که ایران درگیر جنگ ها و درگیری ها با روس ها و انگلیسی ها و عثمانی ها بود، که حدود مرز های ما را محدود کردند به همین چیزی که الان داریم، دانشگاه هاروارد یک صد و پنجاهمین سالگرد تاسیس اش را جشن می گرفت، کالج سنت جورج – اگر اسم اش درست یادم مانده باشد – که بعد از هاروارد تاسیس شده بود، نام اش به پرینستون تغییر داده بود و صد و خورده ای مین سالگرد اش را جشن می گرفت. دانشگاه هاروارد سال پیش، با کسب صد امتیاز، برترین دانشگاه کل جهان شد، دانشگاه دوم با کسب هشتاد و شش امتیاز، اگر اشتباه نکنم پرینستون بود. هیچ دانشگاهی از ایران، در لیست پانصد دانشگاه برتر جهان نبود
سوم – سال پیش، پنتاگون یا همان وزارت دفاع ایالات متحده، به تنهایی بودجه ای داشت برابر بودجه ی حدود شش سال کل کشور ایران. در حالی که بورس ایران در سال دو هزار و چهار، با چهل میلیارد دلار سرمایه و سالیانه صد درصد رشد، شکوفا ترین بورس کل جهان بود، در یک سال و خورده ای گذشته، با سقوط های پیاپی، حدود ده میلیارد دلار ارزشش را از دست داد. در سال دو هزار و چهار بورس وال استریت چهارده هزار میلیارد دلار ارزش داشت
چهارم – سینما یک تبلیغ ِ پخش فیلم شب بخیر و موفق باشی، اثر مشهور جورج کلونی و نامزد اسکار بهترین فیلم سال گذشته ی اسکار را می کرد که می خواهند پخش کنند، فیلم نشان می دهد که چگونه یک مجری برنامه ای سی دقیقه ای در شبکه ی ان بی سی، توانست سناتور مک کارتی را از جایگاه خود در مبارزه با کمونیسم که حال همه را در آمریکا به هم زده بود، پایین بکشد. فیلم را تماشا کنید. در ایران اما مخالف انرژی هسته ای حق مسلم ما است حرف زدن ممنوع است. صدا ها در اینترنت هم به لطف فیلتر، شنیده نمی شوند، حتا صدای دکتر احمد شیرزاد، نماینده ی مجلس ششم و استاد دانشگاه در فیزیک، که گفت: نیروگاه بوشهر بعد از افتتاح، فقط دو درصد به تولید برق کشور اضافه خواهد کرد
پنجم – سید ابراهیم نبوی مهم ترین سوال عمرش را می پرسد: انرژی هسته ای برای کشور است، یا کشور برای انرژی هسته ای؟
توضیح: جنگ نمی خواهم. می خواهم زندگی کنم. می خواهم آرامش داشته باشم، کتاب هایی که لیست کرده ام را ترجمه کنم. رمانم را تمام کنم. شعر های قدیمی را در مجموعه شعر ام جمع کنم، می خواهم داستان کوتاه هایی که سال هاست در ذهنم جمع شده را بنویسم. روی طرح یک فیلمنامه کار کنم که ماه هاست توی ذهنم ورجه ورجه می کند و بالا پایین می پرد. می خواهم کتاب بخوانم، فارسی و انگلیسی. می خواهم بشینم در مورد جان دان، شکسپیر و دیکنز و وولف قوی مطالعه کنم. می خواهم نمایشنامه بخوانم، لذت ببرم و روی شان کار کنم. وقت پیدا کنم اسپانیایی یاد بگیریم. مرا به سیاست چه کار؟ در مورد انرژی هسته ای چه می دانم؟ این ها کار من نیست، کار دولت است. کار کسانی است که متخصص هستند. زندگی اما، حق من است: یک زندگی بدون جنگ، بدون ترس، بدون واهمه. آرامش حق من است. نفس کشیدن حق من است
زندگی کردن حق من است
برای صلح دعا می کنم، مثل همیشه، فقط دعا می کنم، کار دیگری مگر می شود کرد؟
سودارو
2007-02-25
هشت و ده دقیقه ی شب
بی ارتباط: امروز صبح که از خواب بیدار شده ایم، برف بی سابقه ای مشهد را پوشانده است، سال ها بود چنین برفی ندیده بودیم. واقعا خوشحالم
یکم – شور ایران را فرا گرفته بود، چند سالی از جنگ اولین می گذشت، وقتی که نبرد با روس ها گرجستان و تمام سرزمین های شمال قفقاز را به روس ها واگذار کرده بود. همه از عهدنامه ی ننگینی می گفتند که ایران را آلوده ی خویش کرده است. همه از دربار و روحانیون و مردم عادی به پا خواستند و جمع شدند که برویم مملکت اسیر شده را به مملکت محروسه بازگردانیم
تبریز شاهد حضور همه ی کسانی بود که شور جنگ می گفتند، جلسه ای تشکیل شده بود که تصمیم نهایی را شاه بگیرد. همه می گفتند، از اینکه باید از حدود مملکت دفاع کرد، از اینکه چه خواهیم کرد و خیلی چیز های دیگر. مرحوم قائم مقام فراهانی اما سکوت اختیار کرده بود. شخصیت برجسته ای ساکت است، صدای شاه درآمد که تو هم نظرت را بگوی. قائم مقام خواست طفره برود، نشد. گفت: شاهنشاه، خراج – مالیات – سالانه ی شما چقدر است؟ شاه در پاسخ گفت: شش کرور. پرسید: خراج سالانه ی روس ها چقدر است؟ شاه لب به دندان گزید: که نمی خواهی بگویی، خودم می دانم، سیصد کرور
قائم مقام در مشهور ترین سخن تمام عمرش گفت: شاها، جنگ شش کرور و سیصد کرور، نه حکم عقل است نه حکم شرع
کسی گوش نکرد و همان شد که می دانید، شکست ایرانیان باعث شد ارمنستان و آذربایجان هم از ایران جدا شود. قائم مقام را به قهر که از جنگ طرفداری نمی کند و لابد طرفدار روس ها است در تمام مدت جنگ به مشهد فرستاده بودند. به سرعت فراخواندن اش که بیا حداقل تبریز را حفظ کن. تبریز را حفظ کرد، به بهایی که خود خوب می دانید
دوم – حدود دویست سال پیش، وقتی که ایران درگیر جنگ ها و درگیری ها با روس ها و انگلیسی ها و عثمانی ها بود، که حدود مرز های ما را محدود کردند به همین چیزی که الان داریم، دانشگاه هاروارد یک صد و پنجاهمین سالگرد تاسیس اش را جشن می گرفت، کالج سنت جورج – اگر اسم اش درست یادم مانده باشد – که بعد از هاروارد تاسیس شده بود، نام اش به پرینستون تغییر داده بود و صد و خورده ای مین سالگرد اش را جشن می گرفت. دانشگاه هاروارد سال پیش، با کسب صد امتیاز، برترین دانشگاه کل جهان شد، دانشگاه دوم با کسب هشتاد و شش امتیاز، اگر اشتباه نکنم پرینستون بود. هیچ دانشگاهی از ایران، در لیست پانصد دانشگاه برتر جهان نبود
سوم – سال پیش، پنتاگون یا همان وزارت دفاع ایالات متحده، به تنهایی بودجه ای داشت برابر بودجه ی حدود شش سال کل کشور ایران. در حالی که بورس ایران در سال دو هزار و چهار، با چهل میلیارد دلار سرمایه و سالیانه صد درصد رشد، شکوفا ترین بورس کل جهان بود، در یک سال و خورده ای گذشته، با سقوط های پیاپی، حدود ده میلیارد دلار ارزشش را از دست داد. در سال دو هزار و چهار بورس وال استریت چهارده هزار میلیارد دلار ارزش داشت
چهارم – سینما یک تبلیغ ِ پخش فیلم شب بخیر و موفق باشی، اثر مشهور جورج کلونی و نامزد اسکار بهترین فیلم سال گذشته ی اسکار را می کرد که می خواهند پخش کنند، فیلم نشان می دهد که چگونه یک مجری برنامه ای سی دقیقه ای در شبکه ی ان بی سی، توانست سناتور مک کارتی را از جایگاه خود در مبارزه با کمونیسم که حال همه را در آمریکا به هم زده بود، پایین بکشد. فیلم را تماشا کنید. در ایران اما مخالف انرژی هسته ای حق مسلم ما است حرف زدن ممنوع است. صدا ها در اینترنت هم به لطف فیلتر، شنیده نمی شوند، حتا صدای دکتر احمد شیرزاد، نماینده ی مجلس ششم و استاد دانشگاه در فیزیک، که گفت: نیروگاه بوشهر بعد از افتتاح، فقط دو درصد به تولید برق کشور اضافه خواهد کرد
پنجم – سید ابراهیم نبوی مهم ترین سوال عمرش را می پرسد: انرژی هسته ای برای کشور است، یا کشور برای انرژی هسته ای؟
توضیح: جنگ نمی خواهم. می خواهم زندگی کنم. می خواهم آرامش داشته باشم، کتاب هایی که لیست کرده ام را ترجمه کنم. رمانم را تمام کنم. شعر های قدیمی را در مجموعه شعر ام جمع کنم، می خواهم داستان کوتاه هایی که سال هاست در ذهنم جمع شده را بنویسم. روی طرح یک فیلمنامه کار کنم که ماه هاست توی ذهنم ورجه ورجه می کند و بالا پایین می پرد. می خواهم کتاب بخوانم، فارسی و انگلیسی. می خواهم بشینم در مورد جان دان، شکسپیر و دیکنز و وولف قوی مطالعه کنم. می خواهم نمایشنامه بخوانم، لذت ببرم و روی شان کار کنم. وقت پیدا کنم اسپانیایی یاد بگیریم. مرا به سیاست چه کار؟ در مورد انرژی هسته ای چه می دانم؟ این ها کار من نیست، کار دولت است. کار کسانی است که متخصص هستند. زندگی اما، حق من است: یک زندگی بدون جنگ، بدون ترس، بدون واهمه. آرامش حق من است. نفس کشیدن حق من است
زندگی کردن حق من است
برای صلح دعا می کنم، مثل همیشه، فقط دعا می کنم، کار دیگری مگر می شود کرد؟
سودارو
2007-02-25
هشت و ده دقیقه ی شب
بی ارتباط: امروز صبح که از خواب بیدار شده ایم، برف بی سابقه ای مشهد را پوشانده است، سال ها بود چنین برفی ندیده بودیم. واقعا خوشحالم