خیابان راهنمایی باز هم عوض شده است، چند تا مغازه ی جدید، نمی دانم رستوران و بستنی فروشی و عینک دودی فروشی و این جور چیز ها باز شده اند: یعنی بهار دارد می آید. هر جایی می روی حراج آخر سال زده است، مگر آخر سال است؟ توی خیابان راه می روم به قیافه ی آدم ها توی دلم می خندم، شبیه بالماسکه شده است
حوصله ندارم. مثل همیشه تند تند راه می روم و بیشتر گوش می کنم تا نگاه کنم (نه چاق که نیست، می دونی، بدن اش تو پره، مثل ناهید) و بیشتر دوست دارم فکر کنم. فکر می کنم و روز از ساعت هفت شروع می شود که بیرون بروم – برگردم خانه – بیرون بروم – برگردم خانه – بیرون بروم و ساعت هفت برگردم خانه. شب منگ می نشینم و یک کاسه تخمه می گذارم جلوی ام و می خوانم و می خوانم و عشق در زمان وبا ی مارکز قشنگ است. فقط حوصله ام سر رفته، از 544 صفحه ی کتاب، 300 صفحه شرح این است که قهرمان های کتاب چه جوری همدیگر را تور می کنند و سکس شان خوب بود یا نه
بین این همه سکس هم یک جا هایی پر از جمله ها و رمانی قشنگ است. یک فیلم قتل های زنجیره ای هم روی هارد دارم. حوصله ام را سر بر می برد. فقط براد پیت خوب بازی کرده. مابقی اش ملال آور است. نمی دانم. یک سوم اش را هم هنوز ندیده ام
.
.
.
این روز ها خوب نیست
این روز ها بهم ریخته است
این روز ها هی کوله ام را بغل می کنم و ساکت یک گوشه می نشینم و هی از اینجا به آنجا روانه می شوم
این روز ها فقط حس می کنم که دارم غرق می شوم
فکر می کنم از توی آب های آبی ِ ساکن به آسمان بالای سرم نگاه می کنم و
چقدر ناامید
دیروز بد بود
امروز بیخودی است. باز باید بروم هزار جا
فردا
. . .
نمی دانم
چند روزی نمی توانم کانکت شوم. چند روزی وقت دارم فکر کنم
. . .
سودارو
2007-02-13
شش و چهارده دقیقه ی صبح
سید مهدی موسوی وبلاگ اش را با یک مصاحبه – روزنامه ی کارگزاران – با خودش به روز کرده است. فقط یادش رفته بگوید آن همه رنگ های آبی ِ توی مصاحبه جا هایی هستند که در نسخه ی چاپ شده سانسور شده اند
http://bahal3.persianblog.com
چند وقتی بود سایت مسعود بهنود مرده بود. صفحه اش را باز می کردی و هیچ چیزی نمی آمد. به هیچ قیمتی – با هیچ فیلتر شکنی – نمی آمد. پریروز به خودم گفتم دیوانه خوب گوگل اش کن. رفتم و آدرس جدید را پیدا کردم، راستی آقای بهنود به جز مقاله، وبلاگ هم می نویسند. برگشتم لینک ها را درست می کنم
http://masoudbehnoud.com
http://masoudbehnoud.com/weblog
حوصله ندارم. مثل همیشه تند تند راه می روم و بیشتر گوش می کنم تا نگاه کنم (نه چاق که نیست، می دونی، بدن اش تو پره، مثل ناهید) و بیشتر دوست دارم فکر کنم. فکر می کنم و روز از ساعت هفت شروع می شود که بیرون بروم – برگردم خانه – بیرون بروم – برگردم خانه – بیرون بروم و ساعت هفت برگردم خانه. شب منگ می نشینم و یک کاسه تخمه می گذارم جلوی ام و می خوانم و می خوانم و عشق در زمان وبا ی مارکز قشنگ است. فقط حوصله ام سر رفته، از 544 صفحه ی کتاب، 300 صفحه شرح این است که قهرمان های کتاب چه جوری همدیگر را تور می کنند و سکس شان خوب بود یا نه
بین این همه سکس هم یک جا هایی پر از جمله ها و رمانی قشنگ است. یک فیلم قتل های زنجیره ای هم روی هارد دارم. حوصله ام را سر بر می برد. فقط براد پیت خوب بازی کرده. مابقی اش ملال آور است. نمی دانم. یک سوم اش را هم هنوز ندیده ام
.
.
.
این روز ها خوب نیست
این روز ها بهم ریخته است
این روز ها هی کوله ام را بغل می کنم و ساکت یک گوشه می نشینم و هی از اینجا به آنجا روانه می شوم
این روز ها فقط حس می کنم که دارم غرق می شوم
فکر می کنم از توی آب های آبی ِ ساکن به آسمان بالای سرم نگاه می کنم و
چقدر ناامید
دیروز بد بود
امروز بیخودی است. باز باید بروم هزار جا
فردا
. . .
نمی دانم
چند روزی نمی توانم کانکت شوم. چند روزی وقت دارم فکر کنم
. . .
سودارو
2007-02-13
شش و چهارده دقیقه ی صبح
سید مهدی موسوی وبلاگ اش را با یک مصاحبه – روزنامه ی کارگزاران – با خودش به روز کرده است. فقط یادش رفته بگوید آن همه رنگ های آبی ِ توی مصاحبه جا هایی هستند که در نسخه ی چاپ شده سانسور شده اند
http://bahal3.persianblog.com
چند وقتی بود سایت مسعود بهنود مرده بود. صفحه اش را باز می کردی و هیچ چیزی نمی آمد. به هیچ قیمتی – با هیچ فیلتر شکنی – نمی آمد. پریروز به خودم گفتم دیوانه خوب گوگل اش کن. رفتم و آدرس جدید را پیدا کردم، راستی آقای بهنود به جز مقاله، وبلاگ هم می نویسند. برگشتم لینک ها را درست می کنم
http://masoudbehnoud.com
http://masoudbehnoud.com/weblog