February 08, 2007


منگ و آزرده و گیج سریانا، آخرین ساخته – اگر اشتباه نکنم – جورج کلونی را تماشا می کنم. فیلم در تهران شروع می شود، در میان یک پارتی جوانان و ناگهان پرت ات می کند به دنیای نفت، به دنیای پول، به زندگی تلخ مردمان خاورمیانه ... داستان در تهران، بیروت، کشور های حوزه ی خلیج فارس، ژنو و ایالات متحده پیش می رود. بیش از اندازه تلخ، گیرا، اندوهناک، عصبی کننده. و زیبا، به همراه یک کلکسیون از ستاره های هالیوود. بعد از باغبان وفادار، دومین فیلمی بود که در یک سال گذشته به گریه ام انداخت
. . .

زندگی پیش می رود: گیج تر از همیشه. امروز نشستم حساب کردم که حداقل ده موضوع اصلی در زندگی ام هست، نمی دانم چه جوری با این فشار های ده گانه تا الان پودر نشده ام. یعنی من الان چه جوری دارم به کار هایم می رسم؟ خودم هم نمی فهمم، فقط می دانم پیش می رود، فکر نمی کنم، اصلا وقت اش را ندارم فکر کنم که نتیجه چه می شود، موفق می شوم یا نه، فقط پیش می روم و کار هایم را می کنم. امیدوارم دیوانه نشوم آخر سر اش
. . .

نمی دانم کجا هستم. نمی دانم دارم چه می کنم. با رویا هایم به خودم امیدواری می دهم که همه چیز خوب است. بدون مسکن ها سعی می کنم آرام بمانم. سعی می کنم که

همه اش دارم سعی می کنم و نمی دانم، گیج تر از همیشه در این آرامش شیشه ای انتظار می کشم که روز ها چه برایم آماده کرده باشند، فکر می کنم که همه چیز مات شده است، فکر می کنم که همه چیز پر از خرده شیشه است. فکر می کنم تنها هستم، فکر می کنم بین تمام این حضور داشتن ها، صدا ها، همهمه ها، همه ی این ها، همه شان، میان همه ی این ها مثل همیشه تنها هستم
. . .

بیست و دو روز . . . نامه ای که منتظر اش بودم رسید. ماراتون شروع شد: برایم دعا کنید
. . .

نمی توانم بنویسم. قفل شده ام
. . .

* * *


جودی دو ساله می شود. مبارک باشد. پیر شوی خانوم جان

http://judy.blogfa.com/post-244.aspx

فرناز سیفی از زندانی شدن می گوید. خواندنی و تکان دهنده
. . .

http://farnaaz.info/archives/002710.html

منصوره شجاعی از زندانی شدن می گوید: خاطراتی که تکرار می شوند، دیوانه وار تکرار می شوند
. . .

http://herlandmag.net/weblog/07,02,06,09,03,21/


سودارو
2007-02-07
ده و بیست و چهار دقیقه ی شب