December 11, 2006

توی مجله نوشته بود که اگر متولدین فروردین خود درمانی را بگذارند کنار و برای مشکلات شان پیش دکتر بروند، نصف مصائب زندگی شان حل می شود. مجله را بستم و گفتم: چرت و پرت. حوصله دکتر ها را ندارم – نه اینکه فکر کنی کار حادی می خواهد انجام شود، یک تلفن می زنم و بعد می روم و لازم هم نیست منتظر بمانم و همیشه بدون نوبت می روم تو – سردرد چند روزه، آب ریزش بینی، درد که میان بدنم سر می خورد؛ سرما خوردگی

تقصیر خودم است، با مو های خیس رفتم خیابان گردی و درست است که تاکسی گرفته بودم و ماشین گرم بود، ولی آدم گیج سرما می خورد: سرما خوردم و حالا دارم روز ها را منگ می گذرانم: با خواب های طولانی و پر از رویا های سریالی که هر کدام چند ساعت طول می کشند
. . .

صدایت رسمی بود. داشتی با آن مزاحم راه می رفتی. با آن کسی که به زور خودش را وارد زندگی ات کرده و کم کم دارد دور ات تار عنکبوت می کشد و نمی گذارد نفس بکشی و می خواهد به زود دوستش داشته باشی و هر چه می گویم باید یک کاری کرد گوش نمی کنی

امشب فکر کردم دوستش داری. فکر کردم موفق شده است. گفتم تو هم داری می روی
با خودم گفتم این که خوب است، ازدواج می کنی، زندگی می کنی، من؟
من که دارم می روم، من که نمی خواهم بروم، من که می خواهم همیشه مسافر باشم، من که
سرم منگ درد می کند. چشم هایم را می بندم. توی خانه ی تنها تلویزیون را روشن می کنم. چرت و پرت دارد. کانال را عوض می کنم. بیست و یک گرم را گذاشته است. پوزخند می زنم: با چند دقیقه سانسور؟
تلفن می زنم با خواهر زاده کوچک ترین حرف می زنم. می نشینم توی خانه و منتظر می شوم صدای در بیاید. یک قرص دیگر می خورم. فایل را باز می کنم. دو صفحه دیگر ترجمه می کنم: به خطوط خیره می شوم، به فونت های مشکی، به

فکر می کنم بروی باز من زود عاشق می شوم. فکر می کنم من صبر نمی کنم، نه، برایت لباس سیاه هم نمی پوشم. شاید برای عروسی ات با هم یک دست والس برقصیم، برای عروسی ات هم که شده می روم یاد می گیرم

فکر می کنم که خر شده ام. شده ام این پسر بچه های هفده ساله ی عاشق ِ مست ِ گیج
فکر می کنم راحت قبول می کنی
فکر می کنم که

خنده ام می گیرد. به خودم می گویم: دیوانه
می گویم هنوز که چیزی نشده است
می گویم که

. . .

سودارو
2006-12-10
ده و چهل دقیقه ی شب

ببین، من فقط نگرانم، همین