December 25, 2006

یلدا بازی


خوب من دیر به بازی رسیدم. جریان از شب یلدا شروع شده است و هر وبلاگ نویس پنج نکته که در وبلاگ اش دیده نشده، در مورد خودش می نویسد و پنج نفر دیگر را معرفی می کند که بنویسند. ماندانا ی وبلاگ چندگانه از من دعوت کرده است تا بنویسم، خوب این هم پنج نکته ی من، هر چند باید اعتراف کنم شب یلدا را با آرامش تمام خوابیده بودم


یک – اصلا بر خلاف ظاهرم درس خوان نیستم. دیپلم ام را با معدل دوازده و هشتاد و پنج صدم گرفتم – یا پانزده صدم، یادم نیست. خوب، چون توی خاندان محترم ما حدود چهل درصد فامیل درجه ی یک من دکتری تخصصی در یک رشته ای دارند، این موضوع باعث شد که ننگ خانواده باشم و ظاهرا هنوز هم هستم. کلا از با هر چی که فرمول داشته باشد و ریاضی و فیزیک و شیمی باشد مشکل شدید و وحشتناک و فاجعه آمیز دارم. هم سوم دبیرستان و هم پیش دانشگاهی از تک ماده استفاده کرده ام. برای کنکور دو ماه و خورده ای درس خواندم و قبول شدم – با کمال تعجب خودم و تمام آدم های دور و برم. توی دانشگاه هم از روی اطلاعات عمومی برگه هایم را پر می کردم. به قول یک فقره آقای استاد: به اکسپرسیونیستی ترین روش ممکن

دوم – با چیز های جدید خیلی بد کنار می آیم. پیتزا را در دو سه سال اول چپ چپ نگاه می کردم، یک گاز می زدم و می گفتم چقدر غذای مخرفی است. حدود هفده سال طول کشید تا سس گوجه فرنگی را قبول کردم. مایونز حدود بیست سال. در راهنمایی به خاطر اینکه حاظر نبودم زبان انگلیسی یاد بگیرم بابا را به مدرسه خواسته بودند. ولی زود رفیق می شوم، حالا کسی نمی تواند از زبان انگلیسی جدایم کند. آخرین نمونه موبایل بود که بعد از سال ها مقاومت، امروز یک فقره موبایل هدیه گرفتم و خوب، از صبح با هم کلی رفیق شده ایم

سوم – از انتظار کشیدن به شدت، به شدت، به شدت بدم می آید. می خواهد انتظار یک تلفن باشد یا یک بسته ی پستی یا یک قرار. نصف طول عمرم را در خیابان ها منتظر دیر آمدن نزدیک ترین دوستانم بوده ام

چهارم – سر حال باشم خوب متلک بار ملت می کنم. حالم مزخرف باشد چنان متلک بار نزدیک ترین دوستانم می کنم که . . . خوب، ده باری شاهد صورت های رنگ پریده و قیافه های خشک شده بوده ام. یک بار وسط راهرو دانشگاه بلند بلند به زبان انگلیسی به یکی از خانوم های کلاس که عاشق شده بود درباره ی رابطه ی عشق و هرمون های بدن و سکس و اینکه بعد از یک تعداد مشخصی سکس، عشق از بین می رود می گفتم و وقتی برگشتم به صورت شان نگاه کردم نزدیک بود ریز ریز شوم. کلا بی ملاحظه هستم و خوب، مقدار زیادی خنگ، ساده ترین مسائل را نمی فهمم ولی چیز های عجیب غریب را راحت می توانم توضیح بدهم

پنجم – نمی توانم یک گفتگوی معمولی داشته باشم. بلد نیستم جوک تعریف کنم. وقتی جوک تعریف می کنم خودم بلند تر از بقیه قبل از تمام شدن جوک می خندم. کلا چیز هایی برایم خنده دار است که برای هیچ کی خنده دار نیست


این فقط پنج تا بود! من نود و پنج تا دیگه نکته آماده داشتم، برای سال های بعد. کلا کیلو کیلویی می نویسم و کار می کنم و عاشق می شوم

خوب، این هم پنج نفری که من به ادامه ی بازی دعوت می کنم: عباس معروفی. سید مهدی موسوی. رضا ناظم. مطرود. جودی

* * * *

دیشب ژوزفینا سوت می کشید و قفل می کرد و خل شده بود و هیچچچکی رو آدم حساب نمی کرد. مجبور شدم اورژانسی ویندوز عوض کنم: نتیجه اینکه ساعت یازده و خورده ای که خوابیدم، ویندوز نداشتم. صبح خوش اخلاق بود ویندوز نصب کرد. تمام شب کابوس می دیدم، نگران هارد بودم و دو ماه کاری که بک آپ اش را نگرفته بودم. امروز همه اش در تکنولوژی گذشت. گیج می زنم
. . .

سودارو
2006-12-24
ده و سه دقیقه ی شب

من تا یک هفته ای مسنجر نخواهم داشت – چون زورم می آید دانلود کنم، هر کس با من کاری دارد لطفا از میل استفاده کند، ممنون