December 29, 2006

رودخانه ی ترجمه: نگاهی به خوبی خدا

یادداشت من بر کتاب خوبی خدا، نه داستان از نه نویسنده ی امریکایی با ترجمه ای از امیر مهدی حقیقت را در جشن کتاب بخوانید

http://bookfiesta.ir/modules/fa/book_criticism_details.aspx?id=206


مقدمه

ترجمه همیشه برایم مثل یک رودخانه بوده است، رودخانه ای که در ترجمه های خوب، مثل یک نهر زلال می ماند، با جریان آبی ملایم، که می توانی راحت چشم هایت را ببنددی و بگذاری آب تو را به هر جا که می خواهد ببرد و نگران چیزی هم نباشی. ترجمه های بد، آب ِ گل آلود دارد، پر از موج های بلند و توی رودخانه هم مملو از تخته سنگ های تیز و سر است، هی سر و تن و بدن ات می خورد – کوبیده می شود – به این صخره ها و یک موقعی به خودت می آیی، می بینی از همه جایت دارد خون می چکد و می بینی رودخانه خونین از خوانندگان قبلی متن است و حالت از همه چیز این دنیا بهم می خورد

فکر می کنم که باید یک مترجم وقتی دارد روی ویرایش متن اش کار می کند، بیشتر از هر چیزی نگران این جریان آب باشد، تا جایی که می شود حواسش باشد دانه دانه تخته سنگ ها را بردارد. کف رودخانه شن های نرم داشته باشد. حواسش باشد که آفتاب حتما باشد و هوا ابری نباشد و سرد هم نباشد، گرم هم نباشد

فکر می کنم مترجم باید خیلی حواسش جمع باشد، چون اگر یک وقتی زیاده روی کند، می بیند که خواننده معذب می شود و هی دور و برش را نگاه می کند و می گوید اینجا چقدر لوکس است، چقدر مصنوعی است، یک وقت متوجه می شود که تمام ماهی های توی آب روبات هستند و موج ها دارند با دستگاه های برقی درست می شوند و حالش بد جوری گرفته می شود

یعنی همان طور که دوست عزیز مان، جناب آقای ارسطو نقل فرموده اند، نه افراطی در کار باشد و نه تفریطی. میانه روی طلایی را انتخاب کنیم که همیشه موفق باشیم



یک نکته – حرف هایی که در این متن می زنم، مخاطب اصلی اش خود آقای حقیقت است، قرار هم نیست چیزی کوبیده شود یا سینه چاک چیزی شوم. فقط یک گفتگوی دوستانه است در مورد ترجمه که حداقل ما دو نفر، احترام فوق العاده ای برای این مسئله قائل هستیم. کسی دچار اشتباهات نشود. ضمنا من فقط و فقط بر روی متن فارسی اثر بحث می کنم و کاری به متن انگلیسی آن ندارم



اول – در متن معرفی خوبی خدا در جشن کتاب نوشته ام

ترجمه را می توان خوب دانست، هر چند که داستانی مثل تو گرو بگذار، من پس می گیرم ضعف هایی در جمله پردازی ها و علامت گذاری ها دارد. کلا مترجم دست و دلباز از ویرگول استفاده می کند، به نوعی که زبان انگار چندان فارسی نیست: انگار هنوز همراه متن نمایی کامل از متن انگلیسی وجود دارد. سایه ای که چندان آزار دهنده نیست، ولی می توانست نباشد. با این حال داستان هایی مثل خوبی خدا ترجمه ی خوبی دارند که مخصوصا توانسته اند در ایجاد لحن دیالوگ ها خیلی خوب عمل کنند


حرف من همین جریان سیال آب رودخانه ی ترجمه است. فکر می کنم امیر مهدی حقیقت یک جا هایی دیگر وسواس زیادی نشان داده در کار ترجمه و همان می شود که گفتم: مقداری همه چیز مصنوعی به نظر می رسد. انگار سایه ای از متن اصلی روی داستان ها باقی مانده باشند. حالا توضیح می دهم



دوم – نثر هر عصری خصوصیات خاص خودش را دارد. یک موقع هایی نثر ساده مد می شود، یک موقع های نثر کمر شکن پر از واژه هایی که اگر توانستی بگو من چی معنا می دهم. نثر غالب – غالب معنایش همه نیست، ما همه جور متن در نثر انگلیسی امروز داریم، غالب مثلا می شود حدود بیست درصد یا بیشتر – در ادبیات امروز امریکا، یک نثر مزخرف اعصاب خرد کن برای مترجم بد بخت است. کلا متن امریکایی بعد از سال دو هزار را بخواهی ترجمه کنی، بهتر است بروی خودکشی کنی

اول جمله پردازی است. ماشاء الله جمله ها هر کدام چند وجبی می شوند. بگذارید از یکی از کتاب هایی که قرار است در آینده ترجمه کنم مثال بزنم: هر پاراگراف سه جمله و یا بیشتر دارد. تا حدود هشت جمله. هر جمله حداقل سه خط است تا خدا می داند، هشت خط با بیشتر. جمله مجموعه ای است از جمله های کوتاه که با ویرگول به هم مرتبط شده اند. مجموعه ی اول بدون فاعل است، توی مجموعه ی دوم یک فاعل داریم، بعد تا آخر جمله عمرا اگر فاعل پیدا کنید. فعل هست، بعضی وقت ها مثل ریگ فعل هست. و اصلا فکر نکن که مجموعه ها ربط خاصی بهم دارند. مجموعه ی اول دارد از آفتاب حرف می زند و دومی از گل و درخت و سومی از یک آدم انگلیسی و چهارمی از یونان باستان و جالب ترین چیز این است که همه چیز منطقی به هم مرتبط هستند

سیستم پاراگراف بندی هم خدا خیر بدهد. یک کتاب دیگر که الان ترجمه ی یک سوم اش را رد کرده ام، هر وقت هوس کند، نتیجه ی یک پاراگراف را آخر پاراگراف بعدی، یا خط اول پاراگراف بعدی می نویسد و در ادامه ی پاراگراف از یک چیزی صد و هشتاد درجه متفاوت سخن می گوید

حالا این را اضافه کنید به اصطلاحات و ترکیب های تازه و ضرب مثل ها و چیز هایی مثل این: کل متن وابسته به این چیز ها هستند. یک سوم آن ها را می توانید در هر دیکشنری ای پیدا کنید. بقیه اش را می توانید مثلا در اینترنت یا از طریق دوستان خارج از کشور پیدا کنید، چون اصطلاحات روز هستند و خاص. یک چیزی حدود دو سه درصد هم هستند که اختراع شخص نویسنده هستند و عمرا جای دیگری به جز در این متن پیدا شوند

حالا از این آش که رویش یک وجب روغن است یک ترجمه در آوردن، حتا ترجمه ای متوسط، به نظر من کار ِ بزرگی است



سوم – مترجمان رو در رو با این نثر جدید روی به استفاده ی افراطی از علامت گذاری می آورند، تا بتوانند وفادار به متن انگلیسی اصلی کتاب باشند. همین اتفاق در مورد ترجمه ی امیر مهدی حقیقت افتاده است

من صحبت از تعداد خیلی زیادی ویرگول و چیز هایی مانند آن نمی کنم. تعداد محدود است، ولی تاثیر گذار

من در متن معرفی کتاب در جشن کتاب، اشاره کرده ام به اولین داستان کتاب: تو گرو بگذار، من پس می گیرم. نوشته ی شرمن الکسی، از صفحه ی دوازده تا سی و هفت کتاب. می خواهم در دو صفحه ی اول داستان، نشان بدهم که از نظر من کدام ویرگول ها اضافی هستند. توجه داشته باشید که فقط دارم نظر شخصی ام را می گویم

عبارات را می نویسم. یک بار همان طور که کتاب نوشته آنها را بخوانید، بعد نوشته ام کدام ویرگول اضافی است، یک بار دیگر بدون آن ویرگول متن را بخوانید ببینید چه فرقی می کند


یک – آبا و اجدادم در صد مایلی اسپوکن، تو ایالت واشنگتن، دست کم ده هزار سال روزگار گذرانده اند. اولین ویرگول

دو – ترم دوم تمام نشده، اخراجم کردند و افتادم به هزار جور فعلگی با چندر غاز دستمزد. تنها ویرگول جمله

سه – پس، از این بابت، آدم بخصوصی نیستم. اولین ویرگول

چهار – هیچ وقت در آن واحد، دو تا زن نداشتم. (حتی هم زمان با دو تا خانم، قرار هم نگذاشتم.) هر دو ویرگول

پنج – هیچ وقت یک شبه، دلی را نشکستم؛ اگر هم شکستم، خرد خرد شکستم. اولین ویرگول

شش – دستشویی های تر و تمیزی دور از چشم همه، پشت آشپزخانه و انباری و سردخانه. تنها ویرگول

هفت – ولی برای من، واقعا موضوع مهمی است. تنها ویرگول

هشت – اصلا شاید این جور حرف ها برای هیچ کدام شما جالب نباشد، چون سرخ پوست های در به در، همه جای سیاتل پلاسند. دومین ویرگول

نه – حالا چون کفرتان در آمده، یا حالتان از ما به هم خورده. تنها ویرگول

توی این دو صفحه، سی و سه ویرگول داریم که به نظر من ده تایش اضافی است. به نظر من اگر این ده تا ویرگول – حالا توی تمام کتاب، این ویرگول های اضافه کم و زیاد می شوند، ولی در تمام داستان ها هستند – نبود، رودخانه ی ترجمه ی خوبی خدا روان تر می شد. آدم می توانست راحت خودش را به داستان بسپارد و نگران این نباشد که مبادا یک تخته سنگ جلوی رویت سبز شود و تمام حواست از اصل داستان دور شود



چهارم – رودخانه ی ترجمه را دوست دارم. شنا کردن در آن برایم لذت بخش ترین کار دنیا است. متن هایی که خوب ترجمه شده باشند، برایم مثل قوی ترین مسکن های دنیا هستند که تمام رنج و سختی درونی ام را آرام و دور می سازند. فکر می کنم که ما مترجم ها و نویسنده ها باید بهم کمک کنیم که رودخانه های مان بهتر و بهتر شوند. فکر می کنم جای پیشرفت زیادی برای هر کسی وجود دارد. فقط باید نکته های کوچک ولی مهم را یاد آور شد. و این متن را نوشتم که نکته ی کوچک ویرگول را به یاد آور شوم. به امید دیدار جدید ترین کتاب تان، آقای حقیقت


با احترام
سید مصطفی رضیئی – سودارو
2006-12-28
هفت و پانزده دقیقه ی شب