December 27, 2006

به آینده ی ترجمه ی ایران امیدوارم

مقدمه

تاریخ ترجمه به صورتی فراگیر در ایران چندان سنی ندارد. لابد الان کسانی هستند که بادی به غبغب انداخته و صحبت از ترجمه های باستان می کنند و کلیله و دمنه نام می برند و کتاب هایی این چنین. کسی نمی خواهد بگوید ترجمه وجود نداشته، ترجمه در هر کشوری که با کشور های همسایه ارتباط داشته از پیش از به وجود آمدن زبان مکتوب وجود داشته است. کار هایی خوب هم انجام شده، نه فقط در ایران که در سرتاسر جهان. اما سخن این است که تا آن زمان که دارالفنون در سال های اولیه حکومت ناصرالدین شاه کار ترجمه را به صورتی حرفه ای شروع نکرده بود، چیزی به نام ترجمه تقریبا وجود نداشت: هر چه بود سایه هایی محو از کار های منحصرا فردی بود

با این حال آنچه که ترجمه نام گرفته بود، با این چیزی که الان وجود دارد فرسنگ ها فاصله داشت: ایران ترجمه را هم مثل خیلی چیز های دیگر وارد کرد – چه خوش تان بیاید و چه خوش تان نیاید، واقعیت این است – بدون آنکه علم چندانی از ترجمه داشته باشد. کسی قلم در دست می گرفت و می نوشت و به خواست خویش هر کاری با متن می توانست انجام بدهد

زمان گذشت تا در زمان محمد رضا پهلوی و دهه های چهل و پنجاه زمزمه ها در مورد ترجمه و اصالت کار و روش ها و قانون ها و . . . به گوش ایرانیان برسد

انقلاب 1979 ایران را درگیر فضا های هیجانی ساخت. همه چیز به نوعی سیاسی شد و تا موج آرام گیرد چند سالی گذشت. اوایل دهه ی هفتاد بار دیگر ترجمه در ایران نقش حرفه ای بر خود گرفت: وقتی که اولین شماره ی فصلنامه ی تخصصی ترجمه با مدیریت دکتر علی خزاعی فر در دانشکده ی ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد شکل گرفت را می توان نقطه ی شروعی بر رویکردی جدید بر مسئله ی ترجمه دانست

سال ها از شروع سنت ترجمه در ایران گذشته است و در این مدت ده ها هزار عنوان کتاب به بازار عرضه شده اند. هزاران نفر به صورت حرفه ای به شغل ترجمه در کشور مشغول اند. حال کتاب یا مقاله یا گفتگوی دو نفر یا هر چیز دیگر. رشته ای به نام مترجمی وجود دارد و مجله های جدیدی مثل مطالعات ترجمه در بازار ایران موجود هستند. حالا اینترنت را داریم و نام ترجمه را به عنوان یک علم، نه یک هنر یا یک سرگرمی می توان گوشه و کنار مرتب شنید

مترجمان جوان کشور، خودم و آدم هایی که دور و بر خودم می بینم وامدار این سنت هستند. بیشتر از همه چیز وامدار فصلنامه ی مترجم. و این یعنی تلاش های علی خزاعی فر، عبدالله کوثری، علی صلح جو و دیگران در مجله بی پاداش نمانده است: الان ما اینجا نشسته ایم و سعی می کنیم که به علم ترجمه وفادار باشیم. ما سعی مان را می کنیم، قضاوت بر عهده ی خواننده – خواننده ای که او هم سخت گیر تر شده – است که نظر بدهند ما موفق بوده ایم یا نه، یا این حقیقت را همگی قبول کنیم که هنوز راه زیادی تا رسیدن به یک ترجمه ی خوب وجود دارد. با احترام تمام به تلاش های جاودان تمام مترجم های فوق العاده ای که در کشور داشته ایم و خواهیم داشت



یکم – نمایشگاه کتاب تهران، امسال چهره ی سردی به خود داشت. معدود کتاب هایی که توانسته بودند جواز نشر بگیرند و در نمایشگاه حضور داشته باشند، برای کسانی که در نمایشگاه حاضر شدند تصویر غم انگیزی ساخته بودند. تصویری که برای ندیدنش، اکراه به رفتن به نمایشگاه داشتم و برنامه ها طوری شد که دو هفته ای بعد از نمایشگاه در تهران حاضر بودم. اما آنچه مشخص شد، حضور موفق همین معدود کتاب های چاپ شده در بازار بود. کتاب هایی که رخصت حضور یافته بودند، خود را نشان دادند

روز های آشفته ای در بازار کتاب ایران می گذرد. تعداد قابل توجه ای از ناشرین به مرز ورشکستی رسیده اند. چون اجازه ی چاپ به کتاب ها به سختی داده می شود. این وسط یک سوال مهم مطرح است: باید نشست و نگاه کرد یا از فرصت محدود زندگی استفاده نمود و کار کرد. تا جایی که می شود. جواب من ساده است: باید کار کرد. تا جایی که ممکن است کار کرد. دوست دارم کمی در مورد ترجمه در این روز ها حرف بزنم



دوم – اولین سوالی که می خواهم مطرح کنم ساده است: دست مترجم چقدر باز است؟ تا کجا می تواند در یک متن دخالت کند؟ چقدر آزادی عمل دارد؟

جواب ساده نیست. یا در واقع جوابی جهان شمول در این مورد وجود خارجی ندارد. نظریه ها و حرف های مختلف وجود دارد. آنچه می بینیم این است که هر کسی، به سبکی وفادار می شود و کار می کند. بعضی ها تمام متن های شان را به یک شکل ترجمه می کنند. بعضی سعی می کنند هر چیزی را به فراخور متن کار کنند. حتا ممکن است یک پاراگراف با یک سبک ترجمه شود و پاراگرافی دیگر با سبکی دیگر

ولی دامنه ی فرق ها تا کجا است؟

یک مثال: دو مرد داریم، یکی انگلیسی و یکی امریکایی. انگلیسی می گوید

I live in the first floor.

امریکایی نیز می گوید

I live in the first floor.

می گویند خوب، دو جمله عین هم هستند، تلفظ کمی فرق می کند. اما انگلیسی دارد می گوید من در طبقه ی همکف زندگی می کنم، امریکایی می گوید من در طبقه ی بالای پیلوت زندگی می کنم. یعنی دارند دو جمله ی کاملا متفاوت را می گویند. حرف از دو لهجه ی یک زبان است، در دو زبان مختلف تفاوت های فرهنگی، معنایی، اجتماعی و جامعه شناختی آنچنان گسترده است که زبان آدم بند می آید

در جواب به این سوال که حالا در ترجمه چه باید کرد دو دامنه ی جواب اصلی داریم

نظریه ای می گوید که مترجم آزادی کامل دارد. تا آنجا که بار ها دیده ایم که حتا نام کتاب را هم عوض می کنند – به عنوان مثال خاطرات پس از مرگ باراس کوباس که آقای کوثری ترجمه کرده اند، به اسپانیایی نام دیگری دارد، ترجمه از انگلیسی است و نام کتاب عوض شده است. بعضی ها تا حد حذف و اضافه کردن های گسترده در متن می روند. به عنوان مثال کلیدر که متن فارسی آن حدود 3500 صفحه است، ترجمه ی آلمانی تنها بخش اول آن، در 650 صفحه منتشر شده است. سه تفنگدار که حدودا کمتر از هزار صفحه است، توسط ذبیح الله منصوری در بیش از ده جلد ِ ششصد صفحه ای ترجمه شده است

نوع محدود تر و میانه رو تر این نظریه کاری است که اکثر مترجم ها می کنند. موارد مشخص و معینی را می توان کاملا تغییر داد، مثل ضرب المثل ها، استعاره ها، تشبیه ها، شعر ها و غیره. موارد خاصی هست که نوع فرهنگی دارد، مثلا وقتی در غرب می نویسند جغد، در ایران که ترجمه می شود باید زیر نویس بزنی که جغد در غرب نماد هوش و ذکاوت است نه شومی و مرگ و مواردی مشابه

نوع تنگ نظری هم وجود دارد که می گوید متن را نمی شود ترجمه کرد، پس همان چه که هست را عرضه می کنیم: متن تمام شده را که دستت می گیری، می بینی که فقط حروف به فارسی هستند و همه چیز متن به زبان بیگانه است: متنی نامفهوم و گنگ. به عنوان مثال می توانید ترجمه ی نادایا، رمان مشهور آندره برتون و مهم ترین اثر سورئالیست ها را به زبان فارسی ورق بزنید – فکر می کنم کاوه میر عباسی آن را به فجیع ترین شکل ممکن ترجمه کرده است



سوم – این روز ها دو کتاب را دست گرفته ام، یکی تمام شده، خوبی خدا ترجمه ی امیر مهدی حقیقت و دیگری که مانده، مالون می میرد اثر ساموئل بکت که مهدی نوید ترجمه کرده است. در واقع این دو کتاب ادامه ی روندی هستند که مدتی است دنبال می کنم، که نسل جدید مترجمان کشور، یعنی متولدین دهه های پنجاه و شصت دارند چه کار می کنند

نتیجه ی کار مثبت است. فوق العاده مثبت. مهدی نوید به عنوان مثال ترجمه ی متوسطی از مالون می میرد عرضه کرده است، ترجمه ای که ضعف های خودش را دارد و خوب، شاید در آینده ویرایش بهتری به بازار عرضه شود. مهدی نوید بعد از این کتاب در قند ِ هندوانه، اثر ریچارد براتیگان را به بازار عرضه کرده که نشان می دهد به فاصله ی کوتاه یک سال چقدر پیشرفت کرده است

همین روند را می توان در گوشه و کنار دید. در روش کاری آدم ها دید. در جدیت آدم ها به وضوح مشاهده کرد: آدم ها کم کم دارند به ترجمه به عنوان یک علم. و یک هنر. و یک فرهنگ نگاه می کنند. دارند ترجمه را باور می کنند. و این را در خواننده ها هم می بینم. امیدواری در وجود آدم رشد می کند: راه باز شده است، حال دست هر کسی است که چقدر بخواهد در این راه پیش برود



چهارم – نگرانی ها وجود دارند. همیشه وجود داشته اند. سخت گیری در کار فرهنگ و کتاب و هنر قرن ها است وجود دارد. کم و زیاد می شود، ولی محو نمی گردد. در فضای موجود من امیدوارم، هنوز امیدوارم و فکر می کنم که حتا اگر وضعیت بد تر از این هم بشود، حتا اگر با آن چیزی که دور نمایش را به وضوح می توان دید هم رو به رو بشویم، باز هم اوضاع خوب است


شاید ادامه داشته باشد
. . .


سید مصطفی رضیئی – سودارو
2006-12-26
ده و بیست و یک دقیقه ی شب