December 31, 2006

این پست آشفته است


شب بود. برگشته بودم خانه. چراغ را روشن کردم. بسته ها را گذاشتم روی مبل. ضبط را روشن کردم. کاست را گذاشتم، چند دقیقه گوش کردم. زدم رادیو بی بی سی. گفت بغداد سقوط کرد. گفت حکومت مرکزی سقوط کرده است. اشتباهی دستم خورد روی یک دگمه، صدای شادی مردم روی کاست ضبط شد، برای بیست ثانیه ای. روی کتاب ِ هدیه ی تولدم نوشتم: صدام رفت، بهترین هدیه ای تولد ام. بیست فروردین بود، سال دو هزار و یک. صدام نماند که سال دو هزار و هفت را ببیند، آرام نشستم و تصاویر اعدام ش را تماشا کردم: صبح توی اینترنت خوانده بودم که رفت، دیگر رفت

. . .

شهر سفید بود. درخت ها زیبا. صبح بود که اس ام اس زدم: فردا تعطیل است. آدم که شوت باشد همین است، روز تعطیل رسمی می آید دو تا قرار پشت سر هم می گذارد. آقای دکتر گفت: امروز پیش از ظهر. گفت سر در اصلی دانشگاه فردوسی. توی تاکسی به درخت های پارک ملت نگاه می کردم. به زیبایی خیره کننده شاخه های یخ بسته ی سفید زیر نور آفتاب. هوا خوب بود. آقای دکتر خوب بود. آرام باشم ساکت تر می شوم. ساکت بودم و بیشتر گوش می کردم و فکر می کردم همه چیز خوب است، به خودم می گفتم همه چیز خوب است

. . .

http://atamadon.blogspot.com/2006/12/blog-post.html#links

. . .

زندگی بی مزه است و دنیا رنگارنگ. مثل بیسکویت های رنگارنگ خشک و راه راه. دختری با گوشواره ی مروارید را می خواندم. و هی فکر می کنم چرا این کتاب توقیف شده است؟ نمی فهمم. کتاب را با لذت می خواندم. کتاب زیبا بود. خیلی زیبا. کلمات توی سرم چرخ می زدند. کتاب را می بندم و سوال هنوز توی ذهنم هست؟ چرا توقیف؟ چه کسی می تواند از کار های اینها چیزی سر در بیاورد آخر؟ توقیف؟ آن هم وقتیکه تلویزیون فیلم اش را کامل پخش کرده؟ هووم، دنیایی است

. . .

عیسی. هامفری کارپنتر. حسن کامشاد. زندگی نامه و تحلیل

http://bookfiesta.ir/modules/fa/book_criticism_details.aspx?id=204

اسفار کاتبان. ابوتراب خسروی. رمان

http://bookfiesta.ir/modules/fa/book_criticism_details.aspx?id=205

مالون می میرد. ساموئل بکت. مهدی نوید. رمان

http://bookfiesta.ir/modules/fa/book_criticism_details.aspx?id=207

شب های چهارشنبه. آذردخت بهرامی. مجموعه داستان

http://bookfiesta.ir/modules/fa/book_criticism_details.aspx?id=208

. . .

شب ها سرد تر می شود. خواب آلو تر شده ام. انگشت هایم سست شده است. حوصله ندارم. ترجمه نمی کنم. کتاب کم تر می خوانم. درس نمی خوانم. فکر نمی کنم. هیچ کاری نمی کنم. یک کاست از آنیا را گذاشته ام و هی می زنم تکرار شود و هی آهنگ کارائیبی های آبی را گوش می کنم و هی کتاب روز ها را گوش می کنم و هی به خودم قول می دهم همه چیز خوب می شود. هی فقط دارم به خودم قول می دهم که

. . .

ممنون از لینک تان به این وبلاگ، ممنون

http://pulp-books.blogspot.com/


سودارو
2006-12-30
نه و پنجاه و هفت دقیقه ی شب



راستی، سال نو هم مبارک