October 03, 2006

سقوط آزاد در بازی کلمات یا چرا من میشل فوکو و ژاک دریدا را به اندازه ی دوست دخترم دوست دارم



آقای صنعوی در مشهد زندگی می کنند. حضوری خدمت ایشان نرسیده ام. دورادور احوال شان را جویا می شوم. آقای صنعوی ادبیات را دوست دارند و در زبان فرانسه هم تبحر دارند. ترجمه شان شیرین است. واقعا شیرین است. انجیل های من را امسال روانه ی بازار کتاب کرده اند. زبان بقدری زنده است که می توانی با آن برقصی. شوخی که ندارم. واقعا قوی شده است. دیوانه می شوی، یعنی آنقدر که هی زبانت را گاز می گیری و زیر لب می گویی خدایا زیبا است

همین دو سه ماه پیش بود که با آقای استاد داشتیم در مورد ترجمه حرف می زدیم و گفتگوی مان به نام های مختلف مترجمین ایران سر می خورد تا رسیدیم به قاسم صنعوی. آقای استاد می گفت که دقت کرده ای ایشان تا همین چند وقت پیش داشت ترجمه های اولیه اش را دوباره ویرایش می کرد و به بازار می فرستاد؟ گفت ترجمه ی اولیه ایشان چیز دندان گیری نبوده، گفتند که ولی بعد پیشرفت آقای صنعوی چشمگیر بوده است. واقعا چشمگیر

در دو نشستی که داشتم انجیل های من را می خواندم، این حرف ها توی سرم می چرخید. آخر می دانید، هیچ کسی از اول موجود خاصی بدنیا نمی آید. آدم ها به موجودی خاص تبدیل می شوند


حالا این پست ها را و لینک های داخل این پست ها را یک نگاهی لطف بفرمایید باندازید – می بخشید، هایپر لینک وبلاگم هر وقت دلش نخواهد کار نمی کند، من هم لج کرده ام لینک ها را معمولی می گذارم

http://surrealist.blogfa.com/post-29.aspx

http://mazi.blogfa.com/post-108.aspx

http://mazi.blogfa.com/post-109.aspx

http://www.rah-e-man.com/archives/000442.php

http://www.alefba.info/archives/000302.html

http://endlesswait.blogspot.com/2006/10/blog-post.html


اول – من علاقه ای به نوشتن در مورد این مورد نداشتم. آقای مازی انگشت روی چیزی گذاشتند که تحمل اش را ندارم، عنوان کردند که من . . . در پاسخ به دعوت من برای نوشتن مطلبی هر چند کوتاه در رابطه با موضوع امیر مهدی حقیقت و یا حداقل دادن لینک به نوشته های دیگران در این مورد در وبلاگش، برایم نوشت که نه تنها در این مورد چیزی نمی نویسد بلکه حتی لینک هم نمی تواند بدهد، زیرا امکان آن هست که دوستی اش با امیر مهدی حقیقت خدشه دار شود . . . و روی این موضوع حساس هستم: که کسی بخواهد بگوید وبلاگ سودارو تحت تاثیر فلان کس فلان کار را نکرده است. من لینکی به این مطالب نداده بودم چون علاقه ای به آن ها نداشتم، بیشتر مطالب عنوان شده قابل رد شدن بودند و من این روز ها به نسبت گذشته وقت واقعا محدود تری دارم و نمی توانم برای هر موضوعی جوابیه بنویسم. گذاشتن لینک ها ضد امیر مهدی حقیقت هم به دوستی من با ایشان لطمه ای نمی زند، واقعا نگران چنین چیزی نیستم


دوم – چیزی به نام ترجمه ی ایده آل وجود خارجی ندارد. حتا بهترین ترجمه ها، بهترین مترجم ها، بهتر آثار هم وقتی زیر ذره بین گذاشته شوند، آه از نهاد آدم بلند می شود. شاید بهتر است این سوال را مطرح کرد: اصلا ترجمه امکان پذیر است؟ از رنسانس تا الان جواب های متفاوتی داده شده، ولی جواب مشخصی وجود ندارد. شاید به همین خاطر باشد که من کلمه ی برگردان را به ترجمه ترجیح می دهم، چون ترجمه در واقع تنها یک آفرینش ادبی محدود است. همین. آدم متن اصلی را به زبان مقصد بازنویسی می کند. ترجمه امکان پذیر نیست. بر فرض هم که بخواهیم قبول کنیم کاری که انجام می شود ترجمه است، فکر می کنم باید قبول کرد که چیزی به نام ترجمه ی – یا برگردان ایده آل نمی تواند وجود داشته باشد. بگذارید دو داستان برای تان تعریف کنم

الف: نمایشنامه ی اتاق اثر هارولد پینتر را ترجمه کرده بودم. متن فارسی را گذاشتم جلویم و رویش کار کردم. سنگین کار کردم. متن را پرینت زدم و خانوم میزبان متن را خط به خط، کلمه به کلمه چک کرد، متن آماده شده را بعد از بازبینی فرستادم آلمان خدمت آقای معروفی. ایشان متن را خواندند، غلط گیری کردند – که یا به قول خودشان دست نوازشی بر متن کشیدند – و متن برگشت دست ِ من. متن را چک کردم و فرستادم و گفتم از نظر من متن آماده است. متن منتشر شد. چند هفته بعد، هنوز سوار ماشین رضا ناظم نشده بودم که گفت متن ات چهار تا غلط داشت. از همان روز به این مسئله معتقد شده ام که می توان کار خوب ارائه داد، ولی کار ایده آل تقریبا غیر ممکن است. بگذارید چند اثر ترجمه ی خوب نام ببرم

صد سال تنهایی. گابریل گارسیا مارکز. بهمن فرزانه
گفتگو در کاتدرال. ماریو بارگاس یوسا. عبدالله کوثری
اگر شبی از شب های زمستان مسافری. ایتالو کالوینو. لیلی گلستان
جنگ و صلح. لئو تالستوی. سروش حبیبی
گل رزی برای امیلی و چند داستان دیگر. ویلیام فالکنر. نجف دریا بندری

همه ی این آثار فوق العاده هستند. ولی ایده آل نیستند. توی تمام این آثار می توان غلط هایی را مشاهده کرد. ولی مگر فرقی می کند؟ مگر این اشتباهات لطمه ای به کل ترجمه می زنند؟

ب: می بخشید که این بخش جنبه ی غیر اخلاقی دارد. واقعا می بخشید. دو نفر با هم سکس دارند. لذت می برند. دیوانه وار لذت می برند. از آن سکس های وحشتناک است. یک نفر از سکس این دو فیلمبرداری می کند. با چند دوربین. فیلم ها تدوین می شود و یک نسخه آمده می شود و به بازار فیلم های پورنو عرضه می گردد. یک نفر فیلم را می خرد، نسخه را می گذارد توی درایو و همین جوری که فیلم پخش می شود با ام پی تری پلیر اش صدای فیلم را ضبط می کند. صدا را می دهد به یک کسی. آن کس صدا را گوش می کند و می گوید: اه، محشر بود، توپ بود

عمل سکس، نگارش اثری اولیه است. اثر تدوین می شود و در شکل کتاب به بازار عرضه می شود. یک مترجم کتاب را می گیرد، می بیند و ترجمه – آن صدای ضبط شده – را عرضه می کند. خواننده زبان مقصد صدا را می شنود و می گوید محشر بود. چه چیزی گم شده است؟ چه چیزی کم است؟ در هر مرحله چیزی کم می شود. کتابی که می خوانیم مایل ها با عمل اصلی نگارش فاصله دارد. لذت نگارش مال نویسنده است. به کسی هم نمی رسد. خواننده نسخه ی محدود شده را در دست دارد. مترجم آن نسخه را باز هم محدود تر می کند – چاره ای ندارد، مگر کار دیگری هم می شود کرد؟ خواننده باز هم نسخه ی محدود تری نسبت به مترجم در اختیار دارد – چون متن اصلی را ندارد

این قیاس برای همه ی ترجمه ها و همه ی اثر ها صادق نیست. ولی برای درصد قابل توجه ای از آثار چرا. به عنوان مثال یکی از نمایشنامه های ویلیام شکسپیر را در نظر بیاورید، چه کسی می تواند ادعا کند، که در هر زبانی، توانسته ترجمه ای در حد خود اثر ارائه بدهد؟ مگر می شود درخشش هملت و رومئو و ژولیت را به زبان دیگری منتقل کرد؟ ترجمه هایی که شده اند و بعضی از آن ها واقعا شاهکار هستند، وقتی که در کنار اثر اصلی قرار می گیرند، تبدیل می شوند به چیزی در حد یک شوخی مضحک


سوم – آدم ها رشد می کنند. یعنی بعضی آدم ها که می خواهند، رشد پیدا می کنند. این بعضی آدم ها آرام آرام قدم های شان را بر می دارند و رو به جلو حرکت می کنند. مهم نیست چقدر شکست بخورند و چقدر رنج بکشند. دارند به سمت آنچه می خواهند می روند، مهم نیست نتیجه چه باشند: دارند حرکت می کنند

الف. آقای امیر مهدی حقیقت دارند به سمت ایده آل ذهنی شان حرکت می کنند. کتاب چاپ می کنند. کار می کنند. حالا به سبک خودشان. و این واقعا خوب است، یعنی واقعا خوب است. حالا کار شان ضعف هم دارد، بله، کار همه ضعف دارد. کار عبدالله کوثری هم ضعف دارد. کار عباس میلانی هم ضعف دارد. کار من هم ضعف دارد. شما هم اگر کاری را انجام بدهید، کار تان ضعف های خودش را خواهد داشت

ب. احتمالا شما هم اخبار می خوانید آقای مازی، آقای سورئالیست. احتمالا شما هم خبر دارید که فشار ها چقدر به سمت کسانی که کار فرهنگی می کنند سنگین تر و سنگین تر شده اند. احتمالا لیست بلند بالای خبر های فاجعه بار را شنیده اید. در این میان بسیاری از افراد گفته اند که دست و دلشان به کار نمی رود. از علی اشرف درویشان تا حتا عبدالله کوثری. در این میان کسانی هستند که هنوز دارند زیر تمام فشار ها کار می کنند. لطفا اهمیت این موضوع را درک کنید. حالا حسین جاوید باشد که هنوز دارد برای ادبیات ایران زحمت می کشد، حسین شکر الله ای باشد، من باشم یا امیر مهدی حقیقت باشد

آقای حقیقت دارند رمان ترجمه می کنند. با تمام مشکلات و آینده ی سیاه رمان در این روز ها دارند رمان ترجمه می کنند. احتمالا شما که دارید این متن را می خوانید خبر ندارید که به چند تا از ناشر های معروف ایران غیر مستقیم گفته شده که رمان کار نکنند. ولی احتمالا شما شنیده اید که جواز تجدید چاپ تمام کتاب ها لغو شده اند و برای هر بار تجدید چاپ باید کتاب ها دوباره به ارشاد بروند. و حتما نشنیده اید که رمان همنام که معروف ترین اثر آقای حقیقت است، ماه ها است که در توقیف است و شاید هیچ وقت نتواند دوباره چاپ شود

با این وجود آقای حقیقت دارند رمان کار می کنند. آقای حقیقت در جایی ایستاده اند که آقای صنعوی وقتی جوان بود هنوز به آن نرسیده بود. بله آقایان، ضعف در آثار وجود دارد. قبل از شما آقای کریم امامی در فصلنامه ی ترجمه در بررسی ترجمه ی ترجمان درد ها به این موضوعات اشاره کرده اند. ولی آدم ها قدم بر می دارند. آدم هایی که بخواهند به جلو قدم بر می دارند. آدم ها می توانند پیشرفت داشته باشند. چه دلیلی دارد که کسی مثل آقای حقیقت، اگر تلاش شان را داشته باشند، به جایگاه کسی مثل آقای صنعوی یا کوثری یا دریا بندری نرسند؟ ولی باید صبر داشت. هیچ آدمی انیشتن متولد نمی شود


چهارم. چیزی به نام ابتذال وجود ندارد. هیچ چیزی. نه در زندگی، نه در وبلاگستان، نه در هیچ جای دیگری. کسانی مثل میشل فوکو و ژاک دریدا این موضوع را ثابت کرده اند. لطفا، لطفا، لطفا یک نگاهی به آثار این آدم های مهم باندازید. خودتان را در بازی کلمات غرق نکنید. به سمت موضوعات جزئی شیرجه نزنید. لطفا


پنجم. معنای حرف من نادیده گرفتن نقد نیست. من نقد و نقد ِ ترجمه را قبول دارم. من بشدت موافق هر نوع نقد واقعی هستم. من له له می زنم که کسی کار هایم را نقد کند. هر جور دلش می خواهد نقد کند. چون من از روی نقد ها ضعف هایم را می فهمم. روی ضعف هایم کار می کنم. سعی ام را می کنم که بهتر باشم. نقد ها خوانده می شوند. نگران این موضوع نباشید. ولی لازم نیست به همه چیز پاسخ داد. آقایان به هدف تان رسیده اید، نقد منتقل شده است. حالا منتظر چه هستید آقای مازی؟ حتما لازم است اعلام شود که نقد تان خوانده شده؟


ششم. چیزی به نام مافیای وبلاگستان وجود ندارد. این آشفته بازاری است که من بیشتر دوست دارم رویش کار روان شناسی کنم تا اینکه با آن مخالفت کنم. تا جایی که یادم می آید زمان انتخابات ریاست جمهوری بزرگ ترین ائتلاف بین وبلاگ نویسان بوجود آمد. صد ها وبلاگ طرفدار دکتر معین – از جمله سودارو – دور هم جمع شدند تا از دموکراسی به شکل حداقل آن دفاع کنند. این صد ها وبلاگ جمع شده به زحمت به چیزی حدود سه درصد کل وبلاگ های آن زمان رسیدند. به زحمت ده درصد خوانندگان روزانه وبلاگستان را در اختیار خویش داشتند. این مهم ترین اتفاق بود و البته شکننده. هیچ توافق کلی ای در هیچ مورد خاصی بین ائتلاف کنندگان وجود نداشت. چرا می گویید چیزی به نام مافیا، به نام باند بازی، چیزی به نام، چه بود آقای مازی؟ دوستی های خاله خشتک بازی . این چیز ها وجود خارجی ندارد

یعنی این چه باند بازی و مافیایی است که در بهترین شرایط می تواند سه درصد کل وبلاگ نویسان را به کاری وادار سازد؟ آن زمان تعداد وبلاگ های فارسی دویست هزار و خورده ای بود، امروز بیش از هشتصد هزار است. آن موقع حدود هفت میلیون کاربر اینترنت در ایران داشتیم، امروز حدود دوازده میلیون کاربر اینترنت داریم. این مافیا کجا است؟

الف. وبلاگ رسانه ی رسمی نیست. آدم ها توی وبلاگ سعی می کنند چیزی باشند که رسمی نباشد. حتا آقای خوابگرد هم خودش را که می کشد، وبلاگ اش رسانه ای رسمی نمی شود. آدم های توی رسانه ای غیر رسمی که جنبه ی دوستانه دارند، آن طور که دلشان می خواهد می نویسند، هر جوری که دلشان بخواهد. کسی هم به کسی کاری ندارد. حسین جاوید هر جور که دوست داشته باشد و دلش بخواهد می تواند در مورد هر چیزی – حتا در مورد مجموعه داستان مورچه هایی که پدرم را خوردند – بنویسد و به کسی ربطی هم ندارد. آقای جاوید یک رفتار واقعا دموکرات در این مورد خاص از خود شان نشان داده اند. هر چند که اگر این کار را هم نمی کردند، کسی نمی توانست اعتراضی داشته باشد

ب. خوب آقای جاوید فکر می کنند که خوبی خدا بهترین مجموعه داستان چاپ شده در سال های اخیر است. شما اگر دوست ندارید، خوب وبلاگ ایشان را نخوانید. خوبی خدا را هم نخوانید. همین. این حداکثر کاری است که می توانید انجام بدهید. آقای مازی از یک روزی به این نتیجه رسیدند که وبلاگ من ارزش خواندن ندارد و لینکم را از وبلاگ شان برداشتند. خوب، من فکر می کنم وبلاگ ایشان ارزش خواندن دارد، لینک ایشان را نگه داشته ام. این دو نظر است، همین. چیز دیگری قرار است اتفاق بافتد؟


هفتم. روزی که می خواستم کتاب برای ترجمه – برای انتشارات کاروان – انتخاب کنم، حرف بر سر ژانر های مختلف بود. داستان کوتاه از همان اول رد بود. هشتصد تا می فروشد و بقیه ی نسخه ها توی انبار می مانند. داستان کوتاه را کنار گذاشتیم

امیر مهدی حقیقت توانست توی این بازار کتابش را به چاپ دوم برساند. یعنی 1500 نسخه ی اولیه را فروخته اند و 5000 تای دیگر چاپ کرده اند. این فوق العاده نیست؟

ببینید، وضع ادبیات الان طوری است که اگر تفنگ روی گلوی آدم ها بگذارید و مجبور شان کنید کتاب تان را بخرند، جای تشویق دارد. کتاب آقای حقیقت بدون نیاز به تفنگ فروخته است. حالا ترجمه متوسط است، خوب است، عالی است یا مزخرف. کتاب ایشان را آدم ها می خوانند. یعنی به جای چیزی مثل دانیل استیل دارند داستان های واقعی می خوانند

الف. کار چاپ توی ایران پیچیده تر از آن است که فکرش را می کنید. اینکه زندگی شهری شیوا مقانلو – کتاب فوق العاده ای است – تجدید چاپ نشده، بیشتر از آنکه به موضوعی مثل خوبی ترجمه و خوبی اثر ربط داشته باشد، به ناشر آن بستگی دارد. اگر یک ناشر هوس کند کتابی چاپ نشود، حالا کتاب خدا هم باشد، آن کتاب چاپ نمی شود. همین انتشارات امیرکبیر را در نظر بگیرید: همین کتاب صد سال تنهایی بهمن فرزانه را نمی گذارند چاپ شود. فقط چون کتاب مشهور است، افست اش هست، خود من یک نسخه دارم. ولی همه ی کتاب ها که صد سال تنهایی و همه ی مترجم ها که بهمن فرزانه نیستند

ب. راستی آقای مازی، شما از کجا خبر دارید که انجیل های من هنوز هزار نسخه هم نفروخته است؟

پ. البته، وبلاگ ها و خود وبلاگ آقای حقیقت در فروش کتاب شان تاثیر گذاشته اند. ولی تمام مسئله این نیست. نشر ماهی توی مدت کوتاهی که از عمرش می گذرد، واقعا خوب ظاهر شده. من پیش بینی می کنم که نه فقط این کتاب، که کتاب های ناشناس تر این نشر هم – مثل مجموعه داستان های آلمانی که چاپ کرده اند – هم به چاپ دوم برسند. بعضی از ناشر ها به اعتبار شان می فروشند. مثلا نشر مرکز، کتاب هایی که چاپ می کند، به اعتبارش می فروشد، یعنی خواننده ی ثابت دارد. نشر کاروان هم همین طور است، ققنوس هم، چشمه هم. ثالث هم. ماهی هم اگر بتواند همین جوری ادامه بدهد و بتواند پخش بهتری برای کتاب هایش دست و پا کند، کنار این نام ها قرار خواهد گرفت. من منتظر موفقیت های بیشتری از این نشر هستم



ممنون که این متن را خواندید

سودارو
2006-10-03
شش و پنجاه و نه دقیقه ی صبح