October 14, 2006

خانوم ِ هند و آقای ِ ترک


یک – اوایل قرن بیستم آقای نوبل روزنامه ای انگلیسی را باز کرد و خبر مرگ خودش را خواند. اشتباه خبر رسانی بود. برادرش مرده بود، نه خودش. آقای نوبل کنجکاو شد بداند در مورد او چه می گویند: مخترع دینامیت. باعث مرگ و میر آدم ها در روی کره ی زمین. آقای نوبل شوکه شد. بنیاد نوبل را بنیان نهاد تا نام نیکی از خودش باقی بگذارد. آکادمی سلطنتی سوئد را مامور کرد که سود شرکت هایش را به کسانی بدهد که قدم های بزرگی برای بشریت برداشته اند. یکی از جایزه ها مال ادبیات بود. نوبل ادبیات ِ امسال – 2006 – را آقای ِ اورهان پاموک از ترکیه بردند، واقعا مبارک باشد


دو – دو سه روز پیش بود که داوران یکی از معتبرترین جایزه های ادبی جهان، شاید معتبر ترین بعد از نوبل ادبیات، دور هم جمع شدند و نام یک نویسنده را از میان لیست کوتاه شده ی کاندیدا های جایزه ی بوکر انتخاب کردند، زنی اصالتا هندی جایزه ی پنجاه هزار پوندی بوکر را برد، میراث گم گشتگی رمان ِ خانوم ِ کران دسای برنده ی جایزه ی بوکر دو هزار و شش شد. وی که جوان ترین برنده ی تاریخ این جایزه است، هنگام دریافت جایزه گفت سخنرانی آماده ندارم، چون اصلا فکر هم نمی کردم رمانم این جایزه را ببرد. میراث گم گشتگی دومین رمان این خانوم است. رمان های هندی پیش از این هم بوکر را برده بودند، مثل خدای چیز های کوچک و زندگی پی


سه – ادبیات هند خیره کننده است. این روز ها دارم دو کتاب محشر می خوانم، هر دو متعلق به ادبیات هند و هر دو فوق العاده خیره کننده، دیوانه کننده، مبهوت کننده، محشر، عالی، مجذوب کننده، کامل، خدا

اوایل قرن بیستم ادبیات هنوز مال غرب بود، ایرلندی ها، امریکایی ها و انگلیسی ها خندان به همه جا سرک می کشیدند و عصر غول های ادبیات بود، مخصوصا اهالی ایرلند که محشر بودند، از جورج برنارد شاو بگیر تا جیمز جویس تا اسکار وایلد و خیلی های دیگر. امریکایی ها هم بودند، همینگوی، فالکنر، فیتزجرالد و بقیه ی رفقا. انگلیسی ها هم همان ویرجینیا وولف برای مشهور شدن شان کافی بود، ای ام فارستر و دیگران به کنار

قرن به نیمه رسیده بود که نوبت امریکای جنوبی رسید. ترجمه های کتاب های بورخس، مارکز و فوئنتس ادبیات جهان را تکان داد. چه کسی می تواند ادعا کند از خورخه لوئیس بورخس الهام نگرفته است؟ چه کسی وقتی صد سال تنهایی مارکز را می خوانده، از لذت دیوانه نشده است؟

ادبیات توی سال های دهه ی هفتاد و هشتاد یک کم گیج بود. آلمان؟ پرو؟ آفریقا؟ هیچ کس درست نمی دانست خدای این سال های ادبیات کیست

زمان گذشت تا لبخند های آدم های کوتاه قد ادبیات را دوباره تکان داد: ژاپنی هایی که به زبان انگلیسی می نویسند، هندی هایی که به زبان انگلیسی می نویسند، چینی هایی که تبعید شده اند. ادبیات خدایان کوتاه قد جدیدی داشت که آرام آرام داشتند دنیای جدیدی خلق می کردند، دنیای رمان هایی که مثل رئالیسم جادویی امریکای جنوبی دنیای خودشان را داشتند

حالا ادبیات در شرق است. در دستان خدایان جدید. و امسال دو جایزه ی اصلی ادبیات به شرق آمده اند، دست تکان می دهند و می گویند: سلام، حال شما؟

البته، اسپانیایی ها ظاهرا کارت های جدیدی آماده ی رو کردن دارند. به آرامی دارند خود را برای دهه های بعدی آماده می کنند. ادبیات خدایگانش را برای سال های طولانی نگه نمی دارد


چهار – توی ایران البته ماجرای دیگری در جریان است. آقایان و خانوم های ادبیات چی ما در حالی که مطمئن هستند که ادبیات ما هیچی از ادبیات جا های دیگر کم ندارد، معتقد هستند که فقط به خاطر ترجمه هایی که روی ادبیات ایران انجام نشده، ما به جایی نرسیده ایم. آقایان و خانوم ها چشم های شان را بسته اند و ادبیات ایران به دو قسمت تقسیم شده است

گروهی در اقلیت چنان در ادبیات روز جهان دارند پیش می روند که از همه فاصله گرفته اند، فاصله ای خیلی زیاد، عباس معروفی، گیتا گرکانی، مهدی غبرایی، نازنین نوذری از این گروه هستند

گروهی کم کم دارند تصمیم می گیرند از قرن هجدهم رحل اقامت به قرن نوزدهم گزیده و صفایی به روزگار خود بدهند. پیشرفته ترین ادبیاتی که می شناسند با همینگوی و فالکنر تمام می شود و لابد شنیده اید که بار ها و بار ها گفته اند و می گویند که ادبیات امروز جهان غول ندارد. خوب چرا خودتان را راحت نمی کنید، بگویید از ادبیات روز دنیا هیچ – یعنی هیچ – چیزی نمی دانیم و راحت؟

بعد هم غر غر می کنند که ما این چنین هستیم و چنان و چنین. البته کمی راست می گویند، غول هایی در ادبیات ایران بوده اند؛ مثلا فروغ فرخزاد و هوشنگ گلشیری. ولی این کم کاری و بیسوادی آقایان و خانوم ها را که جبران نمی کند

گروه در اکثریت ِ ادبیات ایران قادر به خواندن و نوشتن و حرف زدن به یکی از زبان های زنده دنیا نیستند
همین بس است. هیچ چیز دیگری لازم نیست گفته شود

ادبیات ایران پس می افتد. ساده است، وقتی در گذشته ای دور غرق هستیم چرا باید پیش برویم؟

یک نویسنده ی ترک نوبل ادبیات و یک نویسنده ی هندی بوکر را می برد. ساده است، آن ها کشور شان، زندگی شان را می شناسند، آن ها ادبیات را می شناسند، آن ها در ادبیات جای خود شان را پیدا می کنند

ما؟ خودمان را نمی شناسیم، ادبیات را نمی شناسیم، جای خودمان را هم گم کرده ایم و هیچ کاری هم نمی کنیم و ششصد کیلو ادعا هم داریم

. . .


امروز برای خانوم ِ هند و آقای ترک جشن می گیرم. دارم فکر می کنم عزیز نسین را لابد الان خوشحال است که یک ترک نوبل برده، یعنی اگر زنده بود می خندید. الان وقتی که این فایل را ببندم؛ قبل از خواب یک رمان منتشر شده در سال 2005 را دستم می گیرم و یک فصل دیگر را می خوانم. محل اصلی ماجرا بمبئی است و چقدر رمان زیبا است، چقدر زیبا است
. . .
می دانید، تقریبا خواندن ادبیات به زبان فارسی را اگر نگویم کنار گذاشته ام، به حداقل ممکن رسانده ام، خوب، یعنی چی بخوانم که برابری کند با این کتاب ها که دستم هست؟ البته ترجمه ها را هنوز می خوانم، ولی چند وقت است که یک رمان واقعا خوب فارسی نخوانده ام؟ یادم نمی آید، واقعا یادم نمی آید

سودارو
2006-10-13
ده و هفده دقیقه ی شب