به جواب تنها میل صبح نوشتم: شوکه ام. نوشتم و آدرس بی بی سی را دادم و صفحه ی میل را بستم و نشستم به دریافت خبر از هر جایی که می شد. گفتم: سنی نداشت. اصلا انتظارش را نداشتم. صبح از وبلاگ امیر مهدی حقیقت خبر را خواندم و تنم لرزید: عمران صلاحی هم رفت. به یک باره. مثل یکی از آن نوشته های کوتاهش گذاشت و رفت. نگذاشت کسی هم خبر شود. همین جوری سرش را انداخت پایین و رفت
رفت
فروغ اگر بود گریه می کرد. شاید الان نشسته اند دارند به ریش ما ها می خندند. این نوشته را که بگذارم از دم خانه ی هنرمندان تشیع جنازه شروع خواهد شد. فکر می کنم به آن ساختمان آجری خوشگل خانه ی هنرمندان. این روز ها همه اش بین رفت و آمد آدم های عجیب غریب کافه هایش، نماد تاریکی شده است. ممیز را از همین جا بردند و صلاحی را هم از همین جا خواهند بود
نشستم و روی صفحه ی چت با یک دوست قدیمی حرف زدم. گفتم هوا خوب است. گفتم دانشگاه شلوغ پلوغ بود. گفتم چقدر همه چیز عوض شده است. کلی متلک بار هم کردیم. کلی خندیدیم، من
من هنوز شوکه بودم
خبر ها را می خواندم و باز هم گفتم: هنوز که سنی نداشت
سنی نداشت
* * * *
سایت کسوف هم فیلتر شده است. دلم بیشتر گرفت
سودارو
2006-10-05
یک و چهل و دو دقیقه ی بعد از ظهر
رفت
فروغ اگر بود گریه می کرد. شاید الان نشسته اند دارند به ریش ما ها می خندند. این نوشته را که بگذارم از دم خانه ی هنرمندان تشیع جنازه شروع خواهد شد. فکر می کنم به آن ساختمان آجری خوشگل خانه ی هنرمندان. این روز ها همه اش بین رفت و آمد آدم های عجیب غریب کافه هایش، نماد تاریکی شده است. ممیز را از همین جا بردند و صلاحی را هم از همین جا خواهند بود
نشستم و روی صفحه ی چت با یک دوست قدیمی حرف زدم. گفتم هوا خوب است. گفتم دانشگاه شلوغ پلوغ بود. گفتم چقدر همه چیز عوض شده است. کلی متلک بار هم کردیم. کلی خندیدیم، من
من هنوز شوکه بودم
خبر ها را می خواندم و باز هم گفتم: هنوز که سنی نداشت
سنی نداشت
* * * *
سایت کسوف هم فیلتر شده است. دلم بیشتر گرفت
سودارو
2006-10-05
یک و چهل و دو دقیقه ی بعد از ظهر