October 20, 2006

دنیای کتاب های غیر ادبی

The World of Non-Fiction Books


مقدمه

پست موجودی است خارق العاده. امروز پیش از ظهر یک بار پست آمد و شماره ی جدید ماهنامه ی بادبادک را آورد – مجله ای که موسسه ی پژوهشی کودکان دنیا برای کودکان سه تا هفت ساله منتشر می کند، تنها مجله ی کودکان که الان من برای خواهر زاده هایم می خرم و قویا هم توصیه اش می کنم – و یک ساعت و خورده ای بعد دوباره پست آمد تا بسته ی کتاب جدیدم را تحویل بدهد

آخر سر به این نتیجه رسیدم که نامه های عادی را یک نفر پخش می کند و نامه های پیشتاز را یک نفر دیگر. یا اینکه این ها از یک سیستم خیلی پیشرفته استفاده می کنند که من درک نمی کنم؟

در هر صورت، کتاب را که باز کردم – کتاب خوش بو کپی شده است، این یعنی یک نشانه ی خیلی خوب – همان جا جذبش شدم. کتاب را چند هفته پیش تهران دیده بودم و ورقی کوتاه زدم و گفتم باشد. کتاب را دستم گرفتم و همان صفحه ی اول را که خواندم میخکوب موضوع کتاب شدم. فوق العاده است

کتاب اولی که برایم فرستاده بودند یک زندگی نامه بود. وقتی نمونه ترجمه بردم تهران، یک کتاب علمی – روان شناسی – جامعه شناسی – عرفانی – مذهبی و خیلی چیز های دیگر (واقعا توی کتاب تمام این ها و خیلی چیز های دیگر هست) بهم دادند، ترجمه شد و کار اصلی من تمام شد. بلافاصله این کتاب داده شد. گفتند این را ترجمه کن و زندگی نامه باز هم ماند. این کتاب مربوط به جامعه شناسی، بازرگانی، مدیریت و زندگی روزمره و چیز های دیگر است (چقدر موضوعات نزدیک بهم هستند؟ نه؟) اسم کتاب ها را فعلا نمی شود گفت، باید چند ماهی منتظر بمانید


Non-Fiction

یکم – سال اول دانشگاه بود که با این عبارت مانوس شدم: کتاب ها در بازار کتاب غرب به دو شاخه ی اصلی تقسیم می شوند: کتاب های ادبی. و کتاب های غیر ادبی. هر کدام شونصد و شونصد شاخه ی زیر مجموعه دارند. کتاب های ادبی را کم کم آشنا شدم. کتاب های غیر ادبی، فقط کتاب های مرتبط با ادبیات را می شناختم: کتاب های نقد ادبی، زندگی نامه ها و تاریخ ادبیات و غیره. کتاب ها خوب بودند و آشنا. چیز زیادی غریبه توی آن ها نبود. قبلا نمونه های ترجمه شده شان را دیده بودم. با خودم می گفتم خوب، کتاب های دیگر هم لابد مثل این ها هستند دیگر


دوم – وقتی که کتاب زندگی نامه را از ناشرم تحویل گرفتم، دیدگاهی کلاسیک داشتم. گفتم خوب، مثل همان چیز هایی است که قبلا خوانده ام. مثلا آن زندگی نامه ی همینگوی که دست گرفتم و چهل صفحه ای هم بیشتر نخواندم و ماند و یادم رفت دوباره دستم بگیرم و الان یک جایی توی کتابخانه ی دانشگاه دارد کپک می زند. وقتی شروع به خواندن کتاب کردم شوکه شدم: فرم کتاب چنان پیشرفته تر بود – فاصله چاپ دو کتاب زیاد نبود، شاید پانزده سال. ولی در این چند سال چنان ادبیات، فرم زبانی و سبک کتاب پیشرفته تر شده بود که من انگشت به دهان ماندم

کتاب دوم که به دستم رسید، هنوز که هنوز است درست نمی توانم کتاب را در ژانر خاصی جای بدهم. کتاب به همه جایی سرک می کشد

کتاب جدید هم همان قدر چشمگیر است: نفس ات بند می آید وقتیکه زمین و زمان به هم ربط پیدا می کنند تا موضوعی را اثبات کنند. خیره کننده است. هر چند باز هم یک کم باید مکث کنم، سرم را بخارانم و بگویم: این کتاب توی چه ژانریه؟


سوم – علاقه مند شده ام به این کتاب ها. سرک می کشم ببینم که چه چیز هایی پیدا می شود. یک کتاب فوق العاده را همین ماه خواندم، به زبان انگلیسی، از استیفن کینگ: درباره ی نوشتن. درباره اش همین روز ها در همین وبلاگ خواهید خواند. یکی دیگر ترجمه ی کتاب رفیق، کشور من کجاست؟ اثر مایکل مور بود که در 2003 منتشر شده و جزو پر فروش های امریکای شمالی بوده است. هر دو کتاب محشر بودند

هر کتاب را که باز می کنم دنیایی جدید رو به رویم گشوده می شود، خدا می داند چقدر پیشرفت علوم انسانی سریع شده است

چهارم – ادبیات هم بی نصیب نمانده است. همین کتاب های دان براون را هم که نگاه می کنید، راز داوینچی یا هر کدام دیگر را، یا کتاب های جی کی رولینگ را، یا کتاب های جی آر. آر. تالکین – ارباب حلقه ها – را، یا کتاب های جیمز جویس را یا . . . مغز آدم سوت می کشد از حجم کار تحقیقاتی که برای نوشتن یک رمان شده است

یک سوال برایم پیش آمده: آیا مرز ها برداشته شده اند؟ آیا امروز می توان ادبیات را از کتاب های غیر ادبی جدا کرد؟

سوال دیگر: ما کجا هستیم؟


ایران


پنجم – نمونه های خوب از کتاب های غیر ادبی در بازار ایران موجود است. نشر هایی چون اختران، روزنه، طرح نو، آگاه، ثالث و . . . ده ها اثر خوب را به بازار عرضه کرده اند. کتاب های مسعود بهنود، صادق زیبا کلام، علی دهباشی، شاهرخ مسکوب، محمد مختاری و . . . همه نمونه هایی ایرانی و چشمگیر هستند. ولی پیشرفت کتاب ها در فرم، زبان، سبک و غیره کند است، خیلی کند

ششم – شاید باید رفت و با دقت یک بار دیگر و یک بار دیگر (و باز هم یک بار دیگر) پیشگفتار کتاب سنت و مدرنیته در عصر قاجار نوشته ی دکتر صادق زیبا کلام را خواند. جایی که زبان گشوده می شود و دکتر حرف ها و گلایه هایش را سیستم ناکارآمد آموزشی در بخش علوم انسانی، خشک مغزی ها و کم کاری ها بیان می کند

اینکه سیستم آموزشی در بخش علوم انسانی مرده است جای انکار ندارد. این که کار پژوهشی به معنای واقعی کلمه – مثلا بر اساس حداقل استاندارد ها، مثلا استاندار های کتاب روش های مقاله نویسی ِ جیمز لستر که متن افست شده اش به زبان انگلیسی را می تواند از هر کتاب فروشی ای که کتاب های زبان می فروشد بخرید – وجود ندارد نیز جای انکار ندارد

نتیجه چه شده است؟


هفتم – فاصله ی کتاب های ایرانی و کتاب هایی که در سال های اخیر – قرن بیست و یک – بازار های کتاب های غرب را پر کرده اند آن چنان زیاد شده است که آدم فکر می کند در عصر حجر زندگی می کند

هشتم – هر کسی که حرف از کمبود امکانات، مشکلات و غیره می زند باید یکی زد توی سرش. اگر رضا سید حسینی در زمان رضا شاه، در زمان مصدق، در زمان محمد رضا شاه و در عصر انقلاب و همین الان می تواند کار پژوهشی خوب بکند، هر کس دیگری هم می تواند. اگر مسعود بهنود در زمان پهلوی برنامه تلویزیونی هفتگی اش را ولیعهد جزو برنامه ی درسی روزانه اش تماشا می کرد و الان بعد از گذشت سی سال هنوز برترین روزنامه نگار ایران است و ده ها کتاب پژوهشی خوب را توانسته در هر شرایطی ارائه بدهد، هر کس دیگری هم می تواند

سوال اصلی این است که کسی می خواهد کار بکند یا نه؟
سوال دوم این است که اصلا کسی بلد است توی قرن بیست و یک کار پژوهشی بکند؟
سوال سوم: اصلی درکی از کار پژوهشی در ایران در بخش علوم انسانی وجود دارد؟

یک مثال: ایراد گرفتن به ترجمه عمومی شده است. گشت و گذاری در صفحه های وب بزنید نتایج جالبی را خواهید دید. خوب، چند مثال استاندارد پیدا می کنید؟ مثالی که بشود در یک روزنامه چاپ شود؟ مثالی که مستدل باشد؟ مثالی که بر اساس خشم نوشته نشده باشد؟ مثلی که قصد تخریب نداشته باشد؟

چند مثال پیدا می کنید که واضح است، مقصود دیگری از نوشته شدن متن هست؟

یک نتیجه: از کار پژوهشی، از نقد و مقاله نویسی، از تحقیق چه می دانیم؟ چند نفر در ایران کار پژوهشی می کنند و به یک اصل قدیمی وفادار هستند: در کار نوشتن نتیجه ی کار پژوهش، از ضمیر اول شخص مفرد مطلقا استفاده نشود، فقط از ضمیر سوم شخص مفرد استفاده کنید، در عبارت هایی مثل نویسنده فکر می کند، پژوهشگر معتقد است و غیره. چند مثال رعایت کننده این موضوع خواهید یافت؟


نهم – خوب، من فکر می کنم که هر کسی، یعنی هر کسی توی ایران باید برود سه کتاب دکتر زیبا کلام را بخرد و با دقت بخواند تا به جواب هایی اولیه برای سوال های من راه پیدا کند

ما چگونه ما شدیم؟
ریشه یابی علل عقب ماندگی در ایران


سنت و مدرنیته
ریشه یابی علل ناکامی اصلاحات و نوسازی سیاسی در ایران در عصر قاجار

مقدمه ای بر انقلاب اسلامی


به این سه کتاب اعتقاد دارم. جزو معدود پژوهش های استاندارد هستند. و پر معنا. و پر از ایده. و جذاب

دهم – نمونه های کتاب های ترجمه شده در بازار فراوان است. سری به نزدیک ترین کتاب فروشی معتبر بزنید و ده ها عنوان در برابر تان قرار می گیرد. فقط یک ساعتی گشت بزنید توی کتاب فروشی تا درک کنید فاصله چقدر است

پیوست: یادداشت های این وبلاگ درباره ی ادبیات ایران و جهان را فقط و فقط به منظور رشد ادبیات ایران می نویسم. هیچ نظر و برنامه و قصد خاصی در کار نیست. نمی خواهم کسی را تخریب کنم و کسی را جایگاهی رفیع ببخشم. نمی خواهم بگویم چی خوب است و چی بد. نمی خواهم به چیزی پز بدهم. قصد ندارم کار هایی که انجام شده و می شود را نفی کنم، فقط حرف هایی است دوستانه. دوست دارم نظر های تان را در مورد این متن ها بدانم، در هر صورت متشکر

سودارو
2006-10-19
ده و دو دقیقه ی شب