October 12, 2006

این کلاسیک های چاق ِ خواب آلو



یک – حدود دو هزار سال پیش، وقتیکه رومیان باستان ادبیات سرزمین خود را در برابر آنچه بین هفت تا چهار قرن پیش از آن در یونان باستان نوشته شده بود، ضعیف و مبتدی یافتند؛ واژه کلاسیک متولد گشت. شاید درست وقتیکه ویرژیل داشت با الگو گرفتن از ایلیاد و اودیسه ی هومر، اینیاد را می نوشت

اواخر قرون وسطی بود که بعد از گذشت هزار سال از عصر ویرژیل، موجودات ِ ادبیات علاقه مند به آن چه شدند که کلاسیک خوانده می شد: یعنی نوشته های عصر یونان و روم باستان. همان زمان نوع دیگری از ادبیات کلاسیک داشت متولد می گشت: کتاب هایی که قرن ها بعد به عنوان آثار کلاسیک علاوه بر نوشته های باستان تدریس می شدند: مثل ِ کمدی الهی ِ دانته. نمایشنامه های شکسپیر. و دکامرون

در قرن بیستم به آثاری که در زمان خود نویسنده هم بد جوری گل می کردند کلاسیک می گفتند: مثل هر چیزی که جیمز جویس نوشته باشد. یا مثلا یکی از رمان های استخوان دار ِ استیفن کینگ


دو – در قرن بیست و یک اطلاعات عمومی در مورد آثار کلاسیک در یک کشور میانی ِ خاورمیانه کودکانه است. کلاسیک به اثری حجیم و معمولا چند جلدی گفته می شود که یک آدم کچل مو سفید ترجمه اش کرده است و برای جلوه دادن به کتابخانه ی آدم خیلی خوش پوش و خوشگل است

تقریبا کسی نمی داند کلاسیک های یونان و روم چه هستند. البته ترجمه هایی از نمایشنامه های یونان باستان مال آقای شاهرخ مسکوب هست و یک جلدی هم آقای کوثری چاپ کرده اند و دو جلدی هم توی ارشاد منتظر جواز هستند. چند اثر مهم دیگر هم ترجمه شده اند، ایلیاد و اودیسه و اینیاد و نوشته های افلاطون و ارسطو و مانند این. ولی جدی گرفته نمی شوند: هنوز کسی نمی داند چرا باید این آثار خوانده شوند؟


سوم – چرا باید ادبیات کلاسیک را خواند؟ آقای ایتالو کالوینو کتابی در همین مورد نوشته اند که نمی دانم چرا تا حالا نخوانده ام، هیچ دلیل منطقی ای به ذهنم نمی رسد، خوب توی این کتاب توضیح داده اند که چرا باید کلاسیک ها را خواند. کتاب را اگر اشتباه نکنم شهریار وقفی پور ترجمه کرده و انتشارات کاروان همین تازگی ها چاپ دوم آن را منتشر کرده است

ولی جواب ساده است: به تنها دلیل موجه ای که باید و باید خوانده شوند: برای اینکه پدران ادبیات هستند

مثل بالا رفتن از پله ها می ماند. می شود چند پله چند پله بالا رفت. ولی نمی توانی توی قدم اول به پله ی سیصد و هفتاد و شش بروی و بر فرض هم اگر گجت بودی و رفتی، احتمالا با کله زمین می خوری. یعنی به همین دلیل است که بیشتر ادبیاتی که توی ایران می نویسند چندان جذبه ای ندارد

چون آدم ها هی می خواهند پله ها را چند تا چند تا بالا بپرند
کسی حوصله ندارد با آرامش و قدم زنان برود

برای همین است که آدم ها نمی توانند پست مدرنیسم را درک کنند. چون اصلا درکی از گذشته ی خویش ندارند. برای همین است که پست مدرنیسم جا نمی افتد. چون مدرنیسم به وجود نیامده است، چون حتا رنسانس هم نبوده است، تلاش های فردی ای اینجا و آنجا بوده و بعد هم تمام شده و بعد هم کسی یادش نمانده است که چی بود و کی بود و کجا بود


چهارم – همه راه ها مثل همیشه به روم – ترجمه – ختم می شوند. بهترین ترجمه ی ادیسه و ایلیاد مال عهد دقیانوس است، بیش از چهل سال پیش، اگر اشتباه نکنم مال سعید نفیسی که انتشارات علمی و هنری الان چاپ شونصدم آن را در آورده است. چرا؟ چون کسی دوست ندارد کلاسیک ها را ترجمه کند. یعنی می گویند خوب، این ترجمه که هست، نگاه کن چقدر کتاب کلاسیک دیگر هست، اگر هم بخواهم وقت می گذارم آن ها را ترجمه می کنم

که همین کار را هم به زور می کنند. البته سروش حبیبی خیلی خوشبینانه می گوید که آثار کلاسیک را هر ده پانزده سال باید یک بار ترجمه کرد، مطمئنا شوخی هم نمی کند. البته آقای حبیبی خودشان فرانسه زندگی می کنند و آنجا ظاهرا کلاسیک ها را ارج می دهند

بعد همین می شود که آدم دلش می گیرد. مثلا نمایشنامه های سوفکلس را که نگاه می کنی چقدر انگلیسی اش زیبا است و وقتی توی یک جمع ادبی اسمش را می بری، می پرسند این کی هست حالا؟ احتمالا تنها ترجمه های داستان های تبی را می توان در کتابخانه های خاک گرفته پیدا کرد

چرا کسی اهمیت این کتاب ها را درک نمی کند؟ چرا کسی نمی داند که وقتی می خواهد کاری را شروع کند، اول باید پایه ها را قوی کند. کدام یک از نویسندگان مهم ادبیات غرب را می شناسید که تا حالا یک خط از شکسپیر، دانته یا لرد بایرن نخوانده باشند؟

چند نویسنده ی مهم ایرانی را می شناسید که فقط می دانند شاهنامه ی فردوسی یک کتاب گنده است؟ و همین طور هزار و یک شب. و مولوی. حافظ خوش شانس است که برای فال گرفتن مورد استفاده است


این کلاسیک ها چاق خواب آلو احتمالا یک جایی در نزدیکی شما هستند. شاید توی یکی از قفسه های کتاب خانه تان. خوب، چرا یک سری بهشان نمی زنید؟



سودارو