November 23, 2006

هویت جمعی: کهن الگو ها: قسمت دوم


امروز – حاجی فیروز توی خیابان های ایران قرن بیست و یک می ایستد، لباسی سرتاسر قرمز پوشیده و صورتش را سیاه کرده، حاجی فیروز می رقصد و برای آمدن بهار می خواند. تصویری که شاید بیشتر در تهران در روز های قبل از نوروز دیده باشید. در اولین نگاه می گویید یک راه دیگر برای کسب درآمد، ولی واقعیتی که شاید خود حاجی فیروز ها هم به آن آگاه نباشند ریشه ی چند هزار ساله ی رقصی است که آن ها هنوز آن را در خیابان های ایران زنده نگه داشته اند: داستان پادشاهی که به دنبال همسر مرده اش به دنیای مردگان رفت، همسرش الهه ی رویش بود و بدون او همه چیز مرده شده بود: زمستان. پادشاه همسرش را از دنیای مردگان – زیر زمین – بیرون آورد، با آمدن الهه همه چیز دوباره سبز شد: بهار. پادشاه که تمام تنش در دنیای زیرین سوخته و صورتش از نبود نور سیاه شده بود، به خاطر آمدن دوباره ی الهه به زمین به رقص درآمد: حاجی فیروز. داستانی که ریشه ی آن به قبل از آمدن آریایی ها به ایران بر می گردد


حدود قرن هفتم قبل از میلاد یونان باستان شاهد جشن هایی به افتخار دیونیزوس بود: جشن های رویش که هر ساله به خاطر مرگ شاه زمستان و تولد خدایان بهار برگزار می شد: جشن هایی که ویژگی شان نمایش این اتفاق بود: حدود یک قرن بعد تراژدی و کمدی از این جشن ها متولد شده بودند و صد سال طلایی عصر یونان باستان آغاز شد: روزگاری که نویسندگانی نمایشنامه های شان را اجرا می کردند که امروزه خدایان ادبیات هستند: سوفکلس، اسخیلوس و اروپید، همه به افتخار آمدن بهار به رقص در می آمدند

بین رقص های خیابانی در تهران امروز و جشن های دو هزار و هفتصد ساله ی یونان باستان و مثلا، اجرای نمایش هملت در برادوی رابطه ای نزدیک وجود دارد: همه به افتخار سنت های پیشین انجام می شوند، البته شاید هنرپیشه ی نقش اول هملت هم چندان توجه ای به این موضوع نداشته باشد. ریشه ی تکرار شونده ی داستان ساده است: خدایی هر سال می میرد و دوباره از میان مردگان بر می خیزد. اوسیرس. تموز. آدونیس. آتیس. و نام های دیگر که این داستان در تمدن های مدیترانه ای – یونان، سومر، مصر و تمدن های خاور میانه – مانند ایران به خود گرفت


دیروز – پیر. راهنما. مرد خردمند. نام های آشنا که در ادبیات جهان حضور دارد. کارل یونگ به این مورد و موارد دیگر نگریست و نظریه ای را بست داد به نام کهن الگو ها. نظریه ای که جهانی شد. ویلرایتدر اثرش، استعاره و واقعیت در این مورد نوشته است: نماد هایی که برای اگر نه کل، که بخش اعظم ِ نوع بشر معنایی مشترک یا بسیار مشابه دارند. واقعیت قابل اثبات آن است که نماد های معینی چون پدر ِ آسمان و مادر زمین، نور، خون، بالا – پایین، محور چرخ و غیره بار ها و بار ها در فرهنگ هایی تکرار شده اند که فاصله شان از لحاظ زمانی و مکانی چنان زیاد بوده که احتمال تاثیر متقابل آنها در طول تاریخ و رابطه ی علی بین آن ها اصلی وجود ندارد

البته، ویلرایتدر درست می گوید، ارتباط پیدا کردن بین نظرات مردمان ژاپن و مردمان انگلستان در حدود سه هزار سال پیش کمی غیر عادی است، مگر آنکه در آن زمان به جز اسب و الاغ راه های دیگری برای ارتباط وجود داشته که ما از آنها خبر نداریم


فردا – اتو رنک در اثری اسطوره ی تولد قهرمان به بررسی حدود هفتاد قهرمان مختلف مانند موسی، هرکول، ادیپ، زیگفرید و عیسی و غیره پرداخته و این نتیجه را گرفته

یک – قهرمان فرزند پدر و مادری است بسیار ممتاز، معمولا پسر شاه
دو – معمولا پیش از بسته شدن نطفه اش مشکلاتی وجود داشته، مثل کف نفس یا نازایی طولانی یا آمیزش پنهانی در و مادر به دلیل منع یا مشکلات بیرونی
سه – در طول بارداری یا قبل از آن پیشگویی به شکل خواب یا وحی هست که خطر زاده شدن ش را گوشزد می کند و معمولا پدر یا نماینده ی او را تهدید می کند
چهار – اغلب او را در محفظه ای به آب می سپارند
پنجم – سپس حیوانی یا فردی فرودست (چوپان) او را نجات داده و حیوانی ماده یا زنی عادی او را شیر می دهد
ششم – وقتی بزرگ شد یا هوشیاری بسیار پدر و مادر بلند مرتبه اش را پیدا می کند
هفتم – از سویی انتقام پدر را می گیرد و از سویی دیگر خودش را به رسمیت می شناسند
هشتم – سرانجام به مقام بالا و افتخارات بسیار دست می یابد

برای نمونه های ایرانی هر کدام از قهرمانان شاهنامه، مخصوصا زال و رستم را با قهرمانان ادبیات غرب و کشور های مدیترانه ای مقایسه کنید


زمان وجود ندارد – ادبیات چهره ای بزرگ تر از آن چیزی دارد که در نگاه اول به چشم می آید. ادبیات ریشه ی وجودی ما را در خود حفظ کرده است. تصویر هایی که کارل یونگ و دیگران رشد دادند بخش کوچک و ساده تری از هویت جمعی ما بود. سر جورج فریزر دست روی چیزی گذاشت که رنگ از صورت خیلی ها پراند. چیزی که امروز کتاب راز داوینچی را چنین مشهور ساخته است
. . .

ادامه دارد

سید مصطفی رضیئی – سودارو
2006-11-22
یازده و سی و دو دقیقه ی شب