November 03, 2006

باز هم ارباب حلقه ها


چهارصد و بیست و هفت صفحه ی اول کتاب را خوانده ام، بخش اول، یاران حلقه، امروز به پایان رسید. یک یادداشت پراکنده از چیز هایی که توی ذهنم هست. نمی خواهم طولانی بشود

یکم – شعر. لا به لای صفحات کتاب پر از شعر های عامیانه است که داستان هایی مرتبط با داستان اصلی را رو به روی خواننده می کشند. شعر جای خودش را توی کتاب باز کرده است، انگار اگر این شعر ها نباشند کتاب بهم می ریزند. نمی دانم توی ترجمه چه جوری در آمده اند، کلا تنها چیزی که از ترجمه ی کتاب یادم است، همان چند خطی که چند ماه پیش خانه ی یک دوست خواندم، این بود که خوب بود، ولی به یک ویرایش درست و حسابی احتیاج داشت. توی متن اصلی زبان شعر فوق العاده است، چرا توی بقیه ی کتاب ها این جوری نیست؟ چرا فکر می کنند چون رمان می نویسند باید یک دیوار بکشند به دور شعر؟ چرا شعر مرده است؟ چرا شعر دیگر مثل گذشته توی خون و رگ مردم دنیا نیست؟

دوم – وقتی که فکر می کنم نویسنده ی کتاب تاثیر دو جنگ جهانی را پشت سر خودش دارد وقتیکه قلم در دست گرفته و این کتاب را نوشته درک می کنم که چرا اینقدر ماجرا های کتاب تلخ هستند: تصویر هایی که از کتاب حذف شده اند یکی گذشت زمان است یکی خشونت. شاید بخندید که ارباب حلقه ها که یکی از خشن ترین فیلم ها بود. می گویم که در برابر چیزی که در کتاب تصویر می شود هیچ است. در کتاب می گذارد گذر زمان را احساس کنی و قشنگ توی خونت برود. توی فیلم جوری تصویر می شود که انگار همه چیز در چند ماه اتفاق افتاده. آقا صحبت از چندین سال است. فقط از زمانی که بیلبو می رود تا زمانی که فرودو راهی سفر شود بیش به چهارده سال طول می کشد. بعد توی این زمان است که وجود شر را درون خون هایت می فرستد: همه چیز را قشنگ درک می کنی و با هر خط انگار قلبت بهم فشرده می شود از تلخی ماجرا ها که رفته است

سوم – چقدر فیلم از سر و ته ماجرا زده است، ولی باز هم چقدر خوب ساخته اند. باز هم خط کلی داستان را حفظ کرده اند، مثل هری پاتر یک چیز بی ربط و بی سر و ته نساخته اند. ولی باز هم صحنه های مهمی را حذف کرده اند، یکی در جایی است که یاران از هم جدا می شوند، وقتیکه فرودو حلقه را بدست می کند تا از برومیر فرار کند و در بالای تپه ی پادشاهان باستان تمام سرزمین های میانه را می بیند: همه غرق در جنگ و خون. سر بر می گرداند و هر طرف که می نگرد خط نابودی – سایه – پیش می رود. صحنه ای تکان دهنده که از فیلم حذف شده بود

چهارم – کتاب خوب است ولی آدم را خسته می کند. ماجرا ها سنگین هستند: حالا که بخش اول کتاب را تمام کرده ام می خواهم مدتی به خودم استراحت بدهم تا ذهن آماده شود تا ماجرا ها را دنبال کنم. فکر می کنم چقدر انرژی پای نوشتن این کتاب گذاشته است؟ چند سال داستان ها را توی ذهنش سنگین می کرده تا به این متن رسیده؟ چقدر مطالعه و تحقیق و پشتکار پشت ِ این کتاب است؟

خسته ام و باید بیشتر فکر کنم

سودارو
2006-11-02
ده و دوازده دقیقه ی شب