ما چشم به آینده دوخته ایم
. . .
حضور مییابیم و اعتراض خود را نسبت به هرگونه برخورد امنيتی و قضايی با فعاليتهای مدنی و مبارزات مسالمتآميز زنان برای احقاق حقوق خويش ابراز میداریم
. . .
http://weblog.parastood.ir/archives/004437.php
. . .
زنستان را اینجا ببینید، در خیلی جا ها در دسترس نیست
http://www.zanestaan.blogspot.com
. . .
. . .
هفت عددی است کهن الگو، مقدس است و متبرک. سه بار تکرار آن عددی است که در ادبیات غرب، بهتر از آن را نمی توان سراغ گرفت. نشسته ام توی اتاق، میان شلوغ و پلوغی بهم ریختگی های دارم اتاقم را مرتب می کنم، یو تو گوش می کنم، خسته ام، چشم هایم می سوزد، ذهنم داغان است، نشسته ام و دارم هفتصد و هفتاد و هفتمین پست وبلاگم را می نویسم: دیروز سی و سه تن از فعالان حقوق زنان و روزنامه نگاران را به خاطر حضور در خیابان، اعتراض قانونی پایبند به قانون اساسی، بازداشت و به بند دویست و نه زندان اوین، بندی که زیر نظر سازمان زندان ها نیست، فرستاده اند
می خواستم برای هفتصد و هفتاد و هفتمین پست وبلاگ از زندگی بگویم، از زیبایی، از عشق، از بهار، از آرزو ها ... می خواستم پستم سپید باشد: پست غمگین از ابر های خاکستری وحشت زده شده است
این پست را در سکوت، فقط به لینک دادن می گذرانم، دلم می خواست حرف بزنم، ولی هیچ چیزی نیست، صبح فقط متن ها را می خواندم و فقط گریه ام گرفت
و
.
.
.
سودارو
. . .
. . .
مریم حسینخواه
شادی صدر
ناهید کشاورز
شهلا انتصاری
رضوان مقدم
مینو مرتاضی لنگرودی
آزاده فرقانی
ژیلا بنییعقوب
فاطمه گوارایی
سارا لقمانی
ناهید جعفری
نوشین احمدی خراسانی
سمیه فرید
نیلوفر گلکار
محبوبه حسین زاده
آسیه امینی
پرستو دوکوهکی
الناز انصاری
سوسن طهماسبی
زارا امجدیان
جلوه جواهری
پروین اردلان
نسرین افضلی
محبوبه عباسقلیزاده
زینب پیغمبرزاده
مریم میرزا
. . .
http://khosoof.com/archive/355.php
http://khosoof.com/archive/356.php
. . .
. . .
برای رهایی از زندان ِ فعالان حقوق زن: این نامه ی اعتراضی را لطفا امضا کنید
http://www.meydaan.org/petition.aspx?cid=52&pid=11
اخبار رسمی را از سایت فرناز صیفی بخواهید
http://www.farnaaz.info
من سردم است و از گوشواره های صدف بیزارم
http://www.balootak.com/2007/03/450.php
اینجا هم لینک داده اند به متن های مختلف
http://shabnameha.net/spip.php?article304
http://sibiltala.blogspot.com/2007/03/blog-post_2917.html
. . .
. . .
جنبش زنان از بند 209 عبور خواهد کرد: پرتره ای از پروین اردلان به قلم مهرانگیز کار
http://www.mehrangizkar.net/archives/000277.php
. . .
حضور مییابیم و اعتراض خود را نسبت به هرگونه برخورد امنيتی و قضايی با فعاليتهای مدنی و مبارزات مسالمتآميز زنان برای احقاق حقوق خويش ابراز میداریم
. . .
http://weblog.parastood.ir/archives/004437.php
. . .
زنستان را اینجا ببینید، در خیلی جا ها در دسترس نیست
http://www.zanestaan.blogspot.com
. . .
. . .
هفت عددی است کهن الگو، مقدس است و متبرک. سه بار تکرار آن عددی است که در ادبیات غرب، بهتر از آن را نمی توان سراغ گرفت. نشسته ام توی اتاق، میان شلوغ و پلوغی بهم ریختگی های دارم اتاقم را مرتب می کنم، یو تو گوش می کنم، خسته ام، چشم هایم می سوزد، ذهنم داغان است، نشسته ام و دارم هفتصد و هفتاد و هفتمین پست وبلاگم را می نویسم: دیروز سی و سه تن از فعالان حقوق زنان و روزنامه نگاران را به خاطر حضور در خیابان، اعتراض قانونی پایبند به قانون اساسی، بازداشت و به بند دویست و نه زندان اوین، بندی که زیر نظر سازمان زندان ها نیست، فرستاده اند
می خواستم برای هفتصد و هفتاد و هفتمین پست وبلاگ از زندگی بگویم، از زیبایی، از عشق، از بهار، از آرزو ها ... می خواستم پستم سپید باشد: پست غمگین از ابر های خاکستری وحشت زده شده است
این پست را در سکوت، فقط به لینک دادن می گذرانم، دلم می خواست حرف بزنم، ولی هیچ چیزی نیست، صبح فقط متن ها را می خواندم و فقط گریه ام گرفت
و
.
.
.
سودارو
. . .
. . .
مریم حسینخواه
شادی صدر
ناهید کشاورز
شهلا انتصاری
رضوان مقدم
مینو مرتاضی لنگرودی
آزاده فرقانی
ژیلا بنییعقوب
فاطمه گوارایی
سارا لقمانی
ناهید جعفری
نوشین احمدی خراسانی
سمیه فرید
نیلوفر گلکار
محبوبه حسین زاده
آسیه امینی
پرستو دوکوهکی
الناز انصاری
سوسن طهماسبی
زارا امجدیان
جلوه جواهری
پروین اردلان
نسرین افضلی
محبوبه عباسقلیزاده
زینب پیغمبرزاده
مریم میرزا
. . .
http://khosoof.com/archive/355.php
http://khosoof.com/archive/356.php
. . .
. . .
برای رهایی از زندان ِ فعالان حقوق زن: این نامه ی اعتراضی را لطفا امضا کنید
http://www.meydaan.org/petition.aspx?cid=52&pid=11
اخبار رسمی را از سایت فرناز صیفی بخواهید
http://www.farnaaz.info
من سردم است و از گوشواره های صدف بیزارم
http://www.balootak.com/2007/03/450.php
اینجا هم لینک داده اند به متن های مختلف
http://shabnameha.net/spip.php?article304
http://sibiltala.blogspot.com/2007/03/blog-post_2917.html
. . .
. . .
جنبش زنان از بند 209 عبور خواهد کرد: پرتره ای از پروین اردلان به قلم مهرانگیز کار
http://www.mehrangizkar.net/archives/000277.php
چه کسانی به حمله و ضرب و شتم زنان معترض فرمان می دهند؟ چه کسانی اهانت بر زنان معترض را مشروعیت می بخشند؟ چه کسانی می خواهند آنها را از پیچ توبه زندان اوین به دره بی تفاوتی و بی خیالی پرتاب کنند؟ چه کسانی این زنان را با باتوم های خود می آزارند؟ چه کسانی فرمان به ظلم و بیداد می دهند و چه کسانی فرمان می برند؟ آیا درست است که آنها عموما مسلمانند؟ یعنی این را باور کنیم که آمر و مجری هر دو مسلمانند؟
در ایران چه خبر است؟ آن غیرت و مردانگی که گاهی در فرهنگ ایرانی بار خاطر زنان می شد، اما در هر حال پناهگاه ارزش های اخلاقی و حفظ کرامت و امنیت زنان هم بود کجا رفته است؟ زن را چه کسانی حقیر و ذلیل می خواهند و چرا؟
بیشتر زنان دستگیر شده را از آن زمان که نوجوانی را پشت سر گذاشتند می شناسم. در شوریدگی نوجوانی سری به دفتر وکالتم زده اند. سوالی داشته اند. درددلی کرده اند. اشکی ریخته اند. اندکی کنجکاوانه دور و برم را کاویده اند. شاخه گلی برایم آورده اند و رفته اند. پروین یکی از آنها بود که آمد اما هرگز نرفت. پروین با کوله پشتی مدرسه راه ماهنامه آدینه را پیدا کرده بود. روزی که وارد دفتر وکالتم شد تا از من مقاله بگیرد خنده ام گرفت. از بس لاغر و کوچک و سبک بود. پیشتر وقتی صدایش را از گوشی تلفن می شنیدم خیال می کردم برای خودش خانمی است. او را خانوم اردلان می نامیدم. حالا که اورا می دیدم پیش رویم مثل یک پر کاه سبک و بی خون بود. درون سیاهی چشم هایش که انگار یک خروار سرمه را یک جا خورده بود چیزی موج می زد. نمی دانستم زود و آسان صید یک دام امنیتی می شود. نمی دانستم این دخترک پرشور به زودی سوژه و سناریو برای امنیتی ها می شود و در ماجرایی بزرگ فرومی افتد که آسان نمی تواند از آن رهایی یابد
پروین اما توانست. در آن ماجرا سقوط کرد و به دشواری بالا آمد. پس از دوسالی فقر و عسرت و فرار و آوارگی و حرمان و پس از رسیدن به پوچی و دروغ و توطئه دگر بار دست بر زانو گرفت و به روی پای خودش ایستاد. بعد از آنهمه ماجراها که در سال 1375 اتفاق افتاد، به نظرم تازه سی ساله شده بود. همینکه قد راست کرد دیگر نتوانست جاده های هموار را برای راهپیمایی انتخاب کند. اصلا جاده های هموار را دوست نداشت. من یکی این را زود فهمیدم و اندکی برایش ترسیدم. می رفت جاده های پرچاله چوله پیدا می کرد و از پرش با مانع غرق در لذت می شد. پروین را به تدریج بیشتر شناختم. گاهی با او به شدت درگیر می شدم. به خودم اجازه می دادم تا مثل دخترم دعوایش کنم. پروین غذا نمی خورد. اصلا نمی فهمید غذا خوردن یکی از مهمترین لذت های زندگی است. پوستی روی استخوان بود. او را به شوخی اسکلت می نامیدیم. اسکلت درون خود توانایی ها داشت. توانایی ها به چشم نمی آمد. باید توی چاله چوله ها می افتاد تا توانایی هایش را باور کنیم. پروین در دورانی یار و یاورم شد. در آن دوران تنها بود. من هم احساس تنهایی می کردم. موقعی که به دادگاه انقلاب به اتهام شرکت در کنفرانس برلین احضار شدم، هر دو با هم خندان و بیخیال راه اقتادیم تا یک روپوش اسلامی متناسب با فضای تابستانی زندان اوین خریداری کنیم. پروین زندان دیده بود. و من را یاری کرد تا خودم را برای دوران تازه ای از زندگی آماده سازم. آن روزها دخترم شده بود و نمی گذاشت تنها توی کوچه و خیابان راه بروم. می ترسید به جای آنکه بازداشت بشوم ربوده بشوم. پروین بسیار تجربه ها پشت سر داشت. از ماجراهایی که به جای بازداشت با ربودن سوژه آغاز می شود نیک با خبر بود. می ترسید به جای آنکه دستگیرم کنند من را بربایند. تنهایم نمی گذاشت
در آن روزها احساس می کردم ناگهان صاحب دختری شده ام که از مادر با تجربه تر است. احساس می کردم ناگفته هایش بسیار است و دوست ندارد از آن دم بزند. هرگز برایم نگفت در سال 1375 و 1376 بر او چه گذشته است. در پاسخ فقط می خندید و پوست زرد و بی خونش از آنچه بود زردتر می شد. او کلامی بر زبان جاری نمی ساخت و از آن ماجراهای بزرگ پرده بر نمی کشید
سال هاست از دور به او نگاه می کنم. که همچنان از جاده های هموار بیزاری می کند. خودش را توی جاده های پرچاله چوله و پر دست انداز می اندازد و پیاپی بالا و پایین می رود
سال هاست از دور به او نگاه می کنم. که به جای لذت بردن از خوردن و خوابیدن شاسی های کامپیوتر را کشف کرده و به آن عشق می ورزد. پروین از وقتی انگشتانش با کامپیوتر آشنا شد پروین دیگری شد. از دور دیده ام که وقتی با کامپیوتر ور می رود از چشم هایش برق می جهد. پروین با یک کامپیوتر وارد عرصه ای شد که در عرف جهانی به آن می گوید "حوزه حق طلبی زنان" یا به قول خودش "زنان زنده". اما در نظام امنیتی ایران به آن می گویند "اقدام علیه امنیت ملی". او باز هم پر دست انداز ترین جاده را برای راهپیمایی انتخاب کرد. پرش با مانع در این جاده برایش لذت بخش است. پروین با آن حال می کند. دیگر بار که اورا از دور دیدم سال 1381 بود که بارها به اداره اماکن اداره تخت طاووس احضار شد، مورد توهین قرار گرفت و بسیار رنج برد. در آن روزگار هنوز به صورت جدی فعال حقوق زن نشده بود. اما کار را آغاز کرده بود. از ما بهتران فهمیده بودند اسکلت اهل خواب راحت نیست. غذاهای چرب به مزاجش نمی سازد و جاده های پر پیچ و خم را همچنان دوست دارد. آنها از اینجور آدم ها خوششان نمی آید. پروین را دوباره شکستند. من از راه دور صدای شکستن استخوان هایش را که زیر سنگینی بار تحقیر خرد می شد شنیدم. از آن پس پروین صدایش عوض شد. اعتماد به نفس از صدای پروین رخت بربست. گاهی صدایش را نمی شناختم و می گفتم جنابعالی؟ مثل این بود که در خرد کردن شخصیت او "اماکنی ها" توفیق یافته بودند. دوستان و آشنایان با اصرار او را به آلمان کشاندند. پروین اما صدایش شکسته بود. خودش هم شکسته بود
پیاپی با او تلفنی حرف می زدم. التماس می کردم خودش را به من برساند. می گفتم بیمارم و به او احتیاج دارم. می گفتم از ماجرایی بزرگ که در آن فرو افتاده ام و از دور دارم توی لجنزار آن دست و پا می زنم در عذابم. از او می خواستم بیاید و کمکم کند. پروین پاسخ روشنی نمی داد. گولم می زد. و سرانجام گفت می خواهم درسم را در ایران ادامه بدهم در رشته مطالعات زنان. بعد از پایان ترم بر می گردم و پیش شما می آیم. رهایش کردم. پس از چندماه به ایران باز گشت. به تدریج صدایش ترمیم شد. "شخصیت" خود را ترمیم کرده بود. فهمیدم جاده های پر خطر تازه ای یافته است و گذشته را به دست فراموشی سپرده است
اینک دو سالی است که دوباره او را از راه دور در جاده های ناهموار بی قراری می بینم که بالا و پایین می پرد. گاهی ذوق می کند و گاهی گریه می کند. پرش با مانع را همچنان دوست دارد. بیماری ام اس براو هجوم آورده. به روی خودش نمی آورد. بینایی اش محدود شده. به روی خودش نمی آورد. به او گفته اند کامپیوتر را کنار بگذارد. به روی خودش نمی آورد. اما به زور مجبورش می کنند غذا بخورد تا بتواند داروهای ام اس را تحمل کند. با این وصف پروین همان پروین است
در خبرها امروز شنیدم. دستگیر شد همراه با سی و شش نفر دیگر از یاران به بند 209 زندان اوین اعزام شد. مبارکش باد. مگر برای پیروزی جنیش زنان راهی باقی گذاشته اند به جز عبور از سربالایی بند 209 زندان اوین؟ دو سه روزی است رئیس زندان اوین را عوض کرده اند. اما بند 209 که زیر نظارت سازمان زندان ها نیست. دست دیگران است که ما آنها را نمی شناسیم ولی آنها تک تک ما را خوب می شناسند حتی در این سوی جهان. دانسته های آنها از همه بسیار است. ولی اینجا دوست دارم به آنها بگویم پروین بیمار است. مطمئن نیستم به یک چنین موضوع بی ارزشی اهمیت بدهند. اما دوست دارم به آنها یادآوری کنم پروین به دارو و آرامش نیازمند است. مادرش به شدت بیمار است. اما مطمئن نیستم این حرف ها در رفتار مسئولین بند 209 تغییری بدهد
بی تردید دارند پروین را برای چندمین بار می شکنند. من یکی می دانم که "شخصیت" دوباره خود را ترمیم می کند. برخی از انسان ها برای خوش گذرانی، دزدی، آزردن دیگران، و پرخوری به دنیا نیامده اند. آنچه مسلم است، این طایفه از انسان ها را نمی شود مادم العمر در بند 209 نگهداری کرد. زنان از این بند عبور خواهند کرد و جنبش زنان را به جنبش های جهانی پیوند خواهند زد. بند 209 نمی تواند این رویداد تاریخی را متوقف کند
. . .
. . .
سید ابراهیم نبوی – روزنامه ی روز
متن نبوی، نوشته ای که باعث شد وسط تمام این دلمشغولی ها کمی بخندم
. . .
در ایران چه خبر است؟ آن غیرت و مردانگی که گاهی در فرهنگ ایرانی بار خاطر زنان می شد، اما در هر حال پناهگاه ارزش های اخلاقی و حفظ کرامت و امنیت زنان هم بود کجا رفته است؟ زن را چه کسانی حقیر و ذلیل می خواهند و چرا؟
بیشتر زنان دستگیر شده را از آن زمان که نوجوانی را پشت سر گذاشتند می شناسم. در شوریدگی نوجوانی سری به دفتر وکالتم زده اند. سوالی داشته اند. درددلی کرده اند. اشکی ریخته اند. اندکی کنجکاوانه دور و برم را کاویده اند. شاخه گلی برایم آورده اند و رفته اند. پروین یکی از آنها بود که آمد اما هرگز نرفت. پروین با کوله پشتی مدرسه راه ماهنامه آدینه را پیدا کرده بود. روزی که وارد دفتر وکالتم شد تا از من مقاله بگیرد خنده ام گرفت. از بس لاغر و کوچک و سبک بود. پیشتر وقتی صدایش را از گوشی تلفن می شنیدم خیال می کردم برای خودش خانمی است. او را خانوم اردلان می نامیدم. حالا که اورا می دیدم پیش رویم مثل یک پر کاه سبک و بی خون بود. درون سیاهی چشم هایش که انگار یک خروار سرمه را یک جا خورده بود چیزی موج می زد. نمی دانستم زود و آسان صید یک دام امنیتی می شود. نمی دانستم این دخترک پرشور به زودی سوژه و سناریو برای امنیتی ها می شود و در ماجرایی بزرگ فرومی افتد که آسان نمی تواند از آن رهایی یابد
پروین اما توانست. در آن ماجرا سقوط کرد و به دشواری بالا آمد. پس از دوسالی فقر و عسرت و فرار و آوارگی و حرمان و پس از رسیدن به پوچی و دروغ و توطئه دگر بار دست بر زانو گرفت و به روی پای خودش ایستاد. بعد از آنهمه ماجراها که در سال 1375 اتفاق افتاد، به نظرم تازه سی ساله شده بود. همینکه قد راست کرد دیگر نتوانست جاده های هموار را برای راهپیمایی انتخاب کند. اصلا جاده های هموار را دوست نداشت. من یکی این را زود فهمیدم و اندکی برایش ترسیدم. می رفت جاده های پرچاله چوله پیدا می کرد و از پرش با مانع غرق در لذت می شد. پروین را به تدریج بیشتر شناختم. گاهی با او به شدت درگیر می شدم. به خودم اجازه می دادم تا مثل دخترم دعوایش کنم. پروین غذا نمی خورد. اصلا نمی فهمید غذا خوردن یکی از مهمترین لذت های زندگی است. پوستی روی استخوان بود. او را به شوخی اسکلت می نامیدیم. اسکلت درون خود توانایی ها داشت. توانایی ها به چشم نمی آمد. باید توی چاله چوله ها می افتاد تا توانایی هایش را باور کنیم. پروین در دورانی یار و یاورم شد. در آن دوران تنها بود. من هم احساس تنهایی می کردم. موقعی که به دادگاه انقلاب به اتهام شرکت در کنفرانس برلین احضار شدم، هر دو با هم خندان و بیخیال راه اقتادیم تا یک روپوش اسلامی متناسب با فضای تابستانی زندان اوین خریداری کنیم. پروین زندان دیده بود. و من را یاری کرد تا خودم را برای دوران تازه ای از زندگی آماده سازم. آن روزها دخترم شده بود و نمی گذاشت تنها توی کوچه و خیابان راه بروم. می ترسید به جای آنکه بازداشت بشوم ربوده بشوم. پروین بسیار تجربه ها پشت سر داشت. از ماجراهایی که به جای بازداشت با ربودن سوژه آغاز می شود نیک با خبر بود. می ترسید به جای آنکه دستگیرم کنند من را بربایند. تنهایم نمی گذاشت
در آن روزها احساس می کردم ناگهان صاحب دختری شده ام که از مادر با تجربه تر است. احساس می کردم ناگفته هایش بسیار است و دوست ندارد از آن دم بزند. هرگز برایم نگفت در سال 1375 و 1376 بر او چه گذشته است. در پاسخ فقط می خندید و پوست زرد و بی خونش از آنچه بود زردتر می شد. او کلامی بر زبان جاری نمی ساخت و از آن ماجراهای بزرگ پرده بر نمی کشید
سال هاست از دور به او نگاه می کنم. که همچنان از جاده های هموار بیزاری می کند. خودش را توی جاده های پرچاله چوله و پر دست انداز می اندازد و پیاپی بالا و پایین می رود
سال هاست از دور به او نگاه می کنم. که به جای لذت بردن از خوردن و خوابیدن شاسی های کامپیوتر را کشف کرده و به آن عشق می ورزد. پروین از وقتی انگشتانش با کامپیوتر آشنا شد پروین دیگری شد. از دور دیده ام که وقتی با کامپیوتر ور می رود از چشم هایش برق می جهد. پروین با یک کامپیوتر وارد عرصه ای شد که در عرف جهانی به آن می گوید "حوزه حق طلبی زنان" یا به قول خودش "زنان زنده". اما در نظام امنیتی ایران به آن می گویند "اقدام علیه امنیت ملی". او باز هم پر دست انداز ترین جاده را برای راهپیمایی انتخاب کرد. پرش با مانع در این جاده برایش لذت بخش است. پروین با آن حال می کند. دیگر بار که اورا از دور دیدم سال 1381 بود که بارها به اداره اماکن اداره تخت طاووس احضار شد، مورد توهین قرار گرفت و بسیار رنج برد. در آن روزگار هنوز به صورت جدی فعال حقوق زن نشده بود. اما کار را آغاز کرده بود. از ما بهتران فهمیده بودند اسکلت اهل خواب راحت نیست. غذاهای چرب به مزاجش نمی سازد و جاده های پر پیچ و خم را همچنان دوست دارد. آنها از اینجور آدم ها خوششان نمی آید. پروین را دوباره شکستند. من از راه دور صدای شکستن استخوان هایش را که زیر سنگینی بار تحقیر خرد می شد شنیدم. از آن پس پروین صدایش عوض شد. اعتماد به نفس از صدای پروین رخت بربست. گاهی صدایش را نمی شناختم و می گفتم جنابعالی؟ مثل این بود که در خرد کردن شخصیت او "اماکنی ها" توفیق یافته بودند. دوستان و آشنایان با اصرار او را به آلمان کشاندند. پروین اما صدایش شکسته بود. خودش هم شکسته بود
پیاپی با او تلفنی حرف می زدم. التماس می کردم خودش را به من برساند. می گفتم بیمارم و به او احتیاج دارم. می گفتم از ماجرایی بزرگ که در آن فرو افتاده ام و از دور دارم توی لجنزار آن دست و پا می زنم در عذابم. از او می خواستم بیاید و کمکم کند. پروین پاسخ روشنی نمی داد. گولم می زد. و سرانجام گفت می خواهم درسم را در ایران ادامه بدهم در رشته مطالعات زنان. بعد از پایان ترم بر می گردم و پیش شما می آیم. رهایش کردم. پس از چندماه به ایران باز گشت. به تدریج صدایش ترمیم شد. "شخصیت" خود را ترمیم کرده بود. فهمیدم جاده های پر خطر تازه ای یافته است و گذشته را به دست فراموشی سپرده است
اینک دو سالی است که دوباره او را از راه دور در جاده های ناهموار بی قراری می بینم که بالا و پایین می پرد. گاهی ذوق می کند و گاهی گریه می کند. پرش با مانع را همچنان دوست دارد. بیماری ام اس براو هجوم آورده. به روی خودش نمی آورد. بینایی اش محدود شده. به روی خودش نمی آورد. به او گفته اند کامپیوتر را کنار بگذارد. به روی خودش نمی آورد. اما به زور مجبورش می کنند غذا بخورد تا بتواند داروهای ام اس را تحمل کند. با این وصف پروین همان پروین است
در خبرها امروز شنیدم. دستگیر شد همراه با سی و شش نفر دیگر از یاران به بند 209 زندان اوین اعزام شد. مبارکش باد. مگر برای پیروزی جنیش زنان راهی باقی گذاشته اند به جز عبور از سربالایی بند 209 زندان اوین؟ دو سه روزی است رئیس زندان اوین را عوض کرده اند. اما بند 209 که زیر نظارت سازمان زندان ها نیست. دست دیگران است که ما آنها را نمی شناسیم ولی آنها تک تک ما را خوب می شناسند حتی در این سوی جهان. دانسته های آنها از همه بسیار است. ولی اینجا دوست دارم به آنها بگویم پروین بیمار است. مطمئن نیستم به یک چنین موضوع بی ارزشی اهمیت بدهند. اما دوست دارم به آنها یادآوری کنم پروین به دارو و آرامش نیازمند است. مادرش به شدت بیمار است. اما مطمئن نیستم این حرف ها در رفتار مسئولین بند 209 تغییری بدهد
بی تردید دارند پروین را برای چندمین بار می شکنند. من یکی می دانم که "شخصیت" دوباره خود را ترمیم می کند. برخی از انسان ها برای خوش گذرانی، دزدی، آزردن دیگران، و پرخوری به دنیا نیامده اند. آنچه مسلم است، این طایفه از انسان ها را نمی شود مادم العمر در بند 209 نگهداری کرد. زنان از این بند عبور خواهند کرد و جنبش زنان را به جنبش های جهانی پیوند خواهند زد. بند 209 نمی تواند این رویداد تاریخی را متوقف کند
. . .
. . .
سید ابراهیم نبوی – روزنامه ی روز
متن نبوی، نوشته ای که باعث شد وسط تمام این دلمشغولی ها کمی بخندم
. . .
دیروز بزرگترین بازداشت دسته جمعی دوران احمدی نژاد اتفاق افتاد. تقریبا همه چهره های فعال زنان دستگیر شدند. این گروه که برای اعتراض به احضار نوشين احمدی خراسانی، پروين اردلان، شهلا انتصاری، فريبا داوودی مهاجر، و سوسن طهماسبی که برای تجمع زنان در روز هشتم مارس از دیگران دعوت کرده بودند تا در مراسم روز هشتم مارس حاضر شده و سهمیه چماق سالانه شان را از نیروی انتظامی دریافت کنند، جلوی دادگاه انقلاب جمع شده بودند، ابتدا مورد نصیحت نیروی انتظامی قرار گرفتند. مامور نیروی انتظامی برای نصیحت آنان گفت: « برید گم شید از این جا» و در مرحله بعد اقدام به بحث با این افراد کرده و در جریان گفت و شنود، تعدادی از زنان حاضر در صحنه، زخمی شدند و چون نیاز به درمان داشتند، حدود چهل نفر از آنان دستگیر شده و برای کشف حقیقت به زندان اوین ارشاد شدند. اتهامات زنان دستگیر شدگان به شرح زیر است
اول: مرد نیستند
اول: مرد نیستند
دوم: علاوه بر اینکه مرد نیستند، زن هم هستند
سوم: علاوه بر اینکه مرد نیستند، حرف هم می زنند
چهارم: علاوه بر اینکه مرد نیستند و حرف هم می زنند، مخالفت هم می کنند
چهارم: علاوه بر اینکه مرد نیستند و حرف هم می زنند، مخالفت هم می کنند
پنجم: علاوه بر اینکه مرد نیستند و حرف هم می زنند و مخالفت هم می کنند، با همدیگر هم دشمن نیستند
ششم: این افراد اقدام به برگزاری تظاهرات کرده اند و یک حادثه مهم این است که تقریبا همه آنها می دانند چه می خواهند
هفتم: این افراد بدون آن که مسوول کشور باشند، می خواهند قوانین کشور را که تقریبا همه مسوولان سابق و فعلی و بعدی کشور آن را زیر پا می گذارند، تغییر دهند
هشتم: این زنان با وجود اینکه زن هستند، به جای اینکه برای خرید و یا رفتن به آرایشگاه به خیابان بیایند برای یک چیز دیگر به خیابان آمده اند
نهم: این زنان با وجود اینکه با وجود اینکه انرژی هسته ای حق مسلم آنهاست، اما برای گرفتن حق دیگری به خیابان آمده اند
متن بازجویی یکی از متهمان به شرح زیر منتشر شد
متن بازجویی یکی از متهمان به شرح زیر منتشر شد
بازجو: به چه دلیل اجتماع کردید؟
یک زن: برای برگزاری مراسم روز هشتم مارس
بازجو: روز هشتم مارس به شما چه ربطی دارد؟
یک زن: روز هشتم مارس روز زنان است و ما می خواهیم آن را جشن بگیریم
بازجو: چرا روز 22 بهمن را جشن نمی گیرید؟
یک زن: برای اینکه روز 22 بهمن، روز هشتم مارس نیست
بازجو: برای چی مراسم روز هشتم مارس را در همان روز 22 بهمن نمی گیرید؟
یک زن: چون روز هشتم مارس روز جهانی زنان است، نه 22 بهمن
بازجو: چرا می خواهید مراسم روز هشتم مارس را برگزار کنید؟
یک زن: چون می خواهیم به قوانین موجود اعتراض کنیم و آن قوانین را زیر پا بگذاریم
بازجو: مگر شما وکیل و وزیر کشور هستید که می خواهید قوانین کشور را زیر پا بگذارید
یک زن: نه، ولی ما با قوانین تبعیض آمیز مربوط به زنان مخالفیم
بازجو: از کجا پول می گیرید که با این قوانین مخالفت کنید؟
یک زن: ما از هیچ جا پول نمی گیریم و خودمان پول داریم
بازجو: پس اگر از هیچ جا پول نمی گیرید، چرا با قوانین تبعیض آمیز زنان مخالفید؟
یک زن: چون تبعیض آمیز است
بازجو: قانون بین چه کسانی تبعیض قائل شده است؟
یک زن: بین زنان و مردانبازجو: پس چرا مردان به این قوانین اعتراض نمی کنند؟
یک زن: آنها هم اعتراض می کنند، شما هم آنها را دستگیر کردید
بازجو: چرا مردان به قوانین مربوط به زنان اعتراض می کنند، در حالی که زن نیستند
یک زن: من چه می دانم، از خودشان بپرسید
بازجو: پس چرا همسر من به این قوانین اعتراض نمی کند؟
یک زن: اتفاقا همسر شما هم به این قوانین اعتراض دارد. اسمش هم لادن است
بازجو: جدا می گوئید؟ شما با لادن دوست هستید؟ تو را بخدا به او بگوئید دست از این کارها بردارد
یک زن: بله، اتفاقا خیلی زن خوبی است، ولی شما خیلی اذیتش می کنید
بازجو: پس شیرین خانم شما هستید؟ چقدر لادن از شما و بچه های شما تعریف کرد. آقا پرویز چطورند؟
یک زن: بد نیستند، ایشان هم امروز بودند که دستگیر شدند
بازجو: آقا پرویز را دستگیر کردند؟ عجب عوضی هایی هستند این بچه های ناجا. من خودم ترتیب قضیه را می دهم. حالا بچه ها را کجا گذاشتید؟
یک زن: بچه ها را گذاشتیم پیش لادن خانم. ایشان گفت که خودش نمی تواند بیاید، اما از بچه ها می تواند نگهداری کند، اتفاقا بچه های خیلی لادن خانم را دوست دارند
بازجو: شما خیال تان راحت باشد، من و لادن مواظب بچه ها هستیم، شما تا هر وقت زندان بمانید ما حواس مان به بچه ها هست، اصلا نگران نباشید