March 21, 2007

خواب، سکوت، آرامش . . . سال نو می شود. نمی خواهم اهمیتی بدهم، خوب نو بشود. ایمیل های مبارک باشد را به زور جواب می دهم، چی مبارک باشد؟ اس ام اس ها را که جواب هم نمی دهم. درست و حسابی هم نمی خوانم. رد می کنم. حوصله ندارم. حوصله ی هیچ چیزی را ندارم. سال خوبی نیست. این را از همین الان هم می شود حس کرد. هیچ چیزی سر جایش نیست. آدم ها آرام نیستند. کسی مهربان نیست. یک جور خشم توی صورت همه هست، توی صورت همه

بومپ. غلت می زنم و لحاف را می کشم روی خودم و چشم هایم را فشار می دهم: بومپ. بومپ. بومپ. چشم هایم بسته است. خوابم. نمی خواهم. نه، نمی خواهم بیدار شوم و

شلوغ بود. نه، خیابان برای اولین بار از ماشین تهی بود؛ یعنی ماشینی نمانده بود. روی برف ها سیاه بود. راه می رفتم، رسیدم به فلکه ی پارک، تمام تقاطع چند طبقه پودر شده بود. ترسیده بودیم. وحشت زده. بر می گشتم به خانه. شلوغ بود. آدم ها راه می رفتند و حرف می زدند، ترسیده

از خواب پریدم. غلت زدم، توی خواب، خواب می دیدم که جنگ شده. ساعت نزدیک به پنج بود. منگ بودم. مشهد، یعنی مشهد
. . .

مشهد در خودش جمع می شود و بالا می آورد. بالای پل هوایی که می رسیم خنده ام می گیرد، خیابان های پایین پایم سرتاسر ماشین های قفل شده است. وقتی یک شهر چهار میلیونی، چهار میلیون مسافر داشته باشد، همین گندی می شود که الان هست. تاکسی که تصویر یک رویا است. توی نصف مغازه ها هم نمی توانی بروی. یک جای خلوت هم پیدا نمی کنی. شده ایم متخصص پیاده روی های طولانی: هر جایی را باید پیدا بروی. پیاده بروی و تازه یادت آمده باشد که آدم ها هم راه می روند
. . .

راه می رویم. این روز ها همه اش همین بود. یکی بیاید با هم برویم بیرون قدم بزنیم. کتاب فروشی ها را دید بزنیم. یک جایی یک چیزی بخوریم. یا هیچی نخوریم. برگردیم و توی راه در مورد ویژگی های مثبت و منفی موسیقی سنتی ایرانی و موسیقی کلاسیک غربی؛ نقد شهرنوش پارسی پور بر کتاب شاهد بازی ِ دکتر شمیسا؛ ترجمه ی اشتباه مرگ مولف و معنای واقعی آن – در چند جلسه با چند نفر - ؛ و چیز های دیگر حرف بزنیم. حرف بزنیم و بخندیم و اخم کنیم و یک نفر چیزی بگوید

سال گذشته – سال رها شدن از بند دانشگاه، سال رها شدن از هر نوع مسئولیت مزخرف زندگی، سال آخرین بار کنکور دادن در ایران، سال خواندن، شنیدن و ترجمه کردن و نوشتن – تمام شد. با تمام مزخرف بودن و خوب بودن هایش تمام شد. سال نو با یک کامپیوتر که درست کار نمی کند. با یک برادر که هنوز چهار روز نیامده، تحمل مان تمام شده، همین روز ها است که به پر و پای هم بپریم و یک دعوای خفن داشته باشیم. با لاکی که از خواب زمستانی بیدار شده هنوز هیچکی را آدم حساب نمی کند، اخم کرده و عصبانی است که چرا یکی بیدارش کرده. با خواهر زاده که پدر ... گذاشته رفته سفر و حالا به جز نقش دایی، نقش بابا را هم باید برای شان بازی کنم. سال نو با یک جر و بحث طولانی در مورد خیلی چیز ها – شب گذشته در حال، من نقشی نداشتم، با امیر حسین بازی می کردیم – شروع شد. در خواب شروع شد. این سال را دوست ندارم. چقدر خوب است می توانی به همه بگویی کامپیوتر مشکل دارد، نمی توانم بنویسم. همه هم راحت قبول می کند

امروز اول فروردین است. در سالی که بوی سیاهی می دهد

سودارو
2007-03-21
پنج و چهل و دو دقیقه ی صبح

شماره ی نوروزی جن و پری را اگر هنوز ندیده اید، مطالعه بفرمایید، جالب بود

http://www.jenopari.com/

انتشارات کاروان خوشگل کرده است. هم زمان سایت جشن کتاب از کار افتاده بود. امیدوارم امروز درست شده باشد. در هر صورت دیگر اهمیتی ندارد، دارم از سایت می آیم بیرون. یعنی اگر آخرین مذاکراتم هم مثبت نباشد

http://www.caravan.ir/