September 06, 2004

میان تصاویر . . . نمی دانم چقدر برایتان پیش می آید که آن چه را انجام می دهید را به یاد بیاورید که قبلا در خواب دیده اید . . . مثل الان که من ورد را آوردم و ناگهان تمام دیشب و امروز و الان برایم جسم شد که در خواب دیده بودم و . . . نمی دانید از دیروز تا الان چقدر آرام و راحت شده ام. فرشته ام برگشته و راحت نفس می کشم، می خوابم و خواب های خوب می بینم و می خندم و شعر می نویسم و . . . زندگی شده است مثل قبل . . . زیبا، زیبا، زیبا

. . .

حسب الامر خواهر جان گرامی خواهر زاده بزرگ تره را شنبه عصر بردم به دیدار مهمان مامان. نمی دانم چرا این قدر آدم ها از این فیلم تعریف می کنند، کسل کننده، بی هدف، با ریتم تند و بی معنی فیلم برداری، و خود فیلم که مانده بود معلق بین اینکه که یک مستند داستانی باشد، یا یک فیلم کمدی اجتماعی و یا تصاویری فقط شاد، و آخرش شده بود فیلم هندی. فیلم می توانست خوب باشد، به شرطی که فیلم نامه اش یک سه چهار باری بازنویسی می شد

خواهرم می گوید تو با فیلم های خارجی مقایسه می کنی و برایت فیلم جذابیت ش را از دست می دهد. خوب از یک نظر راست می گوید، من هنر را در یک سطح نگاه می کنم، یک جدول که تمام یک شاخه در آن عرض یابی می شوند. مهم نیست که یک داستان را یک جوانک مفلوکی برای اولین بار دیشب نوشته باشد، من همان طوری آن را نگاه می کنم که یک داستان برنده جایزه ادبی پولیترز را. فیلم را همین طور، من معتقدم وقتی یک نفر دارد هزینه می کند باید کارش مناسب برای همه باشد، نه یک فیلم برای چند هفته اکران محدود و تمام. توی تمام دنیا فیلم برای فروش و خندیدن و سرگرم بودن می سازند و توی آن ها چیزهایی پیدا می شود که به تمام معنا دیوانه اند، عالی و توپ. مهمان مامان در این دسته نبود، و من این را دوست ندارم. هوشنگ مرادی کرمانی مرد بزرگی است و بعد از دیداری که در یک جلسه ادبی در دانشگاه فردوسی با خود این مرد داشته ام، می دانم ارزشی فراتر از همه آن چیزهایی دارد که برایش می گویند. دوستش دارم و نمی خواهم داستان قشنگش این گونه در سینما باشد. حالا هر چند هم که تعریف کنند و بفروشد

سودارو
2004-09-05
یازده و سیزده دقیقه شب