September 20, 2004

پارک، درختان سبز، نسیم نرمی که می وزد و صورت را خنک می کند. چقدر از این تصویر دور شده ام. و از قدم زدن های بی پایان در خیابان های پیچ در پیچ که به خوبی کف دست با آن ها آشنایی و زندگی . . . می دانی، عادت کرده ام به از دست دادن تصاویر، تصاویر و لحظه های زندگی ام، با تمام خاطراتی که بر دوش سنگینی می کند
.
.
.
در پارک نشسته بودیم و ص، از دوستان قدیم و عضو فعال جبهه مشارکت ایران اسلامی هم بود، کی بود؟ شاید نزدیک به انتخابات شوراهای اسلامی بود، یا خیلی قبل تر از آن. درست به خاطر نمی آورم. نشسته بودیم و در هوای نم ناک صبح پارک حرف می زدیم. از سه راه راهنمایی قدم زنان آمده بودیم به پارک و نشسته بودیم. من حرف می زدم و او گوش می کرد. من معتقد بودم که انرژی فعال بی پایانی موجود است و دارد بی برنامه ریزی هدر می رود و . . . و حرف هایم تمام شد و ص شروع کرد به حرف زدن، درباره مجلس بیشتر و در باره جبهه مشارکت کمتر. از نمایندگانی می گفت که خانواده، زندگی و مجلس شان از ایران برایشان مهم تر بود. پرسید: اگر امروز که این قدر حرف استعفا و خروج از حکومت است بخواهیم از مجلس خارج شویم فکر می کنی از جبهه مشارکت چند نفر خارج شوند؟ گفت حداکثر بیست نفر

ما آن روز به نتیجه ای نرسیدیم. امروز هم . . . مدت ها است یک بحث سیاسی زنده را ندیده ام. مدت ها است با خنده و بدو بدو عرض خیابان را ندویده ام، کنارم صورت خندان یک دوست که بدود
.
.
.
فکر می کردیم 25 تا 30 درصد در انتخابات شوراها شرکت بکنند. می رفتم و پوستر انتخاباتی پخش می کردم. و اولین بار که صورت های مردم را این گونه می دیدم، سرم داد می زدند، فحش می دادند، پوستر ها را پاره می کردند، اخم می کردند . . . روز بعد از انتخابات در مشهد نزدیک به 14 درصد رای داده بودند، تهران کمی بیشتر از 10 درصد، و
.
.
.
فکر می کردیم کسی رای ندهد. توی دانشگاه کسی به روی خودش نمی آورد، ولی می دیدم که از گوشه ی چشم هر روز داریم صفحات اینترنت را می گردیم که آخرین روزهای مجلس ششم، که استعفا، که از رادیوی مجلس گوش می کردیم و کروبی که فریاد می کشید و میر دامادی که بیانیه استعفا را خواند و . . . فکر می کردیم کسی رای ندهد. ولی در زمانی که 36 درصد کل برنامه های مهم ترین شبکه های جهان به انتخابات مجلس ایران اختصاص یافته بود، یک ثانیه خبر در تلویزیون ایران پخش نشد
.
.
.
روز انتخابات دیدم که کسی تا ظهر به صندوق ها نرفت. رفسنجانی بعد از رای دادن به خبرنگار شبکه خبر می گفت که قهر کار درستی نیست، که رنگ ش پریده بود، و تا عصر سکون بود، و شب تلویزیون فقط ی گفت انتخابات تمدید می شود و نمی دانم، تصاویر تبریزی ها را نشان می داد که در آن روز سرد با تی شرت آمده اند رای بدهند، و . . . از هر که می پرسیدی رای نداده بود، و نشان می دادند مشهدی ها 45 درصد رای داده اند، و ایران 51 درصد در انتخابات رای داده اند و . . . و نمی دانم دیگر چی
.
.
.
مجلس هفتم شروع نشده، مسئول روابط عمومی دانشگاه عوض شد. کسی که مسئول قبلی اش کار خاصی نمی کرد سپرده شد به آقای راد پور، که چنان زجری بر دانشگاه هموار کرد که می دیدم هر کاری کوچکی هم می خواهی انجام دهی در دوران ایشان 15 دقیقه بیشتر طول می کشد . . . روز های امتحانات را ندیده بودم، که طوری با دانشجوها رفتار شود که انگار زندانی اند و مجرم، و
.
.
.
مجلس هفتم شروع شده و ظاهرا تنها کار مفیدی که کرده اند، جز هیاهوی نگرفتن حقوق، و گرفتن سه برابر آن، تصویب طرح لباس ملی بوده است، برگشت به دوران گذشته
.
.
.
از سیاست دور شده ام. نمی خواهم هم نزدیک اش باشم. صفحه هودر را باز کردم و نوشته بود: دوشنبه من امروز خواهم بود. نه برای سیاست، و نه برای سیاست مداران، که برای تمام روزهای خوش زندگی، که برای صورت یک دوست که می خندید، که برای دوم خرداد که مرد، برای چشمان تهی ویدا بعد از آن خود کشی وحشتناک، که برای صورت معصوم تو که غرق در ودکا شده بود که فراموش کنی، برای همه چیزی که فراموش خواهد شد، برای من که می خواهم در کوچه های سرد یک سرزمین که در آن به انگلیسی حرف می زنند گم شود

برای زندگی که مرد
برای ما که محو شدیم

به خاطر خدا، آزادی، برابری، و استقلال


من هم امروز، دوشنبه، امروز خواهم شد



روزگاری ست که دل چهره مقصود ندید
ساقیا، آن قدح ِ آینه کردار بیار
_ کام جان تلخ شد از ان صبر که کردم بی دوست
خنده ئی زان لب شیرین شکر ِ بار بیار
دلق حافظ به چه ارزد؟ - به می اش رنگین کن
وانگهش مست خراب از سر بازار بیار


سودارو
مشهد مقدس
ایران
2004-09-20
شش و چهل و سه دقیقه صبح